Quantcast
Channel: مقاله –فیلیمو شات
Viewing all 169 articles
Browse latest View live

نگاهی به کارنامه هنری ناصر تقوایی

$
0
0

ناصر تقوایی را شاید بتوان بهترین فیلمساز کلاسیک سینمای ایران دانست؛ فیلمسازی که کارش را با ساخت مستندهایی در دهه چهل شمسی آغاز کرد. «باد جن»، شناخته‌شده‌ترین مستند کارنامه ناصر تقوایی است؛ فیلمی که به مراسم اهل هوا در جنوب ایران می‌پردازد. «باد جن»، به‌خصوص با گفتار احمد شاملو، فضایی شاعرانه و رازآمیز پیدا کرده است و رویکرد ناصر تقوایی در فیلمسازی را به خوبی نشان می‌دهد. رویکردی که در آن، پرداخت اتمسفر و تولید فضا در صدر تمام وجوه دیگر قرار می‌گیرد. جدا از فرم و ساختارِ مستندهای تقوایی، باید گفت که بیشتر فیلم‌های مستند او، آثاری بوده‌اند که در دنیای فرهنگی پیرامون فیلمساز تاثیرات مهمی بر جای گذاشته‌اند؛ برای مثال، «باد جن» مراسمی را به مردم دنیا و به‌ویژه ایران معرفی نمود که تا پیش از آن، هیچ آگاهیِ جمعی‌ای در موردش وجود نداشت. همچنین در مورد مستند او درباره تعزیه در ایران، چنین گفته می‌شود که در ثبت جهانی این مراسم در سازمان یونسکو تاثیر زیادی داشته است. با توجه به این نکته، و فارغ از این پرسش که «آیا این تاثیرات، اساسا ارزشمند هستند یا نه؟»، باید گفت که فیلم‌های مستند تقوایی رسالت مستند بودنشان را به خوبی انجام داده‌اند و در فضای زیست او مؤثر واقع شده‌اند.

با این که تقوایی در دوره‌ای طولانی به ساخت مستند پرداخت و در ساخت آن موفق هم بود، اما بهترین فیلم‌های او از دیدگاه هنری، آثار سینمایی و داستانی‌اش هستند؛ البته این فیلمساز، در میان ساخت مستندهایش دو فیلم کوتاه هم ساخته است: «تلفن» و «رهایی» محصول سال ۱۳۵۰. «رهایی» در آن سال‌ها با اقبال از سوی جشنواره‌ها روبه‌رو شد و نام تقوایی را به‌عنوان فیلمسازی مستعد به جامعه سینمایی شناساند. اگرچه مقداری سانتی مانتالیسم و احساساتی‌گری در داستان «رهایی» وجود دارد، اما او به خوبی توانسته بود این احساساتی‌گری را در مرحله فیلم‌نامه و کارگردانی از فیلم بزداید و آن را تبدیل به فیلمی تماشایی کند. کارگردانیِ ناصر تقوایی، از همین نخستین فیلم کوتاهش چشمگیر است و به‌جرئت می‌توان گفت که این فیلم کوتاه، از غالب فیلم‌های بلند امروز سینمای ایران، لحظات سینمایی بیشتری دارد؛ از صحنه رویارویی پسر با پدر و مونتاژ خلاقانه آن گرفته تا لحظه دعوای بچه‌ها که آن هم دکوپاژ و مونتاژی پر حس دارد.

«آرامش در حضور دیگران» محصول سال ۱۳۴۹، اولین و بهترین فیلم بلند کارنامه ناصر تقوایی است؛ نکته جالب و عجیب اینجاست که این نخستین فیلم تقوایی، بسیار مدرن‌تر از آثار دیگر اوست. کاراکترهای «آرامش در حضور دیگران»، کاراکترهایی هستند که به لحاظ زمانی و فکری اختلاف زیادی با کاراکترهای فیلم‌های بعدی فیلمساز دارند. کاراکترها و فضای این فیلم، حتی از کاراکترها و فضای «فیلم کاغذ بی‌خط» محصول سال ۱۳۸۰( که به لحاظ زمانی بسیار جلوتر هستند)، مدرن‌تر و درونگراتر می‌نمایند. همچنین عناصر دیگرِ فیلم همچون فرم، ساختار، ترکیب بندی‌ها و موارد دیگر نیز گرچه در رهایی از بندهای سینمای کلاسیک چندان موفق نیستند، اما به‌طور کلی فضایی بسیار مدرن‌تر از آثار دیگر او حتی «کاغذ بی‌خط» می‌آفرینند. از این جهت، این فیلم را که یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ سینمای ایران به شمار می‌رود و به‌زعم برخی منتقدین بهترین اثر کارنامه ناصر تقوایی نیز هست، شاید نتوان نزدیک‌ترین اثر به خود فیلمساز دانست؛ حس مدرنیسمِ موجود در آن را شاید بتوان بیشتر به داستان ساعدی و بازیگران فیلم (که تعداد زیادی از آنها روشنفکران آن روز ایران بودند) و یا فضای بازترِ فرهنگیِ پیش از انقلاب پنجاه‌وهفت ربط داد. البته این را هم نباید از نظر دور نگاه داشت که پایان‌بندی فیلم، به‌علاوه یکی دو جای دیگر از دکوپاژ، تا اندازه زیادی رنگ و بوی مدرنیسم دارند، اما پس از این کار، دیگر هیچ شمه‌ای از مدرنیسم در آثار تقوایی دیده نمی‌شود؛ تا «کاغذ بی‌خط» که برخی ترکیب بندی‌های آن، تماشاگر را دوباره به یاد فیلم‌های مدرن می‌اندازد، اما رفتار و روابط کاراکترهای این فیلم (با وجود آن که به‌ظاهر در دنیایی مدرن زیست می‌کنند)، آن‌قدر کلاسیک و کهنه است که این اثر هم نمی‌تواند از سطح یک فیلم کلاسیک فراتر رود و به شکلی ایدئال بیانگر درونیات کاراکترها باشد.

به هر رو، ناصر تقوایی هنرمندی مدرن نیست و تقریبا تمام آثار این فیلمساز را می‌توان در دسته آثار کلاسیک جای داد؛ و البته بهترین آثار کلاسیک. چه بسا او هنوز هم مهم‌ترین و متبحرترین کارگردان و فیلم‌نامه‌نویس کلاسیک سینمای ایران به شمار رود؛ به این دلیل که آثار وی حتی در قیاس با فیلمسازان نوتری همچون اصغر فرهادی (که او هم نهایتا فیلمسازی کلاسیک است) هنوز فرم و ساختار محکم‌تری دارند و تمهیداتی که تقوایی برای آفرینش اتمسفر سینمایی به کار برده است، بسیار خلاقانه‌تر و حتی در بعضی موارد وجدآور هستند.

«صادق کُرده» محصول سال ۱۳۵۰، دومین فیلم بلند کارنامه ناصر تقوایی است که از داستان تا فیلم‌نامه و کارگردانی‌اش، همگی در سطحی عالی هستند؛ صحنه‌پردازی و دیالوگ‌نویسی‌های این فیلم، کاملا قابلیت تدریس در مدارس سینمایی را دارند. یکی از صحنه‌های فیلم، که پرداختی بسیار عالی و خلاقانه دارد، صحنه‌ای است که در آن رییس پاسگاه با سرگروهبان ولی خان در قهوه‌خانه‌ای متروکه روبه‌رو می‌شود؛ محمدعلی کشاورز، در نقش رییس پاسگاه به عالی‌ترین شکل ظاهر می‌شود اما در مقابل، عزت‌الله انتظامی در ایفای نقش سرگروهبان ولی خان چندان موفق نیست و برخی از نگاه‌های او حاکی از آن است که هنوز خیال می‌کند گاو مش حسن است. یک فیلم‌نامه نویس معمولی، برای این صحنه دیالوگ‌هایی آتشین و دوطرفه می‌نوشت و برای فضای دیالوگ، اوج و فرودی حسی ایجاد می‌کرد که در انتها با اشک و آه به‌پایان برسد؛ اما تقوایی به شکلی بسیار خلاقانه، مونولوگ‌هایی برای رییس پاسگاه می‌نویسد که فضا را تبدیل به فضایی یک‌طرفه می‌کند و باز هم به شکلی خلاقانه، در همان مونولوگ‌ها به‌صورت مستقیم به سکوت کردن ولی خان و یک‌طرفه بودن گفتار اشاره می‌کند؛ این اشاره، بار منفیِ نمایشی و غلو شدگیِ آن را به‌طور کامل می‌گیرد و به‌واسطه این تمهیدات و البته میزانسن و لحن گیرای اداکننده مونولوگ، فضایی کاملا سینمایی پدید می‌آید. فضایی که اثر آن، در همین صحنه به پایان نمی‌رسد و تا صحنه پایانیِ فیلم و حتی پس‌ازآن هم درون تماشاگر به‌جا می‌ماند.

نکته بسیار مهم دیگر در مورد «صادق کرده»، ورود به سینمای ژنریک در آن سال‌های سینمای ایران است؛ امری که سینمای ما هنوز هم در دست یافتن به آن موفق نیست. «صادق کرده» درواقع، گونه‌ای از سینمای جنایی است که در زیرمجموعه قاتل‌های سریالی می‌گنجد؛ نمونه‌های موفق این‌گونه فیلم‌ها در سینمای جهان، فیلم‌های «هفت»، «سکوت بره‌ها»، «هانیبال»، «جایی برای پیرمردها نیست» و غیره هستند که همگی پس از «صادق کرده» ساخته‌شده‌اند. البته باید اشاره نمود که در دوره فیلم‌های استودیویی، فیلم «اِم» فریتز لانگ و یکی دو فیلم از هیچکاک مانند «روانی (psycho)» و «دیوانه (frenzy)» نمونه‌های بسیار موفقی به‌حساب می‌آیند. اما نکته مهم اینجاست که ناصر تقوایی در «صادق کرده» به خوبی موفق می‌شود که شکلی بومی و کاملا ایرانی از گونه جنایی و به‌ویژه زیرگونه قاتل سریالی بیافریند. او برخلاف هالیوود و دیگر سینماهای تجاری که می‌کوشند قاتل‌های سریالی را صرفا برای ایجاد جذابیت و سرگرم نمودن تماشاگر ترسناک جلوه دهند، کوشیده است تا در این فیلم، تصویری بسیار انسانی از یک قاتل سریالی در سینما ارائه دهد؛ و همان‌طور که می‌دانید، در این امر به‌طور قطع موفق بوده است و «صادق کرده» را شاید بتوان انسانی‌ترین تصویر از یک قاتل سریالی در تاریخ سینما دانست.

تقوایی پس از «صادق کرده»، در سال ۱۳۵۲ «نفرین» را می‌سازد؛ در این فیلم، بهروز وثوقی، فخری خوروش و جمشید مشایخی نقش سه کاراکتر اصلی را بازی می‌کنند؛ «نفرین» فیلمی تلخ است اما نه به تلخی «ناخدا خورشید» محصول ۱۳۶۵. «ناخدا خورشید» را شاید بتوان خوش‌فرم‌ترین و بهترین اثر کلاسیک سینمای ایران دانست؛ فیلمی پر حس که گویی اندوه مردمان دریا را درون خود پنهان نموده است. گرچه این فیلم، کاملا داستان‌محور است و به شکلی مدرن، به درونیات مردم یا کاراکترها نمی‌پردازد، اما بااین‌حال، تا اندازه زیادی موفق می‌شود حسی از اندوهی دائمی را که بر مردمان دریا چیره است به تماشاگر انتقال دهد. «ناخدا خورشید» به‌اندازه «صادق کرده» در پرداخت صحنه‌ها خلاقانه نیست اما در کاراکترپردازی، به‌ویژه در پرداخت خود ناخدا خورشید، قطعا بهترین اثر کارنامه ناصر تقوایی است: کاراکتری که یک دست دارد اما به‌غایت استوار و قدرتمند است. درواقع با خلق این شخصیت، ناصر تقوایی موفق شد کاراکتری مرکزی خلق کند که برای اولین بار در تاریخ سینمای ایران نقص عضوی مهم دارد و این نقص عضو، نه‌فقط او را تضعیف نمی‌کند، بلکه تقویتش می‌کند و از او کاراکتری کاریزماتیک می‌سازد. نقص عضو ناخدا خورشید، همچنین می‌تواند یک تروما یا زخم تراژیک به شمار رود؛ ترومایی که البته ربط مستقیمی به داستان فیلم پیدا نمی‌کند، اما به هر رو کاراکتری چندبعدی و عمیق از او می‌سازد. ناخدا خورشید، که نقش او را داریوش ارجمند به خوبی بازی می‌کند، اکنون جزو کاراکترهای ماندگار تاریخ سینمای ایران شده و این ماندگاری، بیش از هر چیز مرهون خلاقیت و تبحر ناصر تقوایی است.

پیش از «ناخدا خورشید»، تقوایی سریال «دایی جان ناپلئون» را برای تلویزیون ساخته بود که آن هم به مجموعه‌ای ماندگار در تاریخ تلویزیون ایران تبدیل شد؛ اما پس از «ناخدا خورشید»، تقوایی فیلم سینمایی «ای ایران» را در سال ۱۳۶۸می‌سازد و با ساخت این فیلم، برای نخستین بار (و شاید آخرین بار) وارد سینمای کمدی می‌شود. تقوایی در فیلم «ای ایران» همچنان قدرتمندانه موفق می‌شود فضا و اتمسفری پر حس ایجاد کند و اندوه و تلخیِ بسیار انسانیِ خود را حتی در یک فیلم کمدی و به‌ویژه در صحنه نوازندگیِ آقای سرودی، به خوبی به تماشاگر انتقال دهد. اما در برخی موارد مانند دیالوگ‌نویسی، کمی افول می‌کند و در مواردی به‌ویژه در مورد بحث‌های آقای سرودی و همکارش پیرامون تغییرات شعر ای ایران، ناگزیر دچار کمی سطحی‌نگری و نااستواری می‌شود. نکته مهم در «ای ایران» این است که کمدیِ تقوایی شبیه کمدی‌های دیگر نیست و به هیچ رو نمی‌کوشد شبیه کمدی‌های مرسوم، در پی خنداندن تماشاگر باشد؛ این فیلم، شکل خود را می‌یابد و موفق می‌شود هویت خاصش را در میان کمدی‌های دیگر پیدا کند.

فیلم دیگری که در کارنامه ناصر تقوایی به چشم می‌خورد، «کشتی یونانی» است که اپیزودی از فیلم «قصه‌های کیش» محصول سال ۱۳۷۷ محسوب می‌شود؛ دیگر اپیزودهای این فیلم را محسن مخملباف و ابُلفضل جلیلی ساخته‌اند. «کشتی یونانی» داستان مردی را بازگو می‌کند که همسرش هوایی شده است و او را برای درمان پیش اهل هوا می‌برند. تقوایی در این فیلم، به مستند «باد جن» بازمی‌گردد که سال‌ها پیش‌ازاین ساخته بود و این بار، مراسم اهل هوا را به شکلی داستانی به تصویر می‌کشد. «کشتی یونانی» فرم و ساختاری کاملا کلاسیک دارد و با این که فضای مراسم، اساسا فضایی گیراست و فیلم هم فیلم بدی نیست، در کنار اپیزودِ «در» که ساخته محسن مخملباف است و روایت و فرمی بسیار رهاتر و خلاقانه‌تر دارد، فیلمی کهنه به نظر می‌رسد.

آخرین فیلم سینمایی و داستانیِ کامل شده کارنامه ناصر تقوایی ، «کاغذ بی‌خط» است که در آن شاهد افول فیلم‌ساز از همه جهات هستیم. فضای این فیلم، گرچه از زیست خود تقوایی نشات می‌گیرد اما به‌گونه‌ای است که گویی فیلم‌ساز، اشراف چندانی به آن ندارد یا آن را چنان که باید زیست ننموده است. بازی‌های فیلم، بیشتر خسرو شکیبایی و کمتر هدیه تهرانی، تقلیدهایی دم‌دستی از قشری از جامعه‌اند که خودشان جزو آن به شمار می‌روند و هنگامی‌که این بازیگران می‌خواهند نقش خود را بازی کنند، به‌شدت دچار مشکل می‌شوند؛ چه‌بسا بازی‌هایی بداهه‌پردازانه، کمک بیشتری به ساخت اتمسفر و فضای روابط کاراکترهای فیلم می‌کرد. به‌جز این مورد دکوپاژ، ترکیب‌بندی‌ها و دیگر عناصر فیلم هم بی تکلیف‌اند و به دلیل عدم شناخت فیلم‌ساز از سینمای مدرن، جایی در میان کلاسیسیم و مدرنیسم، سرگردان می‌مانند و به نتیجه مشخصی نمی‌رسند.

پس از «کاغذ بی‌خط»، تقوایی چند پروژه را آغاز نمود که همگی ناتمام ماندند و خانه‌نشین شدن ناصر تقوایی در سال‌های اخیر، به دغدغه برخی هنردوستان و هنرمندان ایرانی تبدیل شده است. به دور از مسایل مالی، زمزمه‌ها حاکی از این است که حکومت اجازه کار به او نمی‌دهد و جلوی پایش سنگ‌اندازی می‌کند. واقعیت این است که آثار ناصر تقوایی، به هیچ رو معترضانه‌ نیستند؛ گرچه در آثار نیمه‌تمام او از «کوچک جنگلی» (که بهروز افخمی در اقدامی غیرحرفه‌ای و سفله مآبانه کارگردانی آن را پذیرفت)، گرفته تا «زنگی و رومی» و «چای تلخ»، ممکن است نگرش‌هایی باشد که به مذاق حکومتیان خوش نیاید و جلوی این کارها را گرفته باشند؛ اما به هر رو، در فرم و ساختار و بنیان آثار تقوایی هیچ نگرش ضد دینی‌ای وجود ندارد و حتی نگرش ضد حکومتی هم به جز اندکی در فیلم «ای ایران» (که آن هم با عناصر دیگر فیلم کاملا بی‌اثر می‌شود)، در هیچ اثر دیگری از او دیده نمی‌شود. در «ای ایران» هم اگر اعتراضی باشد، شکلی کهنه و استعاری دارد و این‌گونه اعتراضاتِ به ظاهر خلاقانه ولی عمیقا پوسیده، مسلما از سالن‌های سینما خارج نمی‌شوند.

در فیلم «ای ایران»، پرچم گروه معترض از سه رنگ سبز و سرخ و سفید تشکیل شده است و هیچ نشانی روی آن نیست؛ نه نشان شیر و خورشید مربوط به حکومت گذشته و نه نشان الله که مربوط حکومت کنونی است. ازآنجایی که ساخت این فیلم به سال ۱۳۶۸بازمی‌گردد، طراحی چنین پرچمی را شاید بتوان نشانه‌ای از مخالفت با حکومت فعلی یا برخی خط‌مشی‌های آن دانست؛ اما در همین فیلم، وقتی معترضان فریاد «به همت خمینی، شاه فراری شده» سر می‌دهند و هنگامی‌که زنان در اکستریم لانگ شات پایانی، همگی با چادرهایی که مسلما پوشش آن روستا نیست بر سر بام‌ها می‌ایستند، بودن یا نبودن نشان وسط پرچم تفاوت چندانی ندارد؛ بنابراین نمی‌تواند نشانه اعتراض او به حکومت وقت تلقی شود. همچنان که مشاهده می‌شود، دین و مذهب همواره جایگاه بالایی در این فیلم و دیگر آثار کارنامه ناصر تقوایی دارند و هیچ‌گونه اعتراضی به بنیان‌های دینی در فیلم‌های او دیده نمی‌شود. از این منظر، تقوایی را اتفاقا نه یک روشنفکر، بلکه می‌توان صرفا سرگرمی‌سازی سربه‌زیر دانست؛ سرگرمی‌سازی که به جز اندکی در فرم «ای ایران»، هیچ‌گونه سرکشی فرمی و ساختاری‌ای در آثارش دیده نمی‌شود.

به هر رو، خانه‌نشینی هنرمندی چنین برجسته به هر دلیلی که باشد، مسئله‌ای دوست‌داشتنی نیست و جلوگیری از فیلمسازی او، به معنای به اسارت گرفتن ریشه‌های کهنه سینمای ایران است. فیلمسازان جوان‌تر، باید از این بی‌رحمی موجود در سینما یا سازوکار قدرت درس بگیرند و بدانند که سینما، فرصت بازگشت و اصلاح برای فیلمساز باقی نمی‌گذارد. پس باید به رادیکال‌ترین شکل ممکن، آنچه را که می‌خواهند بسازند؛ چون با چنین اوضاعی، هر فیلمِ یک فیلمساز، ممکن است آخرین اثرش باشد و آن‌قدر او را برای پروژه‌های گوناگون سر بدوانند که همچون تقواییِ بزرگ، دچار بلایی به‌شدت تراژیک شود و حتی اگر اجازه هم بدهند دیگر خود، توان فیلم ساختن نداشته باشد. درس دیگر این است که جوان‌ترها باید بیاموزند که با کمترین هزینه فیلم‌هایشان را بسازند؛ اگر بخواهند فیلم ساختن را صرفا به شکل حرفه‌ای دنبال کنند و نتوانند با بی‌چیزی فیلم بسازند، ممکن است در سرزمین خود به‌نوعی اسارت دچار شوند و هرگز فرصت انجام کاری که به آن عشق می‌ورزند را نیابند؛ همچون بزرگ فیلمساز ایران، ناصر تقوایی.

نوشته نگاهی به کارنامه هنری ناصر تقوایی اولین بار در فیلیمو شات. پدیدار شد.


۱۰ فیلم الهام بخش که برای دوستداران واقعی سینما جالب خواهند بود

$
0
0

درحالی‌که خیل عظیمی از فیلم‌ها صرفا برای سرگرمی مخاطب ساخته می‌شوند، تماشای فیلمی که چیزی بیش از هیجان و خنده برای ارائه داشته باشد، برای دوستداران واقعی سینما بسیار دلپذیر است. فیلم‌ها قدرتی باورنکردنی دارند؛ آن‌ها می‌توانند ذهن تماشاگر را به بازی بگیرند، نظرش را تغییر دهند، امیدوارش کنند و او را به سمت تلاشی جدی برای محقق کردن رویاها سوق دهند. در فیلیمو شات قصد داریم به معرفی ۱۰ فیلم الهام بخش بپردازیم که تماشای آن‌ها، افق‌های جدیدی را پیش روی تماشاگر می‌گستراند.

شاید تصادفی باشد، شاید هم نه، اما بیشتر فیلم‌های این لیست، بر اساس داستان‌های واقعی ساخته شده‌اند و یا حتی در گروه آثار مستند قرار می‌گیرند. تماشای یک فیلم الهام بخش درحالی‌که به واقعی بودن آن واقف هستید، تاثیر بسیار بیشتری دارد در مقایسه با زمانی که به تماشای یک اسطوره یا داستان تخیلی می‌نشینید؛ البته این موضوع، استثنا هم دارد و سومین فیلم الهام بخش همین مقاله، بهترین مثال برای اثبات آن است.

الهام، به شیوه‌‌های مختلفی به ذهن افراد خطور می‌کند و ذهن انسان‌های مختلف با عناصری متفاوت تحت تاثیر قرار می‌گیرد؛ بنابراین تلاش کرده‌ایم تا فیلم‌های این لیست، کمترین شباهت را به یکدیگر داشته باشند.


۱- «بیست هزار روز روی زمین» محصول سال ۲۰۱۴

  • خلاقیت

برای بیش از ۴۰ سال، نیک کیو یکی از جذاب‌ترین، بانفوذترین و الهام‌بخش‌ترین چهره‌های دنیای موسیقی راک بود. او به همراه گروه ماندگارش، «بد سیدز»، حجم عظیمی از آثار موسیقی را منتشر کرد و عرصه موسیقی قرن بیستم را کاملا تغییر دادند. نیک کیو هنوز هم یکی از بهترین آهنگسازان و ترانه‌سراهای زنده دنیاست که با هر آلبوم تازه، تولدی دوباره می‌یابد و نسل جدیدی را شیفته پرسونای مبهم و موسیقی شاعرانه‌اش می‌کند.

فیلم «بیست هزار روز روی زمین»، داستان یک روز از زندگی نیک کیو یا اگر بخواهیم دقیق‌تر بگوییم، بیست هزارمین روز حضور او بر روی زمین را به‌صورت مستند به تصویر می‌کشد: دوربین، نیک را در زندگی روزمره دنبال می‌کند؛ به شهر زادگاهش (برایتون) می‌رود، رابطه او با خانواده‌اش را به نمایش می‌گذارد، بحث و گفتگوهایش با اعضای گروه «بد سیدز» را ثبت می‌کند، تلاش‌هایش در استودیو برای ضبط پانزدهمین آلبوم موسیقی‌اش را نشان می‌دهد و حتی در جلسه روان‌درمانی هم تنهایش نمی‌گذارد؛ جایی که نیک درباره گذشته‌اش سخن می‌گوید.

تماشای این فیلم الهام بخش به کسانی توصیه می‌شود که ذهنی خلاق و هنردوست دارند اما هنوز نتوانسته‌اند راهشان را پیدا کنند؛ تماشای شخصیت جذاب نیک کیو و گفتگو‌های متفاوت او با اشخاص گوناگون، می‌تواند برای هرکسی راهگشا باشد.

۲- «بندباز» محصول سال ۲۰۱۵

  • دست یافتن به غیرممکن‌ها

فیلیپ پتی، هنرمند بندباز فرانسوی، در سال ۱۹۷۱ و به‌واسطه راه رفتن روی طنابی که برج‌های کلیسای نوتردام پاریس را به یکدیگر متصل می‌کرد مشهور شد؛ اجرای او در منهتن در ۱۹۷۴ هم بر شهرتش افزود: پتی فقط ۲۴ سال داشت که برای هشت بار متوالی، فاصله بین برج‌های دوقلو مرکز تجارت جهانی را بر روی یک طناب پیمود و در ۴۵ دقیقه‌ای که مشغول اجرای نمایشش بود علاوه بر راه رفتن، برای تماشاگران دست تکان داد و در ارتفاع یک‌چهارم مایلی از سطح زمین رقصید.

با وجود جلوه‌های ویژه و جلوه‌های بصری حرفه‌ای، بازی تاثیرگذار جوزف گوردون لویت، کارگردانی رابرت زمکیس و هیجان حاکم بر فضای داستان، «بندباز» یک فیلم الهام بخش بسیار درخور توجه است که داستان مردی با رویایی غیرممکن را روایت می‌کند؛‌ هنگام تماشای این فیلم، با فیلیپ پتی در سفری همراه می‌شوید که رویایش را به واقعیت بدل می‌سازد و شاهد استقامت و تلاش جان‌فرسای او خواهید بود.

۳- «ویپلش» محصول سال ۲۰۱۴

  • خروج از حاشیه امن

«ویپلش» یکی از بهترین نمونه‌هایی است که به‌عنوان فیلم الهام بخش ساخته‌شده در یک دهه گذشته، به ذهن هر سینمادوستی می‌رسد؛ فیلم به داستان رابطه پرتنش اندرو نیمن با بازی مایلز تلر، که یک درامر جوان و بااستعداد از شهر نیویورک است، با استادش می‌پردازد؛ جی.کی.سیمونز در نقش ترنس فلچر ظاهر می‌شود: معلمی بسیار پرمدعا که تبحرخاصی در شکوفا کردن استعدادهای شاگردانش دارد.

از ابتدا تا انتهای فیلم «ویپلش»، چنان انگیزه‌بخش و جذاب است که حتی اگر موزیسین نباشید هم تحت‌تاثیر قرار می‌گیرید. کارگردانی فوق‌العاده دیمن شزل، نقش‌آفرینی حرفه‌ای سیمونز (که برای آن برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل شد) و تلر، همچنین موسیقی جازی که در سراسر فیلم به گوش می‌رسد، تماشای این فیلم را برایتان به‌یادماندنی خواهد کرد.

۴- «چهره‌ها، روستاها» محصول سال ۲۰۱۷

  • گرامیداشت اطرافیان

انیس واردا، یکی از کارگردانان پیشگام موج نوی سینمای فرانسه است که پیش‌بینی می‌شد پس از ساخت «سواحل آنیس» در سال ۲۰۰۸، اعلام بازنشستگی کند؛‌ اما در ۲۰۱۷ و با نمایش «چهره‌ها، روستاها»، بازگشتی پیروزمندانه به دنیای فیلمسازی داشت. فیلم، نامزد جایزه اسکار برای بهترین فیلم مستند شد و بسیار موردتحسین قرار گرفت.
فیلم «چهره‌ها، روستاها»، سفر انیس واردا و یک عکاس فرانسوی به نام جی.آر را به تصویر می‌کشد که در روستاهای فرانسه می‌چرخند، از افراد عکاسی می‌کنند و سپس نمای بیرونی ساختمان‌ها را با عکس‌های پرتره مردمی که در راه دیده‌اند می‌پوشانند.

اگر به دنبال تماشای یک فیلم الهام بخش ، با حس خوب و کمی هم مالیخولیایی هستید، تماشای این مستند جذاب را از دست ندهید. سفر جاده‌ای انیس و جی.آر، سرشار از گفتگوهای روشنگرانه و لحظات شادی‌بخش است. جالب است بدانید که این دونفر، علیرغم وجود اختلاف سنی پنجاه‌ساله، دید هنری بسیار مشابهی دارند؛‌ آنها در طول این سفر، اثر هنری بسیار جذابی خلق می‌کنند که شبیه قصیده‌ای در توصیف انسانیت به نظر می‌رسد.

۵- «در جستجوی شوگرمن» محصول سال ۲۰۱۲

  • امیدبخش

«در جستجوی شوگرمن» که پیش‌تر برنده جایزه اسکار بهترین فیلم مستند شده است، داستان سیکستو رودریگز را روایت می‌کند؛‌ یک موزیسن آمریکایی که طی عمر کوتاه فعالیت حرفه‌ای خود در دهه ۷۰ میلادی، به یک پدیده فرهنگی در آفریقای جنوبی تبدیل شد.

او در آمریکا به شهرت چندان دست نیافت اما در آفریقای جنوبی، از امثال الویس پریسلی بسیار محبوب‌تر و شناخته‌شده‌تر بود. جالب است بدانید، که رودریگز از این محبوبیت بی‌خبر بود تا اینکه در ۱۹۹۷ دخترش به‌صورت اتفاقی، وب‌سایتی آفریقایی را یافت که به این خواننده آمریکایی اختصاص یافته بود؛ طرفداران خارجی رودریگز، چیز زیادی از جزییات زندگی او نمی‌دانستند و در ضمن، شایعه‌ای وجود داشت که به خودکشی این خواننده در دهه ۷۰ میلادی اشاره می‌کرد و بسیار هم مقبول بود.

«در جستجوی شوگرمن»، یک فیلم شگفت‌انگیز است که به هرکسی امید به واقعیت پیوستن رویاها را از راه‌های غیرمنتظره می‌دهد؛ اما به‌طور همزمان، شما را به این فکر می‌اندازد که چند سیکستو رودریگز دیگر در دنیا وجود دارند، چند نفر آن‌ها کشف خواهند شد و چند نفر دیگر در گمنامی باقی خواند ماند؟

۶- «۱۲۷ ساعت» محصول سال ۲۰۱۰

  • عزم و اراده

فیلم به ماجرای واقعی یک کوهنورد حرفه‌ای به نام آرون رالستون با بازی جیمز فرانکو می‌پردازد؛ رالستون در سال ۲۰۰۳ و در حین عبور از یک گذرگاه باریک، گرفتار شد و برای ۱۲۷ ساعت به‌تنهایی تلاش کرد تا بازویش را از زیر یک تخته‌سنگ آزاد کند و خود را نجات دهد.

دنی بویل، که «۱۲۷ ساعت» را با سبک خاص همیشگی‌اش کارگردانی کرده است، اثری بسیار هیجان‌انگیز و الهام‌بخش خلق می‌کند؛‌ نمایشی به‌یادماندنی از عزم و اراده مردی که هر آن ممکن است با مرگ مواجه شود.

۷- «سیاره پتریلا» محصول سال ۲۰۱۶

  • کنش‌مندی و عملگرایی

این فیلم مستند کمتر شناخته‌شده رومانیایی، به روایت عواقب تعطیل شدن یک معدن زغال‌سنگ در شهر پتریلا می‌پردازد؛ شهری کوچک که زمانی مرکز اصلی معادن کشور بوده است.
شخصیت اصلی فیلم، مردی فوق‌العاده الهام‌بخش است: یون باربو، یک معدنچی سابق که پس از تعطیلی معدن به‌عنوان هنرمندی فعال و کنش‌مند وارد میدان می‌شود و سیستم را به چالش می‌کشد. او معتقد است که تنها شانس پتریلا، مبارزه فرهنگی است و برای این منظور، به همراه دوستانش روی دیوار ساختمان‌های متروک پیام‌هایی رنگارنگ می‌نویسند و رویدادهای اعتراضی مسالمت‌آمیز را مدیریت می‌کنند. تمام تلاش‌های او در راستای جلوگیری از تخریب ساختمان‌های مربوط به معادن شهر و متقاعد کردن مسئولان شهری برای حفظ آن‌ها و تبدیلشان به مراکز فرهنگی است؛ این معدنچی سخت‌کوش، می‌خواهد هویت زادگاهش را زنده نگه دارد.

فیلم الهام بخش «سیاره پتریلا» شباهت‌های زیادی به اثر قبلی فیلمساز دارد: مستندی به‌نام «کنستانتین و النا» که داستان زندگی روزمره زوجی سالخورده را به‌صورت مستند روایت می‌کرد. هردو این فیلم‌ها، حاوی پیامی ارزشمند بودند: اهمیت حفظ سنت‌ها. تمرکز فیلم اول بر زندگی روستایی و آخرین نشانه‌های زندگی سنتی رومانیایی بود، فیلم دوم، نشان می‌دهد که سنت چطور می‌تواند از گذر زمان نجات یابد و بر تاثیری که یک مرد صاحب‌نظر می‌تواند بر جامعه‌اش و میراث فرهنگی آن بگذارد، تاکید می‌نماید.

۸- «به‌سوی طبیعت وحشی» محصول ۲۰۰۷

  • یافتن زیبایی‌های زندگی عادی

«به‌سوی طبیعت وحشی»، داستان سفرهای کریستوفر مک‌کندلس را روایت می‌کند و از کتابی با همین نام و قلم جان کراکائر اقتباس شده است. مک‌کندلس، یک کوهنورد ۲۲ ساله آمریکایی بود که بلافاصله پس از به‌پایان رساندن دوران کالج، تصمیم گرفت که از خانواده جدا شود و به دل طبیعت آلاسکا بزند. او پیش از شروع سفر پرماجرایش، تمام اموال خود را به خیریه بخشید.

این فیلم، شما را به اندیشه‌ای عمیق درباره معنای زندگی دعوت می‌کند؛ ‌در حالی که تصمیم مک‌کندلس برای بسیاری از مردم اغراق‌آمیز به نظر می‌رسد، اما نکات آموزنده زیادی در میان باورها و اعتقادات او وجود دارد که بیننده را درگیر خواهد کرد.

با توجه به کارگردانی خوب شان پن، موسیقی گوش‌نواز ادی ودر و بازی تقریبا بی‌نقص امیل هرش در نقش اصلی، فیلم الهام بخش «به‌سوی طبیعت وحشی» از آن آثاری است که می‌تواند نوع نگرش تماشاگر به زندگی را تغییر دهد.

۹- «دست‌نیافتنی‌ها» محصول سال ۲۰۱۱

  • خوش‌بینی

داستان واقعی دوستی فیلیپ و دریس، دستمایه یک فیلم بسیار موفق فرانسوی قرار گرفته است. فیلیپ (با بازی فرانسوا کلوزه) میلیونری است که در اثر یک تصادف فلج شده و به پرستاری تمام‌وقت نیاز دارد؛ دریس (با بازی عمر سی) این وظیفه را بر عهده می‌گیرد و استخدام می‌شود. در ابتدا، به نظر می‌رسد که این دو نفر هیچ نقطه مشترکی ندارند اما آن‌ها از معاشرت با یکدیگر لذت می‌برند و دوستی عمیقی شکل می‌گیرد.

این فیلم الهام بخش ، تاثیر خوش‌بینی در زندگی را به خوبی نشان می‌دهد و ثابت می‌کند که یک ارتباط شاد چطور می‌تواند جریان زندگی دو آدم کاملا متفاوت اما غمگین را تغییر دهد. حس خوبی که از رابطه بین دو کاراکتر اصلی منتقل می‌شود، این دوستی را پذیرفتنی جلوه می‌دهد؛ این در حالی است که لحن شادی‌بخش، احساساتی و دلداری‌دهنده، تجربه تماشای فیلم را بسیار دلچسب‌تر می‌کند.

۱۰- «فری سولو» محصول سال ۲۰۱۸

  • شجاعت

این مستند، داستان الکس هانولد را دنبال می‌کند که در تلاشی دیوانه‌وار، قصد فتح صخره‌ای ۳۰۰۰ فوتی را دارد؛ البته بدون استفاده از هیچ طنابی!
در همراهی با او، یک تیم کامل از فیلمبردارانی که توانایی صخره‌نوردی هم دارند، برای انجام یک مسئولیت چالش‌برانگیز مامور می‌شوند: فیلمبرداری از هانولد و ثبت تصاویر صعود او، بدون مداخله در کارش؛ هرگونه مداخله‌ای می‌تواند جان او را به خطر بیندازد.

«فری سولو»، چشمان تماشاگر را خیره می‌کند و هیجان حاکم بر این مستند باعث می‌شود که چیزی از یک اثر سینمایی دلهره‌آور کم نداشته باشد. نکته دیگری که این فیلم را متمایز می‌کند، نگاه صمیمانه آن به الکس هانولد، طرز فکر او و تاثیری است که سبک زندگی‌اش بر سایرین دارد. اگر ترس از ارتفاع ندارید، حتما به دیدن این فیلم الهام بخش بنشینید.


منبع: Taste of Cinema

نوشته ۱۰ فیلم الهام بخش که برای دوستداران واقعی سینما جالب خواهند بود اولین بار در فیلیمو شات. پدیدار شد.

کارنامه علی حاتمی

$
0
0

اگر از چند فیلمساز در تاریخ سینمای ایران بتوان نام برد که سینمای شخصی خودشان را ساخته باشند، علی حاتمی بی‌شک یکی از آن‌هاست. فارغ از این که این سینمای شخصی چه تاثیراتی بر جامعه ایران گذاشته است و نان به توبره چه کسانی ریخته است، می‌توان آن را یکی از جذاب‌ترین و تماشایی‌ترین سینماهای شخصی ایران دانست. سینمایی که مهم‌ترین شاخصه آن غوطه خوردن در فرهنگ کوچه و بازار است؛ البته فرهنگ کوچه و بازارِ بخشِ مرکزیِ ایران، آن هم در یک مقطع زمانی خاص. با این وصف می‌توان گفت که سینمای حاتمی سینمایی بسیار محدود است و تقریبا هرگز از تجربه عینیِ فیلمساز فراتر نرفته است.

با فیلمیو شات همراه باشید تا به بررسی کارنامه علی حاتمی بپردازیم.

حسن کچل (۱۳۴۸) اولین فیلم علی حاتمی است. فیلمی موزیکال که از همان آغاز، پرداختن به فرهنگ عامه را با غلظتی بیش از دیگر فیلمسازان به رخ می‌کشد و مایه‌هایی از طنز دارد. این را نیز باید اشاره کرد که یک مایه طنز که از مردم عامیانه گرفته شده است، به بی واسطه‌ترین و صمیمی‌ترین شکل ممکن، در تمام کارنامه علی حاتمی دیده می‌شود. شاید تنها فیلمی که از این قاعده مستثنا باشد فیلم طوقی (۱۳۴۹) است. فیلمی که در ادامه دامن زدن به موج جدید لومپنیسمی ساخته شد که توسط قیصر کیمیایی یک سال پیش آغاز شده بود. پس از طوقی، علی حاتمی دیگر فیلمی به این سبک نساخت. طوقی شبیه هیچ یک از فیلم‌های دیگر حاتمی نیست و اثر چندانی از فضای شخصی وی در آن دیده نمی‌شود. حتی دیالوگ‌های خاص حاتمی که مهم‌ترین مشخصه فیلم‌های اوست نیز در طوقی چندان به چشم نمی آیند. گویی طوقی فیلمی تقلیدی است و تا اندازه زیادی تحت تاثیر جو سال‌های آخر دهه چهل و مشخصا تحت تاثیر قیصر ساخته شده است. این در حالی است که فیلم پیشین حاتمی یعنی حسن کچل از این فضا خالی نیست و اتفاقا تا اندازه زیادی رنگ و بوی فضای فیلم‌های حاتمی را در خود دارد.

حاتمی که گویا با ساخت طوقی از خودش تا اندازه‌ای دور شده بود، پس از آن دومین موزیکالش یعنی باباشمل (۱۳۵۰) را ساخت. به واسطه این فیلم، هم فضای شخصی‌ای که در حسن کچل دیده شده بود را تثبیت کرد و هم به گونه‌ای در سینمای تقریبا خالی از موزیکالِ ایران، گونه‌ای تازه به وجود آورد. گونه‌ای از موزیکال که کاملا بومی بود و در شکل صنعتیِ سینما، می‌شد ساختِ آن را به شکلی گسترده ادامه داد. اما این روند به دلایل مختلف از جمله شاید به دلیل عدم استقبال عمومی در گیشه، ادامه پیدا نکرد.

فیلم بعدی علی حاتمی یعنی قلندر (۱۳۵۱) یک فیلم هندی ضعیف است. روایت سست، بازی‌های متوسط و فضای سانتی مانتال و سطحی این فیلم اجازه نمی‌دهد این فیلم نیز از سطح فیلم‌های متوسط گیشه‌ای فراتر رود. خواستگار (۱۳۵۱) فیلم بعدی حاتمی است که همچنان به فرهنگ عامه می‌پردازد و البته نسبت به قلندر گامی رو به جلو به شمار می‌رود. علی حاتمی در بیشتر موارد هنرمندی تصویرگر است و توان، یا تمایل چندانی در به اندیشه واداشتن تماشاگرش ندارد و در آن مواردی هم که تماشاگر را به فکر فرو می‌برد، دائما در حال نگاه به گذشته و افسوس خوردن برای مفاهیم لذتبخشی است که مربوط به گذشته‌اند. به بیان دیگر علی حاتمی با تمام شیرینی و لذتی که در تماشای آثارش برای عده‌ای وجود دارد، هرگز جزو هنرمندانی به شمار نم‌یرود که یک گام از زمانه و مردم خودشان پیش باشند و از این هم بیشتر، می‌توان گفت از آن‌ها پس تر نیز هست. علی حاتمی در واقع پیرمردی عامی است که دائما افسوس گذشته و ارزش‌های از دست رفته را می‌خورَد؛ پیرمردی که استعدادی بی نظیر در ساختن لحظات فیلمیک برای تماشاگر و آفرینش اتمسفر سینمایی دارد.

ستارخان (۱۳۵۱)، سوته دلان (۱۳۵۶)، حاجی واشنگتن (۱۳۶۱)، کمال الملک (۱۳۶۲) و جعفر خان از فرنگ برگشته (۱۳۶۶)، نقطه اوج دغدغه‌مندی اجتماعی و سیاسی کارنامه علی حاتمی هستند. واقعیت این است که علی حاتمی در تمام این فیلم‌ها خواسته یا ناخواسته نقش یک مبلغ مذهبی را ایفا کرده و دائما در حال گسترش فرهنگ اسلامی در میان توده مردم بوده است. به بیان دیگر برای اولین بار باید در کمال صراحت بگوییم که علی حاتمی حتی در تصویر کردن فرهنگ عامه نیز به تماشاگرانش دروغ گفته است؛ چرا که جرئت قرار دادن حتی یک کاراکتر بی دین و بی مذهب، که کاراکتری گیرا و مثبت داشته باشد را در آثارش نداشته است. در حالی که چنین کاراکترهایی در میان توده مردم بسیارند و اگر حاتمی تمام کاراکترها و فضای فیلم‌هایش را از زیست شخصی‌اش وام گرفته است، نمی‌توانسته چنین کاراکترهایی را در سطح جامعه ندیده باشد. پس او آن‌ها را حذف کرده است (و این البته می‌تواند انتخاب یک فیلمساز باشد که در این مورد از قضا، به نفع سامانه قدرت تمام می‌شود).

ستارخان در سال ساختش با اعتراض نمایندگان مجلس رو به رو شد. آن‌ها به همراه برخی از هنرمندان مدعی شده بودند که فیلم، تاریخ را تحریف کرده است و نهایتا به این جرم توقیف شد. این فیلم پس از انقلاب پنجاه و هفت نیز مورد توجه قرار نگرفت. اما فیلم بعدی علی حاتمی – سوته دلان – با بازی گیرای بهروز وثوقی، جایگاه خاصی در میان تماشاگران ایرانی پیدا کرد؛ جایگاهی که تاکنون و در میان تماشاگران نسل‌های بعد نیز تا اندازه زیادی حفظ شده است. حاتمی در این فیلم توانست به شکلی مستقیم به یکی از مهم‌ترین دلمشغولی‌هایش یعنی کاوش در دنیای دیوانگان بپردازد؛ کاوشی که تقریبا در تمام آثار علی حاتمی می‌توان رد آن را جُست و مشاهده‌اش کرد. این کاوش سطحی البته در تمام فیلم‌های حاتمی از دیدگاهی بیرونی انجام شده است و نهایتا از سطح همذات پنداری و حتی گاهی ترحم نسبت به این قشر فراتر نرفته است.

حاجی واشنگتن چه به لحاظ سینمایی و چه به لحاظ مضمون و اندیشه، یکی از بهترین آثار علی حاتمی به شمار می‌رود. فیلمی تقریبا تک پرسوناژ که در گیرایی کاملا می‌تواند با نمونه‌های خوب سینمایی‌اش قیاس شود. در این فیلم نیز کاوش حاتمی در دنیای دیوانگان به شکلی دیگر ادامه می‌یابد. به بیان دیگر کاراکتر حاجی واشنگتن در این فیلم خود به گونه‌ای وارد این دنیا می‌شود؛ دنیایی که در صحنه معروف قصابی گوسفند با دیالوگ‌های مالیخولیایی حاتمی، لحظه به لحظه عیان‌تر می‌شود.

کمال الملک و حاجی واشنگتن شاید فیلم‌هایی باشند که اندکی دغدغه اجتماعی دارند و اعتراضاتی زیرلبی و نامحسوس به حکومت وقت ایران در آن‌ها دیده می‌شود؛ اعتراضاتی که تنها در یکی دو دیالوگ دیده می‌شود و یا در لفافه و لای هزار استعاره و کنایه بیان می‌شود. اعتراضاتی که مسلما احدی را تکان نم‌یدهند؛ بیشتر به این دلیل که فرم فیلم‌های حاتمی فرمی معترضانه نیست و همواره در پی تثبیت ارزش‌هایی کاملا همسو با ارزش‌ها و منافع سامانه قدرت است. این همسویی با سامانه قدرت، در جعفر خان از فرنگ برگشته به اوج خود می‌رسد و به شکلی عریان خود را نمایان می‌کند. در این فیلم علی حاتمی کاملا مانند پدربزرگی متحجر و نااندیشه ورز، مدرنیته را به سخره می‌گیرد و با تعصب و کورذهنی‌ای بیش از همیشه، بر داشته‌های فرهنگی و اصل تغییرناپذیری آن‌ها صحه می‌گذارد. او در این فیلم بر آن است که برای پیشرفت باید به گذشته بازگشت در حالی که گویی از حال و روز مردم ایران بی خبر است. مردمی که نیازی به این نصیحت ندارند و به خودی خود در گذشته، ماندن نه، بلکه فرو رفته‌اند. و به هیچ رو حاضر نیستند نه یک گام بلکه حتی نگاهی هم به آینده بیندازند. حاتمی که پیش از انقلاب پنجاه و هفت جلوه دیگری از زن‌ها در سینما می‌آفرید، در آثار پس از انقلابش، همچون دیگر فیلمسازانِ سازشکار ایرانی، تغییرها را پذیرفت و به ارائه تصویری سانسور شده از تصویر ذهنی‌اش از زنان روی آورد.

شایان ذکر است که شاید کیارستمی تنها کارگردانی باشد که همواره از این سازشکاری به دور بوده است و همچون پیش از انقلاب که با سانسور زنان محجبه در فیلمش مخالفت نموده بود در زمان پس از انقلاب نیز آن گونه که می‌اندیشید فیلم ساخت و هیچ گاه زنی را در خانه خودش با حجاب نمایش نداد. گرچه در این شکل نیز هنرمند به گونه‌ای سازشکاری دچار می‌شود و ممکن است به دلیل محدودیت‌ها اثر خود را تغییر دهد، اما به هر روی، همین مقدار از هویتمندی و اندیشمندی هم در میان فیلمسازان بی هویتی که همگی نان را به نرخ روز می‌خورند، غنیمتی بس ارزشمند است. همچنین باید اشاره کرد که بهرام بیضایی نیز در آثار آغازین پس از انقلابش بدون توجه به قوانین سانسور آثار خودش را ساخت اما پس از آن در آثار متاخرش به آن تن در داد و او نیز سازشکاری را بر بیکاری ترجیح داد.

مادر (۱۳۶۸) بدون شک بهترین اثر در کارنامه علی حاتمی است. فیلمی که ماندگارترین و تماشایی‌ترین لحظات ایرانی را بر پرده ی سینما به نمایش گذاشت. گرچه حاتمی حتی در این فیلم هم با مطرح کردن واقعه گوهرشاد در مسیری همسو با سامانه قدرت حرکت می‌کند. دلشدگان (۱۳۷۰) نیز فیلمی شخصی به شمار می‌رود. فیلمی که علاقه او به موسیقی ایرانی را نشان می‌دهد.

به جز آثار سینمایی، تعدادی از بهترین سریال‌های تلویزیون ایران هم در کارنامه علی حاتمی جای دارد. سلطان صاحبقران و هزاردستان، که بعضا از برخی آثار سینمایی او تماشایی‌تر نیز هستند. از هزاردستان، پس از مرگ او دو فیلم سینمایی به نام‌های کمیته مجازات و تهران روزگار نو بیرون آمده است که به دلیل حضور نداشتن کارگردان نمی‌توان این دو را فیلم‌های سینماییِ او دانست. همچون فیلم جهان پهلوان تختی که آن نیز پس از مرگش به کارگردانی دیگر سپرده شد (کارگردانی که در پذیرفتن زبونانه کارهای نیمه کاره ید طولایی دارد و پیش از این نیز کار نیمه کاره ناصر تقوایی یعنی کوچک جنگلی را پذیرفته بود).

علی حاتمی را نهایتا می‌توان کارگردانی دانست که تنها کمی از سرگرمی سازی فراتر رفته است؛ آن هم نه به نفع اندیشه بلکه به نفع سامانه قدرت. البته اگر بخواهیم منصفانه نگاه کنیم، او را قطعا باید، دست کم در ایران، کارگردانی مهم تلقی کرد. چرا که هیچ کس مانند او نتوانست فرهنگ شهری و مرکزی ایران را روی پرده سینما بیاورد. همچنین باید به این اشاره کرد که به لحاظ توانایی در ساخت و پرورش اتمسفر و فضا در یک فیلم سینمایی، به طور قطع علی حاتمی یکی از قدرتمندترین و متبحرترین کارگردانان ایران به شمار می‌رود و لحظاتی که او در فیلم‌هایش آفریده است، بدون شک لحظاتی ماندگار، و دست کم برای هر ایرانی، بسیار لذتبخش است.

نوشته کارنامه علی حاتمی اولین بار در فیلیمو شات. پدیدار شد.

۱۰ نمونه از بهترین فیلم های فمینیستی صدسال اخیر؛ زنان از دریچه چشم زنان

$
0
0

آنچه در ادامه خواهید خواند، به معرفی ۱۰ نمونه از بهترین فیلم های فمینیستی می‌پردازد؛ همه این فیلم‌ها، سه ویژگی مشترک دارند که معیار انتخابشان هم بوده است: داستانی بودن، کارگردان زن، پروتاگونیست زن؛ و درنهایت اینکه، نوعی احساس رهایی در همه آنها وجود دارد. با فیلیمو شات همراه باشید.

در تاریخ سینما، شاهد ساخت آثار بسیاری بوده‌ایم که به نمایش تصاویری تلخ از حضور و زندگی زنان زیر سایه قوانین پدرسالارانه یا حکومتی مردانه پرداخته‌اند؛ و در میان آن‌ها، نام فیلم‌هایی مانند «وندا» به کارگردانی باربارا لُدن محصول سال ۱۹۷۱ و «ژان دیلمان، شماره ۲۳ که‌دو کومرس، ۱۰۸۰ بروکسل» به کارگردانی شانتال آکرمن محصول سال ۱۹۷۵ هم به چشم می‌خورد. اولویت این مقاله، پرداختن به فیلم‌هایی بوده است که در «بزرگداشت» زنان و زنانگی ساخته‌شده‌اند و از معرفی آثاری که صرفا تصویر «تحمل مصائب و مشکلات ناعادلانه» را ارائه می‌کرده‌اند پرهیز کرده‌ایم. البته ذکر این نکته هم ضروری است که آثار کارگردانان مرد فقط به این دلیل موردبررسی قرار نگرفته‌اند که در اغلب موارد، جای فیلمسازان زن در چنین لیست‌هایی خالی است و این فرصتی برای پرداختن به نام و دیدگاه آنها محسوب می‌شود؛ بنابراین، چیزی از ارزش فیلم های فمینیستی فیلمسازان مرد کم نمی‌شود و رویکرد این مقاله، به معنای انکار تاثیر آنان نیست.

کلاسیک‌های فمینیستی بسیار نادر هستند و دسترسی به آن‌ها آسان نیست؛ فیلم های فمنیستی به‌صورت مکرر از فرهنگ و پیشینه دنیای سینما حذف شده‌اند. برای مثال، فیلم‌های استفانی روثمن کجا هستند؟ چرا فیلم «Daughters of the Dust» اثر جولی دش، برای سال‌های متمادی در قالب DVD قابل‌دسترسی نبود؟ البته در زمان نگارش این مقاله، این فیلم با کیفیت Blue-ray در اختیار علاقه‌مندان قرار دارد.

از دیگر فیلمسازانی که جایشان در این لیست خالی است، می‌توان به فیلمسازان فمینیست هالیوودی اشاره کرد؛ کسانی که در اواخر دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰، بخشی از موج جدید فیلم های فمنیستی را شکل دادند: جوآن میکلین سیلور با فیلم «Between the Lines» محصول سال ۱۹۷۷، کلودیا وِبل با فیلم «Girlfriends» محصول سال ۱۹۷۸، سوزان سایدلمن با فیلم‌های «Smithereens» محصول سال ۱۹۸۲ و «Desperately Seeking Susan» محصول سال ۱۹۸۵.

خوب است از فیلمسازانی که هم‌اکنون و در سینمای بریتانیا فعال هستند هم یادی کنیم؛ کسانی که در آثارشان نمونه‌های بسیار جذابی از کاراکترهای زن الهام‌بخش را به نمایش می‌گذارند: گوریندر چادا، آندریا آرنولد و کارول مورلی؛ آن‌ها این سنت را به شیوه خودشان ادامه می‌دهند.


• «صدف و کشیش»

کارگردان: ژرمن دولاک
محصول سال ۱۹۲۸
زنان در توسعه فیلمسازی نقشی چشمگیر داشته‌اند که بنا بر دلایلی مبهم، معمولا نادیده گرفته می‌شود. همان‌طور که سافرجت‌ها (اعضای جنبش حامی حق رای برای زنان) و راهپیمایی‌هایشان در خبرهای اوایل قرن بیستم ثبت شده‌اند، زنانِ پشت دوربین هم حضوری فعال و تاثیرگذار داشته‌اند.

ژرمن دولاک جزو پایه‌گذاران جنبش آوانگارد پاریس در دهه ۲۰ میلادی بوده است؛ دو فیلم «لبخند مادام بودو» محصول سال ۱۹۲۲ و «صدف و کشیش» مثال‌های مهمی از آثار تجربی اولیه در فیلمسازی فمینیستی با رویکردی افراطی هستند که در برابر آثار «انجمن برادری هنرمندان سورئالیست» قد علم کردند. فیلم «صدف و کشیش»، به‌عنوان تفسیر کتابی به همین نام از آنتون آرتو (نویسنده و شاعر فرانسوی) ساخته شد و یک نقد بصری خلاقانه بود که مردسالاری حاکم را (چه در حکومت و چه در کلیسا) به چالش می‌کشید. در روز آغاز اکران فیلم، هنرمندان سورئالیست با استهزا و تمسخر از آن استقبال کردند و به ژرمن دولاک لقب «گاو» را دادند.

فیلم «صدف و کشیش» داستان زنی معترض را روایت می‌کند که هم در برابر اعمال قدرت پادشاه و هم در برابر خواسته‌های کشیش مقاومت می‌کند. فیلم در هیئت رده‌بندی سنی فیلم‌های بریتانیا در ۱۹۲۷ ممنوع اعلام شد؛ در بیانیه این هیئت چنین آمده بود: «این فیلم، چنان رمزگذاری شده است که تقریبا بدون هیچ معنایی به نظر می‌رسد؛ بنابراین اگر معنایی پشت آن باشد، بدون تردید نامناسب است.»

• «ماریان و ژولیان»

کارگردان: مارگارته فون تروتا
محصول سال ۱۹۸۱
مارگارته فون تروتا، فیلمسازی را به‌عنوان یکی از پیشگامان موج نوی سینمای آلمان در دهه هفتاد آغاز کرد که معمولا با سرکوب از جانب دولت مواجه بود. فیلم‌های اولیه فون تروتا، به بررسی روانشناختی روابط زنان با یکدیگر (عموما خواهران یا دوستان صمیمی) اختصاص دارند. در فیلم «ماریان و ژولیان» که با نام «خواهران آلمانی» هم شناخته می‌شود، فیلمساز به مضامین مربوط به سرکوب توامان از طرف حاکمیت و خانواده می‌پردازد.

«ماریان و ژولیان» با نگاهی آزاد به داستان واقعی دو خواهر ساخته شده است؛ با نمایش فلاش‌بک‌هایی، دوران کودکی آن‌ها را به تصویر می‌کشد سپس به تغییر تدریجی رابطه‌شان در بزرگ‌سالی می‌پردازد. راه دو خواهر از هم جدا می‌شود؛ چراکه یکی از آن‌ها روزنامه‌نگار است و دیگری فعال در اعتراضات خیابانی. اثر فون تروتا، دیدگاهی منحصربه‌فرد و زنانه را درباره یکی از خشونت‌آمیزترین دوران تاریخی آلمان غربی پس از جنگ ارائه می‌کند و سهم مبارزات زنانه را مورد موشکافی قرار می‌دهد.

• «A Question of Silence»

کارگردان: مرلین گوریس
محصول سال ۱۹۸۲
مانند بسیاری از فیلم های فمینیستی ، این اثر رادیکال هم بر تفاوت‌های جهان زنانه و مردانه بنا شده است؛ توطئه‌ای زنانه پیرامون یک حادثه شکل می‌گیرد که در آن یک زن خانه‌دار کم‌حرف، یک پیشخدمت پرچانه و یک منشی شرکت با یکدیگر همدست می‌شوند تا از یک مرد انتقام بگیرند. آن‌ها مرد را تا حد مرگ کتک می‌زنند؛ سپس درحالی‌که منتظر محاکمه هستند، یک روانپزشک زن وارد ماجرا می‌شود تا سلامت عقلی‌شان را موردسنجش قرار دهد.

این فیلم هلندی، سفر تدریجی روانپزشک را از عدم درک کامل تا شناخت هویت سه متهم ترسیم می‌کند. پایان داستان، در دادگاه رقم می‌خورد؛‌ جایی که روانپزشک، شاهدان زن و سه متهم، به‌صورت ناخودآگاه در خنده‌ای هیستریک با یکدیگر همراه می‌شوند که باعث اخراج آن‌ها از جلسه دادرسی خواهد شد. بیرون رانده شدن زنان از جلسه هم باعث متوقف شدن خنده‌شان نمی‌شود؛ آن‌ها به خندیدن ادامه می‌دهند و همین موضوع باعث سردرگمی مردانی می‌شود که وظیفه دادرسی را به عهده دارند. فیلم در زمان اکران هم با واکنش تماشاگرانی مواجه شد که در امتداد مرزهای جنسیتی دسته‌بندی می‌شدند: زنانی که درکش می‌کردند و مردانی که از آن متنفر بودند.

• «Born in Flames»

کارگردان: لیزی بوردن
محصول سال ۱۹۸۳
فیلم لیزی بوردن که با بودجه کمی ساخته شده است، روایتی آزاد را ارائه می‌کند که فیلم‌های خانگی، نمایش‌های محلی و بازسازی خبرنامه‌های تلویزیونی را شامل می‌شود؛ هدف کارگردان، ارائه نمایشی بی‌پروا از اکتیویسم یا کنشگری در آینده شهر نیویورک بوده است.

داستان فیلم، به مرگ آدلاید نوریس در بازداشتگاه پلیس می‌پردازد؛ این زن سیاه‌پوست، یک فمینیست همجنسگرا و عضو اتحادیه کارگری، با مرگ خود باعث شروع اعتراضات فردی و گروهی زنان در برابر ظلم حاکم بر جامعه شد. زنانِ گروه‌ها و نژادهای مختلف به هم پیوستند و یک‌صدا شدند؛‌ این همبستگی و خلاقیت آن‌ها در ساماندهی اعتراض‌ها، هسته اصلی «Born in Flames» را تشکیل می‌دهد. فیلم به سهم چشمگیر زنان رنگین‌پوست در مبارزات سیاسی ادای احترام می‌کند: «زنان سیاه‌پوست آماده باشید! زنان سفیدپوست آماده شوید! زنان سرخ‌پوست آماده بمانید!»

• «The Gold Diggers»

کارگردان: سالی پاتر
محصول سال ۱۹۸۳
اثر سینمایی پاتر، با ترکیب مجموعه‌ای از ژانرهای مختلف و نگاه آوانگارد سخت‌گیرانه‌ای به مقوله مردسالاری ساخته شده است و به رابطه اقتصاد کاپیتالیستی و استفاده ابزاری از زنان می‌پردازد. سالی پاتر، نقش سینما در ارائه این تصویر را هم بررسی می‌کند: چه از لحاظ تاریخی و چه از لحاظ ایدئولوژیک.

«The Gold Diggers» به‌صورت سیاه‌و‌سفید با کنتراست بالا و در ایسلند فیلمبرداری شده است و ارجاعات واضحی به لحظاتی از آثار مرجع تاریخ سینما دارد. علاوه‌بر‌این، فیلم دارای رویکردهایی است که در همه فیلم های فمینیستی دیده می‌شود و مفاهیم نگاه ابزاری مردان به زنان را هم شامل می‌شود.

رابطه بین دو کاراکتر اصلی فیلم که هردو زن هستند، دیدگاه کلی فیلمساز را نمایان می‌کند: ارتباط یک زن سیاه‌پوست و یک زن سفیدپوست، پیچیدگی‌های موجود در روابط انسانی و تاثیر جنسیت و نژاد بر آن‌ها را برجسته می‌کند و درعین‌حال، تناسب بین کاپیتالیسم و سیاست‌های استعمارگرایانه را موردبررسی قرار می‌دهد.

نکته دیگری که این اثر را از سایر فیلم های فمینیستی متمایز می‌کند، زن بودن تمام عوامل ساخت آن است. سه فیلم‌نامه‌نویس، سالی پاتر، رز انگلیش و لینزی کوپر، مسئولیت طراحی تمام عناصر هنری فیلم را بر عهده داشتند: رقص، طراحی هنری و موسیقی.

• «خانه‌به‌دوش»

کارگردان: انیس واردا
محصول سال: ۱۹۸۵
جسد منجمد‌شده یک زن جوان، در داخل گودالی در یک روستای فرانسوی پیدا می‌شود. فیلم با این معما آغاز می‌شود و از همان ابتدا، به روایت تحقیقات پیرامون آن می‌پردازد که شامل تصاویر و فلاش‌بک‌هایی از برخورد و مواجهه مردم محلی با این زن جوان در هفته‌های پایانی زندگی‌اش می‌شود.

فیلم، به کاوش رفتار اهالی روستا در برابر یک زن غریبه خانه‌به‌دوش می‌پردازد؛ بیشتر مردان، با مونا رفتاری سکسیستی دارند درحالی‌که زنان، معمولا با همدردی یا دلسوزی برخورد می‌کنند؛ بعضی کاراکترها هم به آزادی او حسادت می‌ورزند.

در فیلم‌های انیس واردا، کاراکترهای زن معمولا با شخصیتی قوی پدیدار می‌شوند اما در به تصویر کشیدن زنی که زندگی خارج از چارچوب‌های جامعه را انتخاب کرده است، انقلابی‌ترین شخصیت‌پردازی این هنرمند دیده می‌شود. مونا، نماینده نوعی «تخطی از مرزهای جنسیت» است؛ چراکه نوعی از آزادی را می‌خواهد که فقط برای مردان قابل‌دسترسی و پذیرفته‌شده است. مونا، زندگی به‌عنوان یک خانه‌به‌دوش را انتخاب می‌کند و در این راه، تصویر سنتی «زن تحت حاکمیت پدرسالاری» را رهایی می‌بخشد.

• «The Company of Strangers»

کارگردان: سینتیا اسکات
محصول سال ۱۹۹۰
فیلمساز، روایت را با استفاده از داستان‌های واقعی زندگی زنان حاضر در تیم سازنده شکل می‌دهد. داستان حول محور گروهی از افراد شکل می‌گیرد که قصد دارند با یک اتوبوس به سفر بروند؛ اتوبوس در میانه راه دچار مشکل می‌شود و مسافران مجبورند با یکدیگر معاشرت کنند، آشنا شوند و برای حل مساله دست به دست هم دهند. همه زنان مسافر، به‌جز خانم راننده سیاه‌پوست، بیش از هفتادسال سن دارند و از پیشینه‌ها و زمینه‌های فرهنگی متفاوتی می‌آیند: یک سرخپوست آمریکایی، یک بیوه از قشر متوسط جامعه، یک همجنسگرا و یک راهبه. بحث‌هایی که بین کاراکترها انجام می‌شود، در بیشتر موارد به‌صورت بداهه‌پردازی و بر پایه تجربه واقعی بازیگران شکل می‌گیرد: صحبت‌هایی پیرامون سالخوردگی، نژادپرستی، تجرد، عشق و ازدواج.

روحیه این زنان درحالی‌که خستگی، گرمای هوا و گرسنگی را تحمل می‌کنند بسیار الهام‌بخش است و تمرکز فیلم بر روایت ماجرای گروهی از زنان که غالبا در سینما مورد غفلت قرار گرفته‌اند، قابل‌تحسین است: زنان مسن.

• «The Watermelon Woman»

کارگردان: شریل دانیه
محصول سال ۱۹۹۶
«The Watermelon Woman» مانند آثار قبلی و فیلم‌های کوتاه کارگردان، از سبک خاص او پیروی می‌کند: ترکیبی از زندگی واقعی و بازآفرینی‌های داستانی با حضور کاراکترهای واقعی که نقش خودشان را ایفا می‌کنند در کنار بازیگران.

روایت، حول محور شریل (کارگردان) شکل می‌گیرد که برای کسب اطلاعات درباره شخصیت سیاه‌پوستی تلاش می‌کند که پیش‌تر در فیلم‌های دهه ۳۰ دیده بوده است. شریل به‌تدریج متوجه می‌شود که حضور تعدادی از بازیگران آفریقایی-آمریکایی هالیوود از تاریخ سینما حذف شده است.

فیلم، با پرداختن به حضور و سهم سیاه‌پوستان در سینما، هم جنبه شخصی و هم جنبه سیاسی می‌یابد؛ ادغام واقعیت و تخیل، ترکیب پرسونا و پرفورمنس، آمیختن تصاویر واقعی آرشیوی و صحنه‌های بازسازی‌شده، همه به‌عنوان تلاشی برای پاسخ به مساله فلسفی «نمایاندن واقعیت» و «اهمیت سیاسی بازسازی تاریخ» به‌کار گرفته شده‌اند؛ چیزی که اغلب در سینما مورد غفلت قرار می‌گیرد.

• «روزی که زن شدم»

کارگردان: مرضیه مشکینی
محصول سال ۲۰۰۰
مرضیه مشکینی، یکی از کارگردانان معاصر ایرانی است. فیلم «روزی که زن شدم» در سه اپیزود روایت می‌شود و هرکدام از اپیزودها به بررسی زندگی یک کاراکتر زن در برهه‌ای از زندگی‌اش می‌پردازد. اولین نفر، حوا نام دارد که به نه‌سالگی نزدیک می‌شود؛ بنا بر باورهای سنتی، حوا باید از دوران کودکی فاصله بگیرد و با پسرها همبازی نشود. دومین بخش، داستان آهو را بازگو می‌کند، زنی جوان که قصد دارد برخلاف نظر خانواده و همسرش در یک مسابقه دوچرخه‌سواری شرکت کند. آخرین اپیزود، به داستان حورا اختصاص دارد: زنی سالخورده که به خرید می‌رود؛‌ خرید تمام چیزهایی که در طول زندگی‌اش نداشته است. سه تصویر از سه زن که با نرسیدن به خواسته‌هایشان، ناامیدی را تجربه می‌کنند.

تصویربرداری فیلم، در کیش انجام شده است؛ جزیره‌ای در خلیج‌فارس که افق گسترده و زمین شن و ماسه‌ای آن، تاثیر بصری فیلم را دوچندان می‌کند. تصاویر اپیزود دوم و سوم، حالتی سورئال دارند: زن جوانی سوار بر دوچرخه، در میان صدها زن دیگر که چادر به سر دارند و از سر تا پا سیاه پوشیده‌اند و همگی در حال رکاب زدن هستند. تصویر خانواده همسر زن، که سوار بر اسب به دنبال او می‌تازند، بسیار گیرا و به‌یادماندنی است؛ به همان اندازه که تصویر پیرزن و خریدهایش به یاد می‌ماند: تمام وسایل و مایحتاج یک خانه جدید، بر روی قایقی شناور در میان دریا.

• «زن بی‌سر»

کارگردان: لوکرسیا مارتل
محصول سال ۲۰۰۸
«زن بی‌سر» در گروهی از فیلم های فمینیستی قرار می گیرد که داستانی کنایه‌آمیزدارند. در یک سطح، شاهد داستان زنی میان‌سال از قشر متوسط هستیم که طی یک تصادف دچار ضربه مغزی شده است و پس از بهتر شدن حالش، درباره اوضاع کسی که با او تصادف کرده احساس نگرانی می‌کند؛‌ ممکن است این زن موجب مرگ یک پسربچه شده باشد. از سوی دیگر، «زن بی‌سر» می‌تواند یک تمثیل سیاسی باشد برای پرداختن به مساله «ناپدیدشدگان»: هزاران نفر از فعالان اتحادیه‌های کارگری، فعالان و دانشجویان چپ‌گرا که در دهه ۷۰ و دوران دیکتاتوری آرژانتین مفقود شدند.

فیلم، در انتقال احساس گیجی و ناامیدی وِرو (کاراکتر اصلی) به تماشاگر موفق عمل می‌کند. وقتی همسر ورو متوجه می‌شود که احتمال آسیب دیدن یک کودک در جریان تصادف وجود دارد، شواهد را پنهان می‌کند و زن را در بی‌خبری نگه می‌دارد. «زن بی‌سر»، موقعیت ضعیف و بدون قدرت زنان در خانواده را به تبعیض نژادی در جامعه مرتبط می‌کند.

تعداد زیادی از صحنه‌ها، از پشت شیشه یا زیر باران فیلمبرداری شده‌اند و در مواردی، بخشی از کنش و واکنش صحنه، خارج از قاب اتفاق می‌افتد؛‌ به‌این‌ترتیب، تماشاگر هم مانند وِِرو، در بی‌خبری باقی می‌ماند و اطلاعات کامل را دریافت نمی‌کند. فیلمساز از ارائه شواهد و مدارک خودداری می‌کند و بنابراین نه ورو و نه تماشاگر، نمی‌توانند مطمئن باشند که در زمان بروز حادثه، واقعا چه اتفاقی افتاده است؛ همانطور که به‌دلیل نبود شواهد و مدارک درباره ناپدیدشدگان زمان حکومت دیکتاتوری آرژانتین، حقیقت را فقط می‌توان از طریق به هم چسباندن اطلاعات ناقص به‌جامانده حدس زد. این همان شرایطی است که پیش روی ورو قرار دارد: او در حین چسباندن تکه‌های ناقص واقعیت و تلاش برای رمزگشایی از حادثه تصادف، به‌نوعی درک و آگاهی درباره مکانیسم‌های جهانی قدرت و کنترل دست می‌یابد.


منبع: BFI

نوشته ۱۰ نمونه از بهترین فیلم های فمینیستی صدسال اخیر؛ زنان از دریچه چشم زنان اولین بار در فیلیمو شات. پدیدار شد.

پرده سوم 10 فیلم معروف که قادر است نظر بیننده را درباره فیلم تغییر دهد

$
0
0

ساختار سه مرحله‌ای یا سه‌پرده‌ای، الگویی است که معمولا در همه داستان‌های روایی و فیلمنامه‌ها به کار می‌رود و طی آن موضوع داستان در سه قسمت مختلف، بخش‌بندی می‌شود. اصولا طرح داستان بدون در نظر گرفتن این ساختار سه‌پرده‌ای، مثل ساختن بنایی بدون پی‌ریزی است. به‌طور متعارف و معمول، هر قصه‌ای شامل این سه بخش است: آغاز، میانه و پایان؛ یا همان پرده اول، پرده دوم و پرده سوم. در این مقاله ما با بررسی پرده سوم 10 فیلم معروف به نقش مهم پرده سوم در تأثیرگذاری یک فیلم می‌پردازیم.

در پرده سوم هر فیلم، که می‌توان آن را اوج فیلم هم نامید، چیزی وجود دارد که قادر است همه درک و نظر ما را نسبت به آن فیلم تغییر دهد. گاهی اوقات در پرده سوم، فیلم کاملا زیر و رو می‌شود، گاهی مضحک و خنده دار می‌شود، داستانی که به طرز پیچیده‌ای پیش می‌رفت، ناگهان به شکلی ساده که انتظار نداشتیم به پایان می‌رسد و همه ما را شگفت‌زده می‌کند.
از همه مهم‌تر، معمولا سومین پرده از فیلم، بیشتر از بقیه فیلم به خاطر بیننده می‌ماند. همه مجموعه چیزهایی که به آن بخش منجر می‌شود، از بین رفتنی است، ولی تصمیمات خلاقانه‌ای که عوامل فیلم، در مورد صحنه‌های اوج فیلم می‌گیرند تا مدت‌ها بعد از نمایش تیتراژ پایانی فیلم، همچنان ذهنمان مخاطب را درگیر می‌کند.
با فیلمو شات همراه باشید و با ۱۰ فیلم معروف که پرده سومشان قادر است نظر بیننده را درباره آن فیلم عوض کند آشنا شوید.

هشدار: با توجه به ماهیت این لیست که به بررسی صحنه آخر فیلم‌ها می‌پردازد، ممکن است آخر داستان بعضی فیلم‌ها لو برود.


۱. برخورد نزدیک از نوع سوماستیون اسپیلبرگ (۱۹۷۷)

حتی اسپیلبرگ هم همیشه نمی‌تواند از قاعده پایانی خوشی که برای فیلم‌هایش در نظر می‌گیرد پیروی کند. صحنه‌هایی که همیشه با جان ویلیامز (آهنگساز، رهبر ارکستر و پیانیست آمریکایی و از سرشناس‌ترین چهره‌های دنیای موسیقی فیلم) و جلوهای بصری همراه می‌شود. این فیلم، فیلمی است که اسپیلبرگ آرزو کرده بود که کاش پایان آن را تغییر داده بود. همه چیزهایی که به اوج فیلم منتهی می‌شود عالی است، اما این تصمیم مهم پروتاگونیست (قهرمان مرد) فیلم است که ما را به تفکر و تعمق وا می‌دارد مثل زمانی که خودش با بیگانگان روبه‌رو شد.

این فیلم از امتیازات زیادی برخوردار است از جمله فیلم‌برداری آن که توسط ویلموش ژیگموند انجام گرفته، با بازی درخشان ریچارد درایفس و البته، فرانسوا تروفو. ملیندا دیلن و تری گار هم از جمله بازیگران این فیلم‌اند. فیلمنامه به قلم خود اسپیلبرگ بوده و موسیقی آن را جان ویلیامز ساخته است. در اواخر فیلم، سرانجام بیگانگان به زمین رسیدند و وارد محوطه سری دولت ایالات‌متحده در برج شیطان شدند. چیزی که در ادامه نشان داده می‌شود، پلانی خیره‌کننده است که در آن، نفس‌ بیننده حبس می‌شود، کاملا شگفت‌زده‌ایم و نمی‌توانیم حدس بزنیم قرار است چه اتفاقی بیفتد. همان‌طور که آن موسیقی سحرآمیز و آن نوای بهشتی را می‌شنویم، به خوبی احساس می‌کنیم که ما هم آنجا حضور داریم. اما وقتی بشقاب‌پرنده روی زمین می‌نشیند، درایفس در نقش روی نیری برق‌کار، به سمت بشقاب‌پرنده می‌رود و از طرف موجودات فضایی فرشته گونه مورد استقبال قرار می‌گیرد. درایفس خانواده‌اش را رها می‌کند و همراه بشقاب‌پرنده و آن موسیقی دل‌انگیز به پرواز درمی‌آید، شاید این یک اشتباه کوچکی از سوی او باشد.

این دقیقا همان چیزی است که اسپیلبرگ درباره آن تاسف می‌خورد و اظهار پشیمانی می‌کند. علی‌رغم اینکه در پایان فیلم، یک صحنه مسالمت‌آمیز و آرام در برخورد با موجودات فرازمینی شکل گرفت درحالی‌که ممکن بود سرنوشت شومی در شرف وقوع باشد، اما می‌بینیم که پدر خانواده، به خاطر کنجکاوی و علایق خودخواهانه‌اش زمین را رها کرده، آنجا را ترک می‌کند. این موضوع چیزی از ارزش فیلم کم نمی‌کند، اما این سوال را برای بیننده مطرح می‌کند که احساس واقعی پروتاگونیست (شخصیت اول فیلم) در آن لحظه چیست و چرا او تنها می‌رود.

فیلم برخورد نزدیک از نوع سوم، یکی از ۱۰ فیلم معروفی است که پرده سوم آن قادر است نظر بیننده را درباره‌اش عوض کند.

بنر برخورد نزدیک از نوع سوم

۲. طلوع ماه – فرانک بورزیگی (۱۹۴۷)

 فیلم «طلوع ماه» (Moonrise) فیلمی است که  در دوران اوج دوره فیلم نوآر، متاسفانه موردتوجه قرار نگرفت، خیلی شبیه خود کارگردان، بورزیگی،  که  در دوره اوج هالیوود موردتوجه قرار نگرفت. فیلم در سبک  فیلم نوار اجرا می‌شود اما با اجراهای حساس‌تر و معنای عمیق‌تری از عشق و درک.

این موضوع، بخش اعظم کارنامه کاری بورزیگی را پوشش می‌دهد و در این مورد هم هیچ فرقی ندارد. آن لحظه‌ای که تلاش ناامیدانه دنی (با بازی دین کلارک) را برای فرار از دست مأموران پلیس با کمک نامزد قربانی کشته‌شده‌اش، گیل راسل، می‌بینیم، به معنای واقعی فیلم پی می‌بریم. در پرده سوم فیلم، دنی بعد از دویدن، به درک جدیدی از عشق و اخلاقیات می‌رسد. درحالی‌که در بیشتر فیلم‌ها آدم‌های خلاف‌کار، در موقع دستگیری تیراندازی یا ماجراجویی‌های دیوانه‌وار راه می‌اندازند، اما دنی خیلی آرام، خودش را به نزدیک‌ترین پاسگاه پلیس معرفی کرده و خود را تحویل می‌دهد.

در سکانس پایانی فیلم، با بیدار شدن احساس آگاهی و هشیاری دنی، سفیدی واقعی روح او بیشتر می‌شود و از همه گناهان گذشته‌اش رها و آزاد است. این می‌تواند یک نقطه تحول متعالی و یا روشنگری ناب سینمایی برای بیننده باشد. انتخاب کاملا به خود شما بستگی دارد. چون پرده سوم این فیلم، لطیف‌تر از بقیه آن است، اما آنچه بورزیگی سعی در انجامش داشته این بوده است: گفتن یک داستان به سبک فیلم نوار و با حساسیت بیشتری نسبت به عشق و درک.

فیلم طلوع ماه، یکی از ۱۰ فیلم معروف است که پرده سوم آن قادر است نظر بیننده را درباره‌اش عوض کند.


۳. اولدبویپارک چان-ووک (۲۰۰۳)

فیلم «اولدبوی» (Oldboy) فیلمی از کهن‌ترین ژانرهای نمایش تراژدی است که بخشی از تراژدی‌های یونان باستان را با صحنه‌های اکشن خشونت‌آمیز، سبک نئو-نوآر و نبردهایی حماسی در هم آمیخته است. پارک چان–ووک توانست به خاطر تلاش‌های هیجان‌انگیزی که بابت این فیلم انجام داد، نام کره جنوبی را بیش‌ازپیش بر سر زبان‌ها بیندازد. در این فیلم، ما بالاخره رویارویی‌هایی را که می‌خواستیم در پرده سوم ببینیم، دیدیم؛ ولی این بخش، هیچ پیچش داستانی خاصی که به تصمیمات و انتخاب شخصیت‌های فیلم ربط داشته باشد نداشت.

اوه دائی سو که چوئی مین سیک نقش او را بازی می‌کند در دنیای زیرزمینی خلاف‌کاران، حسابی شلوغ‌کاری می‌کند و هر کسی که سر راهش قرار می‌گیرد را از بین می‌برد. سو که یک بار به جرم مستی بازداشت و با وساطت دوستش آزاد شده، وقتی در حال صحبت تلفنی با همسر و دخترش است به طرز مشکوکی ناپدید می‌شود و ۱۵ سال در زندانی به‌تنهایی نگهداری می‌شود. ماجرای این فیلم به بعد از آزادی سو از زندان می‌پردازد. زمانی که سو، سرانجام کسی را که مسئول ۱۵ سال حبس او در زندان است را پیدا می‌کند. جای تعجب ندارد که این صحنه‌ها همان‌قدر که انتظار می‌رود، پر از خشونت و خون و خونریزی باشد و البته موجب رضایت و لذت بیننده. اما وقتی به دلیل اینکه چرا اوه دائی سو به زندان افتاده فلش بک می‌کنیم، بعد از آن، مخاطب دچار ضربه روحی شدیدی می‌شود.

طی فیلم، بعد از این‌که برای آنتاگونیست فیلم ما (شخصیت منفی و خبیث در فیلم را گویند.) روابط غیرمجاز او با دخترش آشکار می‌شود، او گریه می‌کند و در نمایی دیدنی، زبان خود را می‌برد. کاملا مشخص است که همه رفتارها و عواقب آن به این نقطه منتهی می‌شود. احساسات و واکنش‌های ما در برابر یکدیگر شروع به موضع‌گیری می‌کنند. این به پایانی می‌انجامد که سوالاتی را برای ما ایجاد می‌کند؛ مثل این‌که دقیقا در بخش پایانی فیلم چه اتفاق‌هایی رخ داده یا شخصیت‌های فیلم پس از آن به کجا رفتند؟ صرف‌نظر از این‌که، آیا پارک توانسته انتظارات ما را از فیلم برآورده کند، وقتی به نتیجه آن نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که واقعا به‌درستی، داستان‌سرایی تصویری را در شاهکار خود نشان داده است.

فیلم اولدبوی یکی از ۱۰ فیلم معروف است که پرده سوم آن قادر است نظر بیننده را درباره‌اش عوض کند.

بنر پیر پسر

۴. ارواح اسماعیل – ارنو دپلشن (۲۰۱۷)

کارنامه کاری دپلشن پر از فیلم‌هایی است که نگاه عمیق‌تری به موضوعات حاشیه‌ای داستان دارد، داستان‌های ثانویه‌ای که از مسیر داستان اصلی خارج می‌شوند و واقعا مسیر خود را طی می‌کنند درست مثل خود زندگی. بنابراین، با متیو آمالریک (Mathieu Amalric) اسطوره‌ای، ۲۰ دقیقه آخر این فیلم، واقعا از مسیر خارج می‌شود. درست زمانی که پروتوگونیست فیلم، در بخش‌های زیادی از روایت ناپدید می‌شود و فیلم به یک داستان واقعی فرانسوی با نتایج جادویی تبدیل می‌شود.

اسماعیل فیلم‌سازی است که در پی ساختن فیلم جدید خود است. او بیست سال پیش همسرش را از دست داده و زندگی جدیدی را آغاز کرده، امام همچنان در سوگ همسر قبلی خود است. همسر آمالریک که او برای مدت طولانی فکر می‌کرد که مرده، با بازی ماریون کوتیار برمی‌گردد و با معشوق جدیدش، که شارلوت گنزبورگ نقش او را ایفا می‌کند، ستاره واقعی فیلم دپلشن که توانست همه توجهات را به خود جلب کند، برخورد می‌کند. این فیلم داستانی ثانویه دارد که در ابتدا مطرح شد. آمالریک هرازگاهی وارد جریان داستان شده و گاهی از آن خارج می‌شود و برای همین ممکن است فیلم، احساس سردرگمی ایجاد کند. اما اگر شما فیلم را نگاه کنید، احتمالا با احساس بی‌نظیری روبرو می‌شوید که به طور غیرقابل انکاری فرانسوی است و از همه مهم‌تر صادقانه، به حس زیبایی‌شناسی کارگردان و خود فرآیند فیلم‌سازی اعتراف می‌کنید.

بدون شناخت قبلی از فیلم‌ها و سبک این کارگردان، ممکن است این فیلم به نظر شما مناسب نباشد و در بهترین حالت، پرده سوم این فیلم به جای اینکه جذاب و هیجان‌انگیز باشد، بسیار نامفهوم و خسته‌کننده خواهد بود.

فیلم ارواح اسماعیل یکی از ۱۰ فیلم معروف است که پرده سوم آن قادر است نظر بیننده را درباره‌اش عوض کند.


۵. جیگوکو – نوبو ناکاگاوا (۱۹۶۰)

فیلم جیگوکو فیلمی که به نام «جهنم» یا « گناهگاران جهنم» ترجمه شده است، توسط یکی از استادان ژانر وحشت ژاپنی به نام ناکاگاوا کارگردانی شده است. در پرده سوم این فیلم، که بسیار به یاد ماندنی است، می‌بینیم که دانشجویی گناهکار برای ایجاد یک تجربه تاثیرگذار، وحشتناک و پیچیده، به معنای واقعی کلمه به اعماق جهنم می‌رود.

هسته اصلی فیلم بر یکی از گناهان و منفی‌ترین شیاطین متمرکز است که افکار و ذهن فرد را مبتلا کرده و او را آزار می‌دهد. همان‌طور که فیلم ادامه پیدا می‌کند، شیرو، همان دانشجوی الهیات، بیشتر و بیشتر از کارهای خود رنج و آزار می‌برد. در این فیلم با داستان‌های رایج ژاپنی درباره ارواح و افسانه‌های فرهنگ‌عامه ژانر وحشت ژاپن مواجه نیستیم. این فیلم، حمله همه‌جانبه به حواس ما و حتی فراتر از آن چیزی است که تصور می‌کردیم. در این فیلم، از تصویرسازی غیر کامپیوتری و جلوه‌های ویژه‌ای که با دست تولید شده، استفاده شده است، به دلیل این‌که زمینه احساسی و بافت عاطفی که در این فیلم وجود دارد هنوز هم در واقع‌گرایی شخصیت ما و دنیای فیلم ژاپنی ریشه دارد.

ناکاگاوا یک مجموعه فیلم‌های ترسناک ساخته است، اما هیچ‌کدام به این کیفیت نبوده است، چراکه در این فیلم، به معنی واقعی کلمه او به جهنم می‌رود، فیلمی که به‌عنوان یک منبع الهام اولیه و یک موقعیت برای به تصویر کشیدن جهنم است. از همه مهم‌تر، وقتی این فیلم تمام می‌شود، بیش از هر چیزی دیگری، پرده سوم آن را به یاد می‌آوریم.

فیلم جیگوکو یکی از ۱۰ فیلم معروف است که پرده سوم آن قادر است نظر بیننده را درباره‌اش عوض کند.


۶. مرد حصیری – رابین هاردی (۱۹۷۳)

فیلم مرد حصیری، فیلمی که به اوج وحشت و هولناکی می‌رسد و بعد از تجربه سنگین قربانی کردن روی تصویری از خورشید پایان می‌یابد. در فیلم رابین هاردی، که کریستوفر لی، بازیگر نقش اول آن،  آن را بهترین فیلم خود به حساب می‌آورد، ادوارد وودوارد نقش پلیسی به نام گروهبان هووی را بازی می‌کند که در حال تحقیق روی پرونده ناپدید شدن یک دختر نوجوان است و برای این کار راهی یک جزیره دورافتاده می‌شود.

مردم این جزیره دست از یکتاپرستی برداشته و به عقاید کفرآمیزی روی آورده‌اند. آنها هرازگاهی یک قربانی پیشکش خدای خورشید می‌کنند.

همان‌طور که فیلم پیش می‌رود و به انتهای خود نزدیک می‌شود، متوجه می‌شویم که قرار است کارآگاه وودوارد قربانی شود، چون او با اراده و رضایت خودش به آنجا رفته، نماینده قانون است، پاک‌دامن و البته ساده‌لوح است. در طول فیلم، کم‌کم با روش‌های بسیار ناراحت‌کننده، شروع به شناخت و درک همه عناصر داستان و مردم جزیره می‌کنیم. همان‌طور که پرده سوم شروع می‌رود، ما می‌فهمیم که پایانی خوش در انتظار پروتاگونیست ما (شخصیت اصلی) نیست و ما باید به‌سادگی در پایان فیلم، سوختن را به تماشا بنشینیم، چیزی که به معنای واقعی و کاملا تصویری به ذهن ما خطور کرده است.

چیزی که پرده سوم فیلم هاردی را به این شکل دوست‌داشتنی درمی‌آورد، موضوعات فلسفی و مذهبی است که در فیلم طنین‌انداز شده است. فیلم مرد حصیری، یک فیلم عمیقا تفکر برانگیز بود به‌نحوی‌که توانست که به‌طور همزمان، یک فیلم ترسناک تأثیرگذار و البته فلسفی هم باشد. به همین دلیل است که پرده سوم بسیار مهم است؛ زیرا همه آنچه در سراسر فیلم ارائه شده را به اوج خود می‌رساند و اجازه می‌دهد که تصورات و تفسیرهای خودمان، در داستان‌سرایی نقش خود را بازی کند، حتی اگر این کار باعث آشفتگی ناآرامی ما شود مثل سکانس پایانی فیلم.

فیلم مرد حصیری یکی از ۱۰ فیلم معروف است که پرده سوم آن قادر است نظر بیننده را درباره‌اش عوض کند.


۷. هفتدیوید فینچر (۱۹۹۵)

هنگامی‌که دیوید فینچر، اولین پیش‌نویس از فیلمنامه اندرو کوین واکر را می‌خواند، متوجه شد که قاتل جان دو، در یک سوم باقی مانده از فیلم، دوباره به فیلم برمی‌گردد، او می‌دانست که این کار خاصی است. انتقاد کردن از این فیلم، کار بسیار سختی است، و پرده سوم آن به هیچ‌وجه، چیزی را لو نمی‌دهد؛ آن فقط ساختار خود را تقویت می‌کند و به بیننده اجازه می‌دهد تا وارد دنیای مرگبار شود.

سوالی که پیش می‌آید این است که: کارآگاه دیوید میلز که برد پیت نقش او را بازی می‌کند، جان دو که کوین اسپیسی نقشش را بازی می‌کند را می‌کشد و در آخرین پرده، گناه خشم را مرتکب می‌شود؟ بعد از یک بازی طولانی‌مدت موش و گربه در فیلم، با وقوع ۶ قتل، بالاخره به پایان فیلم می‌رسیم و در اینجا، آخرین حلقه فیلم کامل می‌شود و اجازه می‌دهد که پرده سوم یک فیلم شبه نوآر و تقریبا بی‌عیب و نقص بدرخشد. با سوالی که مطرح شد و آخرین عملی که انجام شد، دو برنده نهایی این پایان غم‌انگیز و تاریک است. با این حال، نمی‌توانیم این واقعیت را نادیده بگیریم که قاتل خود را لو داده و در کل پرده سوم فیلم، یک حضور فعال دارد.

منتقدان از صحنه «داخل جعبه چیست؟» ابراز نارضایتی کرده‌اند، اما چیزی که باعث می‌شود پرده سوم این فیلم منحصربه‌فرد باشد، این است که همه‌چیز با هم اتفاق می‌افتد و اجازه می‌دهد تا به سوال و اقدام نهایی انجام شده در فیلم، پاسخ داده شود. متأسفانه، دوران عقل و منطق به‌پایان رسیده و از بشر فقط غریزه‌ای باقی مانده است.

بنر هفت

۸. پایان دنیا – ادگار رایت (۲۰۱۳)

فیلم پایان دنیا، سومین و آخرین قسمت از سه گانه سه طعم کورنتو است که ادگار رایت با سایمون پگ و نیک فراست برای ساخت یک فیلم صمیمی و دوستانه، یک بار دیگر تیم شد و بعدتر به سطح یک داستان‌ علمی تخیلی ارتقا پیدا کردند. از آنجا که یک فیلم کمدی، خنده بی وقفه همراه خود دارد، حس و حال خوبی برای ما ایجاد می‌کند و قطعا این احساس را از آخرین پرده فیلم به‌دست می‌آوریم.

چند دوست که با هم قرار دارند که به همه مشروب‌فروشی‌های شهر سر بکشند وقتی به آخرین مشروب‌فروشی می‌رسند، متوجه می‌شوند که گویی شهر توسط موجودات فضایی اشغال شده است. در این فیلم، یک داستان علمی تخیلی کامل به بیننده ارائه می‌شود. وقتی وارد یک اتاق مخفی می‌شویم و صدای بیل نایی را می‌شنویم، در این نقطه خیلی از موضوع فیلم دور نشده‌ایم، اما در عنوان و تبلیغات فیلم، هیچ‌وقت نمی‌شود حدس زد که قرار است این فیلم در این مسیر جریان داشته باشد. عجیب است که این فیلم کار می‌کند و حتی وقتی فیلم به حالت آخرالزمانی می‌رسد، باز هم از شخصیت‌های اصلی دور نمی‌شویم.

از آنجا که در سراسر فیلم، احساس لذت و شادی برای بیننده وجود دارد، به‌طور حتم، در دیدن‌های بعدی و دوباره، احساس بیشتری ایجاد می‌کند. حتی اگر کسی پرده سوم فیلم را هم نبیند، بازهم وقتی«ترانه آلاباما» برای مردم این شهر عجیب نواخته می‌شود، بیننده با فیلم ارتباط برقرار می‌کند. ما هم با عنوانی که رایت برای فیلمش انتخاب کرده، آخر دنیا موافقیم.

فیلم پایان دنیا، یکی از ۱۰ فیلم معروف است که پرده سوم آن قادر است نظر بیننده را درباره‌اش عوض کند.


۹. حرام‌زاده‌های لعنتیکوئنتین تارانتینو (۲۰۰۹)

فیلم حرام‌زاده‌های لعنتی، وسترن کم‌هزینه‌ای است که تارانتینو همیشه خیلی مصمم بود که آن را بسازد. این فیلم در پنج فصل ساخته شده است، دقیقا مثل فیلم‌های دیگر او، اما وقتی به فصل ۵ آن می‌رسیم «انتقام از غول چهره»، ما باید برای یک سفر کاملا جدید آماده‌ شویم.

بارز‌ترین مورد پرده سوم یا همان قسمت پنجم برای فیلم‌ساز در این فیلم، بازنویسی تاریخ است. همه ما می‌دانیم که هیتلر در ۳۰ آوریل ۱۹۴۵ درگذشت؛ بنابراین انتظار نداریم که او به ضرب گلوله کشته شود و درنهایت توسط الی راث منفجر شود، آن هم به‌واسطه بمبی که هانس لاندا، یکی از مورداعتمادترین مأموران اس‌اس (کریستف والتس نقشش را بازی می‌کرد) کار گذاشته بود. این یک پایان بی‌منطق است برای این‌که ما می‌فهمیم که شیطان و شرور اصلی یا آنتاگونیست فیلم، یا به زبان ساده، شخصیت عالی که والتز آن را ایفا می‌کند، برای این‌که از مجازات در آمریکا در امان بماند به آرمان‌های نازی خیانت می‌کند و اساسا ازهر نوع مجازاتی در ایالات‌متحده مصون می‌شود.

بنابراین، با بازنویسی تاریخی و تغییر و پیچیدگی شخصیت‌ها، ما واقعا باید تمام چیزهایی را که در فصل ۵ اتفاق می‌افتد را دوباره ببینیم. با این حال، دیدن این فیلم، یک سرگرمی جذاب است که در همه لحظات از آن لذت می‌بریم و منتظریم در آخرین صحنه، پایانی به سبک تارانتینو ببینیم. اما در این مورد، این ممکن است به‌یادماندنی‌ترین یا «تنها شاهکار او» باشد.

فیلم حرام‌زاده‌های لعنتی، یکی از ۱۰ فیلم معروف است که پرده سوم آن قادر است نظر بیننده را درباره‌اش تغییر دهد.

بنر پست فطرت های لعنتی

۱۰. اقتباساسپایک جونز (۲۰۰۲)

چارلی و دونالد کافمن، در فیلم زندگی واقعی چارلی کافمن و دوقلوی افسانه‌ای او، اعلام کردند که می‌خواهند با کلیشه‌های هالیوودی مبارزه کنند؛ با المان‌هایی مثل تیراندازی مدام و مکرر و قهرمانانی که به همه موانع غلبه می‌کنند و درنهایت پیروز می‌شوند، ما هم هر چیزی را که می‌خواهیم به‌دست می‌آوریم اما با روشی عمیق‌تر و با جزییات بیشتر.

فیلم اقتباس، واقعا منحصربه‌فرد است و فیلمی است که توانسته ارتباط بین کافمن و جونز را گسترش دهد. وقتی پرده سوم فیلم شروع می‌شود، ما نیکلاس کیج را که نقش چارلی و دونالد را بازی می‌کند در باتلاق‌های فلوریدا پیدا می‌کنیم و همین جاست که جادوی این فیلم و به‌خصوص فیلمنامه آن را درک می‌کنیم. ممکن است کسانی، این‌که فیلم به‌طور بی‌نقص و منظمی با مرگ و تیراندازی و داستان‌پردازی‌های مرسوم در هم آمیخته شده است را دوست نداشته باشند. فیلمی که بدون جلوه‌های هنر نمایشی آغاز شده است، چگونه می‌تواند به روش دیگری پایان پیدا کند؟

این فیلم از ذهن کافمن بیرون آمده است و مربوط به زمانی است که قرار بود از کتاب «دزد ارکیده» فیلمنامه‌ای اقتباس کند و به معنای واقعی کلمه مجبور شد عزیزان خود را به دلیل این اقتباس بکشد. او مجبور بود با این اقتباس ناموفق خود را تطبیق یابد، یعنی خویشتن خویش را تطبیق دهد و به‌طور کلی اقتباسی از کتاب و داستان خودش داشته باشد. گیج‌کننده است؟ این واقعا همان چیزی است که در فیلم می‌بینید و خیلی چیزها در سومین پرده اتفاق می‌افتد که تنها راه برای تمام کردن این فیلم است. این به موضوع ما نشان می‌دهد که حتی بلندپروازانه‌ترین شروع‌ها هم، همچنان در یک ساختار سه‌بعدی و سه مرحله‌ای ریشه دارند.

فیلم اقتباس یکی از ۱۰ فیلم معروف است که پرده سوم آن قادر است نظر بیننده را درباره‌اش تغییر دهد.

بنر اقتباس

منبع: Taste of Cinema

نوشته پرده سوم 10 فیلم معروف که قادر است نظر بیننده را درباره فیلم تغییر دهد اولین بار در فیلیمو شات. پدیدار شد.

فیلم های ابرقهرمانی و اسکار؛ آیا ۲۰۲۰ «سال شکسته شدن طلسم» خواهد بود؟

$
0
0

آکادمی اسکار در سال ۲۰۰۹ مرتکب اشتباه بزرگی شد. رقابت بر سر عنوان بهترین فیلم سال، بین فیلم‌هایی مانند «میلیونر زاغه‌نشین» از دنی بویل (که برنده جایزه هم شد) و «میلک» از گاس ون سنت بود که زندگی‌نامه‌ یک فعال حقوق همجنسگرایان را روایت می‌کرد؛ اما در بین پنج نامزد نهایی، هیچ اثری از «شوالیه تاریکی» کریستوفر نولان نبود. این فیلم در چند رشته نامزد بود و هیث لجر هم پس از مرگش برنده‌ جایزه شد اما با نهایت تاسف این فیلم موفق، از نظر داورها در جمع برترین فیلم‌های سال ۲۰۰۸ جایی نداشت که اشتباه بزرگی به نظر می‌رسد. آکادمی اسکار در واکنش به این موضوع، سنت ۶۴ ساله‌ خود را تغییر داد و حداکثر تعداد فیلم‌هایی که می‌توانند نامزد نهایی عنوان بهترین فیلم سال شوند را به ۱۰ رساند تا به گفته‌ رییس سابق آکادمی، سید گانیس، از حذف شدن فیلم‌های شایسته تقدیر جلوگیری شود. اما ماجرای فیلم های ابرقهرمانی و اسکار به کجا رسید؟

طی یک دهه بعد، تنها چند فیلم ابرقهرمانی توانسته‌اند در زمینه‌هایی غیر از موارد فنی، توجه داوران را به خود جلب کنند؛ درحالی‌که آثار این ژانر، به‌صورت مداوم مشغول فتح گیشه‌های بلیط‌فروشی بودند و ارقامی نجومی را به نمایش می‌گذاشتند. سال ۲۰۲۰ می‌تواند متفاوت باشد؛ چراکه به‌عنوان مثال، در فستیوال فیلم ونیز، «جوکر» به کارگردانی تاد فلیپس موفق شد جایزه بهترین فیلم فستیوال را برنده شود و شیر طلایی ونیز را با خود ببرد. با گذاشتن این جایزه در کنار نقد و بررسی‌های بسیار مثبت از سوی منتقدان مختلف، بازی درخشان واکین فینیکس که سه بار نامزد جایزه‌ اسکار شده است و استقبال کم‌نظیر مردم از آن، می‌توان این‌طور فرض کرد که در سال ۲۰۲۰ شاهد آغاز رابطه‌ای جدید بین فیلم های ابرقهرمانی و اسکار خواهیم بود.

اگر شیر طلایی ونیز، تضمینی برای بردن جایزه اسکار نباشد، حداقل شانس آن را کمی افزایش می‌دهد. این جایزه، دو سال پیش به «شکل آب» از گیرمو دل تورو رسید که مدتی بعد، جایزه «بهترین فیلم» و «بهترین کارگردانی» را هم در بزرگ‌ترین فستیوال فیلم هالیوود برنده شد. بردن جایزه برای «شکل آب» هم به دلایلی بعید بود؛ «شکل آب» فیلم معتبری بود اما داستانی خیالی داشت که در آن یک زن، عاشق یک مرد ماهی می‌شد. «کوهستان بروکبک» از انگ لی هم قبل از این که در اسکار نامزد عنوان «بهترین فیلم» شود و جایزه «بهترین کارگردانی» را ببرد، شیر طلایی ونیز را برنده شده بود. اگر نشانه‌ای برای فیلم‌های پیشرویی که قرار است وارد اسکار شوند وجود داشته باشد، شیر طلایی ونیز را می‌توان همان نشانه دانست.

البته بسیار بعید است که معیارهای فیلم های ابرقهرمانی و اسکار چنان به هم نزدیک شوند که جایزه «بهترین فیلم» نقطه تلاقی آن‌ها باشد؛ اما «جوکر» فیلمی است که تا جای ممکن از منبع اصلی خود فاصله دارد و چندین دهه روایت کتاب‌های مصور را نادیده گرفته است. «جوکر» یک فیلم جدی با فضای تاریک و رده‌بندی سنی بزرگسالان است که درواقع، زندگی یک مرد رنگ‌پریده بیچاره را روایت می‌کند که بیش‌تر به مارتین اسکورسیزی مدیون است تا تیم برتون یا جوئل شوماخر. همین موضوع می‌تواند برای داوران سنتی آکادمی، جذاب باشد؛ به‌خصوص که پیش از این، «شوالیه تاریکی» کریستوفر نولان با چنین ویژگی‌هایی باعث شده بود که آکادمی به اشتباه خود اعتراف کند.

فیلم دیگری که باید به‌عنوان گامی روبه‌جلو برای رابطه بین فیلم های ابرقهرمانی و اسکار در نظر گرفته شود، «انتقام‌جویان: پایان بازی» است؛ این احتمال وجود دارد که «اونجرز» در اسکار جدی گرفته شود. تاریخ به ما نشان داده است که آکادمی، برای موفقیت تجاری ارزش زیادی قائل است؛ چه فیلم «تایتانیک» که بعد از تبدیل‌شدن به پرفروش‌ترین فیلم تاریخ، نامزد دریافت ۱۴ جایزه و برنده ۱۱ جایزه شد، چه «آواتار» که پس از تلاش زیاد جیمز کامرون، نامزد دریافت ۹ جایزه شد و البته در رقابت برای عنوان «بهترین فیلم» و «بهترین کارگردانی» به «مهلکه» از کاترین بیگلو باخت. از فروش جهانی ۲.۷۹ میلیارد دلاری «انتقام‌جویان: پایان بازی» نمی‌توان به‌راحتی چشم‌پوشی کرد، چون این عنوان پر سروصدا به فیلمی تعلق دارد که نقاط اوج احساسی و روایتی عالی حول محور ابرقهرمانان آمریکایی دارد. با وجود این که فیلم‌های دنیای سینمایی مارول به‌ندرت به بحث محفل اسکار تبدیل می‌شوند، به نظر می‌رسد «پایان بازی» قرار است پا جای پای «بازگشت پادشاه» بگذارد که وضعیتی مشابه داشت و تمام قله‌های زمان خود را فتح کرد.

نشانه‌ها حاکی از این است که آکادمی، از مدت‌ها پیش در حال آماده‌سازی برای این ماجرا بوده است. در سال ۲۰۱۸، «لوگان» با بازی هیو جکمن، کاملا به حق برنده‌ جایزه‌ «بهترین فیلم‌نامه‌ اقتباسی» شد و همین امسال هم «پلنگ سیاه» اولین عنوان مهم استودیو مارول بود که با نامزد شدن در زمینه‌ «بهترین فیلم»، وارد این قلمرو شد. البته سه جایزه‌ای که «پلنگ سیاه» برنده شد، همگی به موارد فنی مانند «بهترین موسیقی»، «بهترین طراحی لباس» و «بهترین طراحی صحنه» مربوط بودند اما تمایل آکادمی را برای پرداختن بیشتر به فیلم‌های ابرقهرمانی آشکار کردند.

دلیل این رویکرد جدید، می‌تواند تغییرات ساختار آکادمی هم باشد؛ در سال‌های ۲۰۱۶، ۲۰۱۷ و ۲۰۱۸، ۲۳۵۸ داور جدید به مجموعه افزوده شده‌اند که شامل زن‌ها و رنگین‌پوستان بیش‌تری هستند. این اقدام، تلاشی در جهت ایجاد تعادل در سازمانی است که از نظر خیلی‌ها، در اصل از پیرمردهای سفیدپوست تشکیل شده است. در پی این تغییرات، شاهد به رسمیت شناخته شدن فیلم‌هایی مانند «برو بیرون»، «شکل آب»، «بلکککلنزمن» و «پلنگ سیاه» بودیم که فیلم‌هایی با چهره‌های جدید (چه جلوی دوربین، چه پشت آن)، بودند و هنر فیلم‌سازی را به‌گونه‌ای به نمایش گذاشتند که شاید در سال‌های گذشته نادیده گرفته شده بود.
برای کسانی که به احتمال آشتی فیلم های ابرقهرمانی و اسکار خوش‌بین نیستند، تصور برنده شدن «جوکر» یا «پایان بازی» ممکن است خنده‌دار به نظر برسد اما در ماه فوریه معلوم خواهد شد که چه کسی باید بخندد.

بنر انتقام جویان پایان بازی فیلیمو

منبع: Empire Online

نوشته فیلم های ابرقهرمانی و اسکار؛ آیا ۲۰۲۰ «سال شکسته شدن طلسم» خواهد بود؟ اولین بار در فیلیمو شات. پدیدار شد.

۱۰ نمونه از بهترین فیلم‌های ترسناک قرن بیست‌و‌یکم که ترس را آرام‌آرام به تماشاگر تزریق می‌کنند

$
0
0

بعضی از فیلم‌های ژانر ترسناک، شهرتی موقتی دارند اما بعضی دیگر، در ذهن تماشاگر می‌مانند و قابل‌تقدیر هستند. فیلم‌های ترسناک کلاسیک مانند «روانی» محصول سال ۱۹۶۰، «بچه رزماری» محصول سال ۱۹۶۸ و «حالا نگاه نکن» محصول سال ۱۹۷۴ به خاطر وحشت روانی و شوک‌های غافلگیرکننده‌ای که برای بینندگان فراهم می‌کنند، توسط طرفداران ژانر وحشت و اهالی سینما تحسین می‌شوند.
در ادامه، به بررسی ۱۰ نمونه از بهترین فیلم های ترسناک قرن 21 می‌پردازیم که از همان ابتدا احساسی شوم را انتقال می‌دهند. البته شایان‌ذکر است که این لیست می‌توانست بسیار مفصل‌تر باشد و نام فیلم‌هایی مانند «زیر پوست» از جاناتان گلیزر، «خانه شیطان» از تی وست و «او تعقیب می‌کند» از دیوید رابرت میچل هم می‌توانستند در آن قرار بگیرند. با فیلیمو شات همراه باشید.


۱۰- «فوریه» محصول سال ۲۰۱۵

این فیلم عصبی‌کننده که توسط آز پرکینز (پسر بازیگر افسانه‌ای، آنتونی پرکنیز) نوشته و کارگردانی شده است، در میان زمستانی سرد به آکادمی کاتولیک برامفورد سری می‌زند؛ این مدرسه خصوصی در نیویورک، مکان وقوع تنش‌های فراوانی است که به‌آرامی در کنار هم قرار می‌گیرند. دانش‌آموزی به نام جوآن (با بازی اما رابرتس) وارد ماجرایی رازآلود و سرنوشت‌ساز می‌شود که به نحوی با کاترین (با بازی کرنان شیپکا) و رز (با بازی لوسی بوینتون)، دو دانش‌آموز بدشانس مدرسه ارتباط دارد.

با کمک شایسته از سوی الویس پرکینز (برادر بااستعداد کارگردان)، کم‌کم متوجه می‌شویم که با قصه‌ای جذاب و شوم مواجه هستیم که در آن پرستش شیطان و بریده شدن سر کاملا طبیعی به نظر می‌رسد. «فوریه» از آن فیلم های ترسناک قرن 21 است که به‌تدریج تاریک‌تر و دلهره‌آورتر می‌شود. تماشای این فیلم را به‌شدت توصیه می‌کنیم.

۹- «شیون» محصول سال ۲۰۱۹

این فیلم ترسناک و هوشمندانه کره‌ای که فضای فوق العاده‌ای دارد، اثری از نا هانگ-جین (کارگردان «دریای زرد» محصول ۲۰۱۰) و یک سفر اضطراب‌آور به عمق دل تاریکی است. زمانی که اهالی روستای گوکسونگ، زنجیره‌ای از قتل‌های شنیع را به از راه رسیدن یک ژاپنی مرموز ربط می‌دهند، فضای غیرمطمئن و شک آور این فیلم دچار تشنج می‌شود.

مسئول تحقیقات، افسر جونگ-گو (با بازی کواک دو-وان) خیلی زود خود را در مرکز ماجرایی وحشیانه و ترسناک می‌بیند که شامل شمن‌ها، کشتارهای فجیع، تسخیرهای شیطانی و اتفاقات ترسناک دیگری از این دست است. بهتر است بیش‌تر از این توضیح ندهیم تا لذت تماشای یکی از بهترین، قدرتمندترین، غافلگیرکننده‌ترین و شوم‌ترین فیلم های ترسناک قرن 21 را از شما نگیریم. داستان این فیلم بدون عجله پیش می‌رود اما تمام نشانه‌های یک قطار وحشت راهی ایستگاهی متروکه در آخر شب را دارد. تماشای «شیون» را از دست ندهید.

۸- «تاماهاوک استخوانی» محصول سال ۲۰۱۵

فیلم «تاماهاوک استخوانی»، آغاز کار درخشان یک نویسنده/کارگردان جدید در هالیوود بود: اس کریگ زاهلر که از دیگر آثار او می‌توان به «درگیری در سلول ۹۹» محصول سال ۲۰۱۷ اشاره کرد. «تاماهاوک استخوانی»، یک وسترن پریشان کننده است که با هسته‌ دلهره‌آور خود، دیدگاهی جدید را در این ژانر ایجاد می‌کند. داستان این فیلم که در اواخر قرن ۲۰ اتفاق می‌افتد، در ابتدا حس و حال آشنای فیلم‌های جان فورد، مانند «جویندگان» محصول را دارد اما سپس تغییر مسیری شدید می‌دهد و به سراغ شرایط شوکه کننده و طنز سیاه می‌رود و پایانی به‌یادماندنی که پس از تماشای آن، تا چند روز به خود خواهید لرزید.

کرت راسل در نقش کلانتر هفت‌تیرکشی به نام فرانکلین هانت، به خوبی ظاهر می‌شود؛ او عده‌ای از مردم مصیبت‌زده را رهبری می‌کند تا از دار و دسته‌ای وحشی و آدم‌خوار انتقام بگیرند. این وحشیان، تعدادی از اعضای اقامتگاه آن‌ها را (که به طرز کنایه‌آمیزی «امید روشن» نام دارد) دزدیده‌اند. ریتم کند فیلم، بیننده را گول می‌زند؛ اما درست زمانی که فکر می‌کنید همه‌چیز آرام است، ناگهان چرخش پیدا می‌کند و به دل کابوسی می‌رود که یکی از بهترین فیلم های ترسناک قرن 21 را به نمایش می‌گذارد. اگر کمی صبور باشید، پاداش انتظارتان را خواهید گرفت.

۷- «موروثی» محصول سال ۲۰۱۸

آری استر به‌عنوان نویسنده و کارگردان «موروثی»، کار خود در سینما را با ساختن یکی از معتبرترین فیلم های ترسناک قرن 21 شروع می‌کند. «موروثی» یکی از ناراحت‌کننده‌ترین تصاویری است که درباره مشکلات خانوادگی در تمام عمرتان خواهید دید.

آنی گراهام (با بازی تونی کولت) بعد از مرگ مادربزرگ گوشه‌گیر خود، متوجه مسائلی تازه در خانواده می‌شود؛ این در حالی است که گذشته مرموز آن‌ها، با وضعیت شکننده و پرآشوب زمان حال، ارتباط پیدا می‌کند. استر یک فیلم ترسناک غیرقابل‌پیش‌بینی را پیشنهاد می‌کند که مانند باقی فیلم‌هایی که خانه‌ای تسخیرشده دارند، آغاز می‌شود اما سپس مارپیچ‌وار به دنیایی زیرین می‌رود. این فیلم، چنان تصاویر خونینی ارائه می‌دهد که حتی طرفداران فیلم «فهرست کشتار» بن ویتلی را هم وادار می‌کند که پشت ظرف پاپ‌کورن خود پناه بگیرند.

این فیلم، با سرعتی معمولی پیش می‌رود و در آن شاهد حرکات عمدی دوربین و چند برداشت طولانی هستیم که همراه با موسیقی کالین استنسن مو به تن آدم سیخ می‌کند؛ این ویژگی‌ها، «موروثی» را به اثری تبدیل می‌کند که طرفداران فیلم های ترسناک قرن 21 تشنه آن هستند اما به‌ندرت به‌دستش می‌آورند. این فیلم، نه‌تنها بیننده را می‌ترساند بلکه این کار را آهسته و به شیوه‌ای هنری انجام می‌دهد که باعث می‌شود بعد از تماشای آن، همچنان گیج و وحشت‌زده باشد.

۶- «من شیطان را دیدم» محصول سال ۲۰۱۰

کارگردان و نویسنده اهل کره جنوبی، یعنی کیم جی-وون و پارک هوون-جونگ، در زمینه طراحی یک داستان شوکه کننده و درگیر کننده از انتقام با چاشنی وحشت، کار خود را به خوبی بلد هستند؛ اثر مشترک این دو نفر، شیطان را به خوبی به تصویر می‌کشد و بخش‌های وحشت‌آور بی‌نظیری دارد.

جسد جانگ جو یون (با بازی اوه سان-ها)، به‌صورت تکه‌تکه شده و در نزدیکی یک رودخانه محلی پیدا می‌شود. نامزد او، کیم سو-هیون (با بازی لی بیونگ-هان) که یک مامور مخفی آموزش‌دیده در سرویس اطلاعاتی کشور است، تصمیم می‌گیرد که شخصا به دنبال قاتل (با بازی چویی مین-سیک) بگردد. او خیلی زود موفق می‌شود اما ماجرا به همین‌جا ختم نمی‌شود و جهنم را جلوی چشمان او می‌آورد. کیم که در نظر دارد قاتل را به شکلی ویژه مجازات کند، پس از این که او را حسابی کتک می‌زند، رهایش می‌کند تا برود؛ از اینجا به بعد، بازی موش و گربه بین این دو نفر آغاز می‌شود.

شاید فکر کنید که تمایل «من شیطان را دیدم» به نمایش شکنجه، خشونت بیش‌ازحد، آزارهای جنسی و خونریزی فراوان، این فیلم را غیرقابل تماشا می‌کند؛ ولی تمام این صحنه‌ها، به طرز غافلگیرکننده‌ای موثر و هنری طراحی و حتی به زیبایی به تصویر کشیده شده‌اند و بازی بازیگران که در انتقال احساسات کاملا متقاعدکننده است، هم آن‌ها را تکمیل می‌کند. با وجود تمام صحنه‌های وحشتناک و کابوس‌وار فیلم «من شیطان را دیدم»، با اثری کاملا راضی مواجه هستیم که صرف‌نظر کردن از آن تقریبا غیرممکن است.

۵- «میدسامر» محصول سال ۲۰۱۹

فیلم «میدسامر»، به نویسندگی و کارگردانی آری استر، به اثر دیگر او یعنی «موروثی» شباهت دارد؛ این فیلم هم مانند «موروثی» حس شدید غم را منتقل می‌کند و روابط شکننده خانوادگی را به نمایش می‌گذارد. طرفداران فیلم های ترسناک قرن 21 که از ریتم کند و تزریق تدریجی وحشت استقبال می‌کنند، نکات تحسین‌برانگیز زیادی را در این فیلم پر از جزئیات با تم سوئدی پیدا می‌کنند.

فلورنس پیو در نقش دنی، بسیار مسحورکننده و سرزنده است. دنی، زنی جوان و آمریکایی است که به همراه دوست‌پسرش، کریستین (با بازی جک رینور) و دوستانشان راهی دهکده‌ای دورافتاده در سوئد می‌شود تا در فستیوال میدسامر شرکت کند. دنی و دوستانش غرق رسم و رسومات کافرگونه میزبانان خود می‌شوند و شرایط کم‌کم شکلی وهم‌آور و ترسناک به خود می‌گیرد.

درحالی‌که به نظر می‌رسد «شیاطین» (محصول ۱۹۷۱) کن راسل و «مرد حصیری» رابین هاردی، تاثیر زیادی بر این فیلم گذاشته‌اند، جزئی‌نگری استر، سرعت مناسب داستان و ساختار داستانی اپرایی آن باعث شده‌اند که «میدسامر» به یک اثر فوق‌العاده در میان فیلم های ترسناک قرن 21 تبدیل شود. نسخه کارگردان «میدسامر»، حدود ۳۰ دقیقه محتوای بیش‌تر دارد و به درد خوره‌های این ژانر می‌خورد.

۴- «جادوگر» محصول سال ۲۰۱۶

اولین اثر رابرت اگرز به‌عنوان کارگردان و نویسنده، به «جن‌گیر» ویلیام فریدکین محصول سال ۱۹۷۳ شباهت دارد و داستان آن با جزئیات عالی و آمیخته به مفاهیم دینی ترسناک است.
اگرز این داستان ترسناک متعلق به نیو انگلند قرن ۱۷ را به خوبی مورد پردازش قرار داده است. در «جادوگر» با توماسین جوان (با بازی آنیا تیلور جوی) آشنا می‌شویم که به همراه والدین و خواهر و برادرهایش در مزرعه‌ای دورافتاده زندگی می‌کند؛ درحالی‌که نزدیک‌ترین همسایگان آن‌ها، گروهی از پروتستان‌ها هستند که دیدگاه متفاوتی به انجیل دارند و به همین دلیل در جامعه منزوی هستند. برادر کوچک توماسین گم می‌شود و اعضای خانواده نگران هستند که شاید یک جادوگر او را دزدیده باشد؛ از اینجا به بعد، داستان لحظه‌به‌لحظه دلهره‌آورتر می‌شود.

حس شوم این فیلم به‌مرور بیش‌تر می‌شود و بیننده را در این داستان رعب‌آور غرق می‌کند. طراحی صحنه، به داستان عمق بیش‌تری می‌بخشد؛ البته عوامل دیگری مانند اجرای قوی، لهجه ژاکوبی، سکانس‌های فوق‌العاده نگران‌کننده شامل جادوگری و باورهای توحیدی مسیحی خانواده توماسین هم باعث شده‌اند که این فیلم در ژانر وحشت بی‌نظیر باشد.

با وحشت فراوانی که توسط جامعه‌ای سرکوبگر برانگیخته می‌شود، ترس، سوءاستفاده از قدرت و نقطه اوج شوکه کننده «جادوگر»، شما را برای مدت زیادی تحت تاثیر قرار خواهد داد و این فیلم، یکی از جذاب‌ترین فیلم های ترسناک قرن 21 محسوب می‌شود.

۳- «آدم درست را راه بده» محصول سال ۲۰۰۸

فیلم خون‌آشامی سوئدی توماس آلفردسن با نام «آدم درست را راه بده»، تبدیل به یکی از فیلم‌های کلاسیک پایدار ژانر وحشت شده است. داستان این فیلم، توسط یون آلویده لینکویست از رمان خود او اقتباس شده است که به همین نام و در سال ۲۰۰۴ منتشر شد. این فیلم، ادغامی عالی از داستان عاشقانه، ترسناک، کمدی و تراژدی است.

کره هدبران در نقش اسکار و لینا لئاندرشون در نقش الی بازی‌هایی درخشان به نمایش می‌گذارند؛ دو نفر انسان تنها و گم‌شده، که یکی از آن‌ها خون‌آشام و دیگری عجیب‌وغریب است. این دو برای مدتی به یکدیگر نیاز دارند و باید از کار دنیا سر دربیاورند. استفاده از تصاویر زیبا و ایجاد تغییر و تحول در استعاره‌های آشنای فیلم‌های خون‌آشامی و نمادسازی‌های تماشایی باعث شده است که این فیلم ترسناک مدرن به کمال برسد. ریتم کند داستان باعث خلق دنیایی برای بیننده می‌شود که او را کاملا در خود غرق می‌کند و در قلب او جا می‌گیرد.

۲- «سوسپیریا» محصول سال ۲۰۱۸

این فیلم به کارگردانی لوکا گوادانینو، ادای احترامی به نسخه کلاسیک قدیمی آن است که در سال ۱۹۷۷ توسط داریو آرجنتو کارگردانی شد. این فیلم، نوعی فراروایت روشنگر است و اینجا و آنجا نشانه‌هایی از اثر اصلی آرجنتو دیده می‌شود، اما نباید فراموش کرد که در دستان گوادانینویی قرار دارد که «من عشق هستم» محصول ۲۰۰۹ و «مرا با نامت صدا کن» محصول ۲۰۱۷ را کارگردانی کرده است؛ گوادانینو، به روش خودش و از طریق نمایش تصاویری دلهره‌آور، تماشاگر را وارد داستانی می‌کند که آرجنتو تصورش را هم نمی‌کرد. این فیلم یک هیولای کاملا متفاوت از نسخه‌ی قبلی است، اما درعین‌حال، نسخه اصلی را هم به طرز خارق‌العاده‌ای تعریف می‌کند.

گوادانینو و دیوید کاجگانیچ نویسنده، به روایت وسیع‌تری که آرنجنتو در سه‌گانه‌ «مادر» («سوسپیریا»، «اینفرنو (۱۹۸۰)» و «مادر اشک‌ها (۲۰۰۷)») ارائه کرده بود، وفادار مانده‌اند و نه‌تنها جنبه‌های هنری زیبایی‌شناختی این فیلم‌های ترسناک را موردبررسی قرار داده‌اند، بلکه بدنه‌ وحشت و انتقال حس شوم با ریتم کند را هم تحلیل کرده‌اند.

داکوتا جانسون، در نقش یک رقصنده جوان آمریکایی به نام سوزی بنیون، اجرایی مسحورکننده دارد؛ این رقصنده، به برلین می‌رود تا برای شرکت در «آکادمی رقص هلنا مارکوس» آزمون بدهد. این آکادمی، که در نشانه‌های گوتیک غرق شده است، خیلی زود سوزی را می‌پذیرد و این دختر جوان، که توجه طراح رقص اصلی، مادام بلان (با بازی تیلدا سوئینتن) را جلب می‌کند به رقصنده اصلی گروه تبدیل می‌شود؛ اما چه هدف شومی پشت این کار است؟ و چرا دانش‌آموز گم‌شده‌ای به نام پاتریشیا هینگل (با بازی کلویی گریس مورتس) به روان‌شناس خود، جوزف کلمپرر (باز هم با بازی سوئینتن) گفته بود که این مدرسه توسط گروهی از جادوگران اداره می‌شود؟

«سوسپیریا»ی وحشت‌آور، صحنه‌های رقص درجه یکی دارد که به‌مرور تبدیل به چیزی می‌شوند که به طرز وحشیانه‌ای وحشتناک است و پا را از انتظارات ما فراتر می‌گذارد. توهمی از زن‌سالاری، رمز و راز، عشق محکوم و رازهای سیاه باعث شده است که «سوسپیریا» به نمونه‌ای شاعرانه از فیلم های ترسناک قرن 21 تبدیل شود.

۱- «فهرست کشتار» محصول سال ۲۰۱۱

«فهرست کشتار» محصول سال ۲۰۱۱ ناراحت‌کننده‌ترین فیلم بن ویتلی، فیلمساز بریتانیایی است که درست جلوی چشمان ناباور بیننده، تبدیل به یک فیلم ترسناک تمام‌عیار می‌شود. فیلمی از ژانر وحشت که از انتظارات فراتر می‌رود. «فهرست کشتار» آغاز کندی دارد و کم‌کم فضا را آماده می‌کند تا درنهایت تنش را زیاد کند و اضطراب را به بیش‌ترین حد ممکن برساند.

جی (با بازی نیل مسکل) و گل (با بازی مایکل اسمایلی) که دوستان قدیمی هستند و قبلا سرباز بوده‌اند، به‌عنوان قاتل قراردادی کار می‌کنند. آن‌ها نمی‌دانند که پروژه جدیدشان، آن‌ها را به تاریک‌ترین جای ممکن خواهد برد.

درحالی‌که داستان، پیچش‌های غیرمنتظره فراوانی دارد، طنز هم به آن افزوده می‌شود تا کمی از فشار روانی کم کند. ویتلی، استاد کنترل کردن احساسات تماشاگر است؛ او کاری می‌کند که در هر پیچش تند داستان، مضطرب و ناراحت شویم. نیم ساعت پایانی فیلم، به‌گونه‌ای است که همه را کاملا مجذوب خود می‌کند و همان‌قدر که غیرقابل‌توصیف است، فراموش‌نشدنی هم هست.

ویتلی درباره‌ این فیلم گفته بود «اندی استارک که تهیه‌کننده فیلم بود به من گفت که یک فیلم ترسناک بسازم. من هم با خودم گفتم اگر قرار است فیلم ترسناک بسازم، چیزی می‌سازم که تا بیشترین حد ممکن دلهره‌آور باشد. بنابراین زمانی که متن فیلمنامه را نوشتم، لیستی از کابوس‌های خودم را درست کردم. پسرم که آن زمان سه یا چهار سال داشت هم در آن دخیل بود؛ من از «پدر بودن» می‌ترسیدم، برای همین آن را هم وارد داستان کردم. از کودکی، کابوس‌های زیادی در مورد فرقه‌ها داشتم، بنابراین آن‌ها را هم به ماجرا اضافه کردم.»

تعداد انگشت‌شماری از فیلم های ترسناک قرن 21 ، به اندازه «فهرست کشتار» موثر، هنری و دارای فضایی فوق‌العاده هستند. بهتر است این فیلم را از دست ندهید، اما به‌هیچ‌وجه تنهایی تماشایش نکنید.


منبع: Taste of Cinema

نوشته ۱۰ نمونه از بهترین فیلم‌های ترسناک قرن بیست‌و‌یکم که ترس را آرام‌آرام به تماشاگر تزریق می‌کنند اولین بار در فیلیمو شات. پدیدار شد.

اسامی برندگان امی ۲۰۱۹؛ شبی پرستاره برای سریال‌های تلویزیونی

$
0
0

تلویزیون برای آخرین بار با سریال «بازی تاج‌وتخت» وداع کرد و این خداحافظی، به شیوه ای شایسته انجام شد. سازندگان «گیم آف ترونز» جوایز زیادی را به خانه بردند: علاوه بر جایزه بهترین مجموعه تلویزیون درام، در میان لیست برندگان امی ۲۰۱۹ ، نام پیتر دینکلیج به چشم می‌خورد که جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد در مجموعه درام را از آن خود کرد. این دو جایزه، به همراه ده جایزه‌ای که هفته گذشته و در جریان مراسم بخش هنرهای خلاقانه امی ۲۰۱۹ نصیب «بازی تاج‌وتخت» شده بود، به سازندگان این فرصت را داد که رکورد خود را به‌عنوان برنده بیشترین تعداد جوایز برای یک فصل سریال حفظ کنند. پیش‌ازاین، «گیم آف ترونز» در سال ۲۰۱۵ و برای فصل پنجم خود برنده ۱۲ جایزه امی شده بود که در نوع خود رکورد محسوب می‌شد.

حضور کمرنگ این سریال در میان برندگان جایزه امی ۲۰۱۹ برای هواداران آن چندان دور از انتظار نبود؛ چراکه فصل هشتم و نهایی «بازی تاج‌وتخت» به‌اندازه فصول قبلی با استقبال تماشاگران روبه‌رو نشد. البته این نکته را نباید از یاد برد که دعوت از تمام بازیگران برای حضور روی صحنه و کف زدن حضار در حالت ایستاده، تصویر حمایتی باشکوه از سریال محبوب شبکه HBO و بزرگداشتی دلگرم‌کننده را به نمایش گذاشت.

با تمام این اوصاف، HBO شبی باشکوه را پشت سر گذاشت؛ به‌جز «گیم آف ترونز»، سریال‌های «Barry» و «Succession» توانستند در میان برندگان امی ۲۰۱۹ بدرخشند: بیل هیدر جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد در مجموعه کمدی را برای مجموعه تلویزیونی «بری» از آن خود کرد و جسی آرمسترانگ جایزه بهترین نویسندگی سریال درام را برای «Succession» به خانه برد.

آمازون هم شبی به‌یادماندنی را گذراند و نام تولیدات انجام‌شده برای سرویس استریم ویدیو این کمپانی، در میان برندگان امی ۲۰۱۹ به چشم می‌خورد؛ از جمله مجموعه تلویزیونی «خانم میزل شگفت‌انگیز» و محصول مشترک آمازون و بی.بی.سی، «فلیبگ». «فلیبگ» موفق شد تعدادی از جوایز ازجمله جایزه بهترین مجموعه تلویزیونی کمدی و بهترین بازیگر زن در مجموعه کمدی (برای فیبی والر-بریج) را تصاحب کند. موفقیت فیبی والر-بریج به یک جایزه ختم نشد و او برای نوشتن فیلمنامه قسمت اول سریال هم در جمع برندگان امی ۲۰۱۹ قرار گرفت. نتفلیکس در مقایسه با سال گذشته، چندان پرقدرت ظاهر نشد اما همچنان توانست برای سریال‌های «وقتی آن‌ها ما را می‌بینند» و «اوزارک» برنده چند جایزه شود.


نامزد ها و برندگان امی ۲۰۱۹:

بهترین مجموعه تلویزیونی درام:
«بهتره با ساول تماس بگیری»
«بادیگارد»
«بازی تاج‌و‌تخت»
«کشتن ایو»
«اوزارک»
«ژست»
«Succession»
«این ما هستیم»
برنده: «بازی تاج‌و‌تخت»

بهترین مجموعه تلویزیونی کمدی:
«بری»
«فلیبگ»
«جای خوب»
«خانم میزل شگفت‌انگیز»
«Russian Doll»
«Schitt’s Creek»
«ویپ»
برنده: «فلیبگ»

بهترین بازیگر مرد در مجموعه درام:
جیسون بیتمن برای «اوزارک»
استرلینگ کی براون برای «این ما هستیم»
کیت هرینگتون برای «بازی تاج‌و‌تخت»
باب ادنکیرک برای «بهتره با ساول تماس بگیری»
بیلی پورتر برای «ژست»
میلو ونتیمیگلیا برای «این ما هستیم»
برنده: بیلی پورتر برای «ژست»

بهترین بازیگر زن در مجموعه درام:
امیلیا کلارک برای «بازی تاج‌و‌تخت»
جودی کامر برای «کشتن ایو»
وایولا دیویس برای «چگونه از مجازات قتل فرار کنیم»
لورا لینی برای «اوزارک»
مندی مور برای «این ما هستیم»
ساندرا اوه برای «کشتن ایو»
رابین رایت برای «خانه پوشالی»
برنده: جودی کامر برای «کشتن ایو»

بهترین بازیگر نقش مکمل مرد در مجموعه درام:
جاناتان بنکس برای «بهتره با ساول تماس بگیری»
جانکارلو اسپوزیتو برای «بهتره با ساول تماس بگیری»
آلفی الن برای «بازی تاج‌و‌تخت»
نیکولای کاستر- والدو برای «بازی تاج‌و‌تخت»
پیتر دینکلیج برای «بازی تاج‌و‌تخت»
مایکل کلی برای «خانه پوشالی»
کریس سالیوان برای «این ما هستیم»
برنده: پیتر دینکلیج برای «بازی تاج‌و‌تخت»

بهترین بازیگر نقش مکمل زن در مجموعه درام:
گوئندولین کریستی برای «بازی تاج‌و‌تخت»
لنا هیدی برای «بازی تاج‌و‌تخت»
سوفی ترنر برای «بازی تاج‌و‌تخت»
میسی ویلیامز برای «بازی تاج‌و‌تخت»
فیونا شو برای «کشتن ایو»
جولیا گارنر برای «اوزارک»
برنده: جولیا گارنر برای «اوزارک»

بهترین کارگردانی مجموعه درام:
«بازی تاج‌و‌تخت»؛ دیوید بنیاف و دی.بی ویس برای اپیزود «تخت آهنین»
«بازی تاج‌و‌تخت»؛ دیوید ناتر برای اپیزود «آخرین استارک»
«بازی تاج‌و‌تخت»؛ میگوئل ساپوچنیک برای اپیزود «شب طولانی»
«سرگذشت ندیمه»؛ داینا رید برای اپیزود «Holly»
«کشتن ایو»؛ لیزا براومن برای اپیزود «Desperate Times»
«اوزارک»؛ جیسون بیتمن برای اپیزود «Reparations»
«Succession»؛ آدام مک‌کی برای اپیزود «Celebration»
برنده: جیسون بیتمن

بهترین نویسندگی برای مجموعه درام:
«بهتره با ساول تماس بگیری»؛ پیتر گولد و توماس اشنوز برای اپیزود «Winner»
«بادیگارد»؛ جد مرکیوریو برای اپیزود اول
«بازی تاج‌و‌تخت»؛‌ دیوید بنیاف و دی.بی ویس برای اپیزود «تخت آهنین»
«سرگذشت ندیمه»؛ بروس میل و کیرا اسنایدر برای اپیزود «Holly»
«کشتن ایو»؛ امرالد فنل برای اپیزود «Nice And Neat»
«Succession»؛ جسی آرمسترانگ برای اپیزود «Nobody Is Ever Missing»
برنده: جسی آرمسترانگ

بهترین بازیگر مرد در مجموعه کمدی:
آنتونی اندرسون برای «Black-ish»
دان چیدل برای «Black Monday»
تد دنسون برای «جای خوب»
مایکل داگلاس برای «روش کامینسکی»
بیل هیدر برای «بری»
یوجین لوی برای «Schitt’s Creek»
برنده: بیل هیدر برای «بری»

بهترین بازیگر زن در مجموعه کمدی:
کریستینا اپل‌گیت برای «Dead To Me»
ریچل بروزناهان برای «خانم میزل شگفت‌انگیز»
جولیا لوئی درایفوس برای «ویپ»
ناتاشا لیون برای «Russian Doll»
کاترین اوهارا برای «Schitt’s Creek»
فیبی والر- بریج برای «فلیبگ»
برنده: فیبی والر- بریج برای «فلیبگ»

بهترین بازیگر نقش مکمل مرد در مجموعه کمدی:
استیون روت برای «بری»
هنری وینکلر برای «بری»
آنتونی کاریگان برای «بری»
آلن آرکین برای «روش کامینسکی»
تونی شالهوب برای «خانم میزل شگفت‌انگیز»
تونی هیل برای «ویپ»
برنده: تونی شالهوب برای «خانم میزل شگفت‌انگیز»

بهترین بازیگر نقش مکمل زن در مجموعه کمدی:
سارا گلدبرگ برای «بری»
شان کلیفورد برای «فلیبگ»
الیویا کلمن برای «فلیبگ»
بتی گیلپین برای «گلُو»
کیت مک‌کینون برای «پخش زنده شنبه شب»
الکس بورستین برای «خانم میزل شگفت‌انگیز»
مارین هینکل برای «خانم میزل شگفت‌انگیز»
آنا کلامسکی برای «ویپ»
برنده: الکس بورستین برای «خانم میزل شگفت‌انگیز»

بهترین کارگردانی مجموعه کمدی:
«بری»؛ الک برگ برای اپیزود «The Audition»
«بری»؛ بیل هیدر برای اپیزود «ronny/lily»
«تئوری بیگ‌بنگ»؛ مارک سندروسکی برای اپیزود «سندروم استکهلم»
«فلیبگ»؛ هری بردبیر برای اپیزود اول
«خانم میزل شگفت‌انگیز»؛ امی شرمن- پالادینو برای اپیزود «All Alone»
«خانم میزل شگفت‌انگیز»؛ دنیل پالادینو برای اپیزود «We’re Going To The Catskills!»
برنده: هری بردبیر

بهترین نویسندگی برای مجموعه کمدی:
«بری»؛ الک برگ و بیل هیدر برای اپیزود «ronny/lily»
«فلیبگ»؛‌ فیبی والر-بریج برای اپیزود اول
«جای خوب»؛ جاش سیگال و دیلن مورگان برای اپیزود « Janet(s)»
«PEN15»؛ مایا ارسکین و آنا کانکل برای اپیزود «Anna Ishii-Peters»
«Russian Doll»؛ لزلی هدلند، ناتاشا لیون و ایمی پولر برای اپیزود «Nothing In This World Is Easy»
«Russian Doll»؛ آلیسون سیلورمن برای اپیزود «A Warm Body»
«ویپ»؛ دیوید مندل برای اپیزود «ویپ»
برنده: فیبی والر-بریج

همچنین، جایزه بهترین فیلم تلویزیونی به «بندراسنچ» و بهترین سریال کوتاه به «چرنوبیل» رسید.


منبع: The Verge

نوشته اسامی برندگان امی ۲۰۱۹؛ شبی پرستاره برای سریال‌های تلویزیونی اولین بار در فیلیمو شات. پدیدار شد.


۱۰ نمونه از بهترین فیلم های کالت قرن ۲۱ که ارزش دوباره دیدن دارند

$
0
0

هر خوره‌ فیلمی به شما می‌گوید که فیلم‌های کالت در قرن جدید هنوز هم زنده و سرپا هستند. در فیلیمو شات به معرفی ۱۰ نمونه از بهترین فیلم های کالت قرن ۲۱ پرداخته‌ایم که ارزش دوباره دیدن دارند؛ یعنی علیرغم گذر زمان، همچنان جذاب هستند و مخاطبان با هر بار دیدن آن‌ها، باز هم لذت می‌برند. فیلم کالت، فیلمی است که به ژانری خاص تعلق ندارد اما چنان تماشاگران را درگیر می کند که هواداران بسیاری می یابد؛ تفاوت این هواداران با طرفداران معمولی، ارتباط بسیار عمیق و نوعی از همذات‌پنداری با اثر است که آن‌ها را به «اعضای یک فرقه خاص» شبیه می‌کند.


۱۰. «Wet Hot American Summer» محصول ۲۰۰۱

فیلم‌های کالت ژانر کمدی معمولا برای چند بار دیدن، خیلی خوب هستند: قصه واضح‌تر است، بعضی از شوخی‌ها با درک عمیق‌تر از کل داستان اثر بهتری می‌گذارند و اگر مورد پسند شما باشد، برای بار دوم بیش‌تر به مذاق‌تان خوش می‌آید؛ این موضوع درباره فیلم کمدی «Wet Hot American Summer» محصول سال ۲۰۰۱ هم صدق می‌کند. داستان فیلم جذاب، خنده‌دار و دلنشین دیوید وین، به روز آخر کمپ فایروود در فصل تابستان سال ۱۹۸۱ مربوط است.
این کمدی عالی، که توسط وین و مایکل شوالتر نوشته شده است، به فیلم‌های نوجوان‌محور آمریکا در اواخر دهه‌ ۷۰ و اوایل دهه‌ ۸۰ و مخصوصا به فیلم‌هایی با محوریت کمپ تابستانی (مانند «عزیزان کوچک» محصول ۱۹۸۰) ادای دین می‌کند. علاوه بر این، به منظور ادامه دادن میراث این فیلم‌ها، نقش مشاوران کمپ نوجوانان هم توسط بازیگران فیلم‌های گذشته ایفا شد که آن زمان در دهه‌ سوم زندگی خود بودند. از بازیگران با استعداد این جمع می‌توان به بردلی کوپر، الیزابت بنکس، پل راد و ایمی پولر اشاره کرد.
فیلم «Wet Hot American Summer» در جمع بهترین فیلم های کالت قرن ۲۱ قرار می گیرد چون قابلیت چند بار دیده شدن دارد، به خوبی بر مخاطب اثر می‌گذارد و برای خنداندن بهتر او، بعد چهارم را به صورت عمدی می‌شکند و اتفاقات عجیب و غریبی را نمایش می‌دهد که از فیلم‌هایی مانند آثار جان واترز انتظار دارید.
در سال‌های اخیر، هواداران این فیلم از سوی نتفلیکس بسیار گرامی داشته شده‌اند: از طریق ساخت و پخش چندین پیش‌درآمد و دنباله که وین و عواملش را دور هم جمع کرد و چندین شخصیت جدید و سناریو عجیب را معرفی نمود. اما سرآغاز همه این‌ها، یک مجموعه‌ چند قسمتی کمدی بود که به‌خاطر شخصیت‌های خنده‌دار و دوست داشتنی‌اش برجسته شد. کافی است مدتی با این فیلم وقت بگذرانید تا شما هم مانند شخصیت‌های آن شاد و سرخوش شوید.

۹. «Trick ‘r Treat» محصول سال ۲۰۰۷

مانند بیش‌تر فیلم‌های کلاسیک کالت، مدتی طول کشید تا طرفداران ژانر وحشت به ارزش این فیلم چند بخشی درجه یک از مایکل دووگرتی، نویسنده و کارگردان آمریکایی پی ببرند؛ البته بیش‌تر به این دلیل که «Trick ‘r Treat» فیلمی مخصوص هالووین بود و در سینماهای زیادی اکران نشد.
این فیلم به گونه‌ای ساخته شده است که همانند فیلم‌ «هالووین» از جان کارپنتر (محصول ۱۹۷۸)، در گروه فیلم‌های مخصوص ماه اکتبر قرار بگیرد؛‌ بدین تریتیب، طرفداران ژانر وحشت می‌توانند پاییز را با تماشای ارواح سرگردان و جنازه‌های خون‌آلود به پایان برسانند.
«Trick ‘r Treat» که به قواعد ژانر ترسناک و علایق طرفداران این ژانر پایبند بود، بهترین زمان سال را در اختیار گرفت تا چندین داستان ترسناک را در یک شب هالووین به هم ببافد. تمام این داستان‌های شوم، که توسط بازیگرانی حرفه‌ای مانند دیلن بیکر، لسلی بیب، برایان کاکس و آنا پاکوین روایت می‌شوند، از طریق یک شخصیت جدید به هم مرتبط هستند؛ سم با بازی کویین لرد، یک بچه‌ مرموز و ترسناک است که یک گونی کیسه‌ای به تن دارد و بر سر تمام کسانی که سنت‌های هالووین را می‌شکنند، عذاب نازل می‌کند. او اکنون به یکی از نمادهای ژانر وحشت تبدیل است و تعجبی ندارد که نام «Trick ‘r Treat» در میان بهترین فیلم های کالت قرن ۲۱ قرار بگیرد.
این فیلم ترسناک، جزو فیلم‌های انگشت شماری محسوب می‌شود که توانسته‌اند ظاهر، حس و جو دلهره‌آور هالووین را القا کنند. «Trick ‘r Treat» فیلمی است که هر پاییز، هنگام تغییر شکل و رنگ برگ‌ها، خنک شدن شب‌ها و فراهم شدن جو ترسناک و افزایش هیجان، حتما باید تماشایش کنید.

۸. «Idiocracy» محصول سال ۲۰۰۶

چندین سال پس از عرضه‌ فیلم علمی-تخیلی عالی مایک جاج به نام «Idiocracy» که به جایگاه واقعی خود دست نیافت، خیلی‌ها اشاره کرده‌اند که آمریکای دوران ترامپ به این فیلم شباهت زیادی دارد و این اثر، پیشگویی آینده‌ امریکا در وضعیتی احمقانه است.
«Idiocracy» در سال ۲۰۰۵ اتفاق می افتد، زمانی که با یک کتابدار معمولی در ارتش آمریکا به نام جو بایرز (با بازی لوک ویلسون) آشنا می‌شویم. جو انتخاب شده است تا در یک آزمایش نظامی مخفی شرکت کند و در آن به‌همراه یک مورد آزمایشی دیگر (زنی به نام ریتا با بازی مایا رودولف)، به مدت یک سال به خواب برود.
اتفاقاتی به وقوع می‌پیوندند که باعث می‌شوند پروژه‌ جو و ریتا فراموش شود و آن‌ها به اشتباه تا سال ۲۵۰۵ در همان حالت بمانند؛ این دو نفر بالاخره به‌صورت تصادفی احیا می‌شوند و جهانی را کشف می‌کنند که از حضور افراد احمق و کودن سرشار است. منابع غذایی بشر به شدت کاهش یافته‌اند و همین موضوع باعث شده است که نسلی از افراد احمق باقی بمانند؛ در نتیجه، جو که فردی با هوش معمولی بود ناگهان به عنوان شخصی باهوش قلمداد می‌شود و احتمالا در این شرایط، باهوش‌ترین مرد جهان است.
قصد نداریم شوخی‌های این فیلم را زیادی لو بدهیم اما یکی از بهترین بخش‌های «Idiocracy» مربوط به بازی فوق العاده‌ تری کروس در نقش رئیس جمهور دواین الیزوندو مانتین دو هربرت کامچوی کودن اما باشخصیت است که ناامیدانه به کمک جو به عنوان مشاور نیاز دارد تا بر مشکلات کشور غلبه کند؛ مشکلاتی که همگی ناشی از حماقت و بی‌کفایتی هستند.
«Idiocracy» شاید هوشمندانه‌ترین کمدی احمقانه‌ای باشد که در میان بهترین فیلم های کالت قرن ۲۱ قرار دارد و امکان ندارد که بتوانید بدون قهقهه زدن آن را تماشا کنید.

۷. «Bubba Ho-Tep» محصول سال ۲۰۰۲

پادشاه فیلم‌های کالت، دان کاسکارلی که مغز متفکر پشت مجموعه‌‌ «تصویر ذهنی» (از ۱۹۷۹ تا ۲۰۱۶) است، با «Bubba Ho-Tep» غوغا کرد. این فیلم ساخته شده بود تا تحسین جمع عظیم مخاطبان فیلم‌های نیمه شب را برانگیزد. داستان، در خانه‌ سالمندان شیدی رست در شرق تگزاس رخ می‌دهد و بروس کمپبل در نقش الویس پریسلی پا به سن گذاشته بازی می‌کند که به تازگی از کمای ناشی از تصادف به هوش آمده است. او اکنون با یک آفریقایی-آمریکایی عجیب (با بازی اوسی دیویس) دوست شده است که ادعا می‌کند همان جان اف کندی است و می‌گوید پوست او را سیاه کرده‌اند، اما داستان به همین جا ختم نمی‌شود و شرایط عجیب‌تر هم خواهد شد.
این فیلم، که به خوبی از رمان جو آر لانسدال اقتباس شده، نام عجیب خود را از یک مومیایی ناشناس شیطانی متعلق به مصر باستان برداشته است که ظاهرا از جولان دادن و ایجاد وحشت در خانه‌ سالمندان الویس و جان اف کندی لذت می‌برد و آن‌ها باید جلوی او را بگیرند!
فیلمی هوشمندانه و حتی گاهی اوقات استرس‌زا که ظاهرا ادامه‌ای در حال ساخت دارد؛ «Bubba Ho-Tep» فیلمی محشر است، فیلمی که در بین خیل عظیم فیلم‌های کمدی و ترسناک به دردنخور، خودی نشان می‌دهد و درمورد پیر شدن و تصورات احمقانه‌ شهرت و معروف بودن حرف‌هایی برای گفتن دارد.

۶. «Donnie Darko» محصول سال ۲۰۰۱

«Donnie Darko» را شاید بتوان «همشهری کین» ریچارد کلی نویسنده و کارگردان آمریکایی در نظر گرفت و آیا این چیز بدی است؟ این فیلم، سرشار از احساسات، طنز و اتفاقات عجیبی است که در یکی از مناطق حومه‌‌ شهری آمریکا در دهه‌ ۸۰ میلادی اتفاق می‌افتد. دنی نوجوان (با بازی جیک جیلنهال) از حادثه‌ای به نحوی جان سالم به در می‌برد؛ اکنون او مرتب به ملاقات خرگوشی عجیب به نام فرانک (با بازی جیمز دووال) می‌رود که از او می‌خواهد سفر در زمان را امتحان کند. دنی به زندگی توجه بیش‌تری می‌کند، عاشق می‌شود و از این آگاهی لذت می‌برد که ممکن است بتواند نه تنها روی زمان، بلکه سرنوشت اثر بگذارد.
وجود موسیقی متن با حال‌و‌هوای دهه هشتاد میلادی، بر جذابیت فیلم می‌افزاید؛ همانطور که عوامل آن مانند کاترین راس و پاتریک سوویزی این کار را می‌کنند. البته افرادی مانند مگی جیلنهال و جنا مالون و درو بریمور هم نقش‌هایی کوتاه داشتند و در کنار ست روگن و نوآ وایل عالی بودند.
این فیلم که در هنگام عرضه به طرز غیرمنصفانه‌ای نادیده گرفته شد، مدتی کوتاهی پس از حادثه‌ ۱۱ سپتامبر اکران شد. وجود صحنه‌ سقوط هواپیما که در آن زمان چندان مورد پسند نبود و مخاطبان را ناراحت می‌کرد یکی از دلایل این ناکامی در نظر گرفته شد. اما این داستان عملی-تخیلی، هوشمندانه و روانشناختی خیلی زود در زمره‌ بهترین فیلم های کالت قرن ۲۱ قرار گرفت. به دلیل این که داستان به‌خاطر منطق حلقه‌ زمان، گیج کننده است دیدن چند باره‌ آن برای شفاف کردن بعضی از بخش‌‌های معمای داستان که کلی حل کردن آن را به عهده‌ ما گذاشته است، خیلی خوب است.

۵.«Scott Pilgrim vs. the World» محصول سال ۲۰۱۰

این فیلم از مجموعه رمان مصور «اسکات پیلگرام» به قلم نویسنده و طراح کانادایی، برایان اومالی اقتباس شده است. ادگار رایت با گنجاندن فرهنگ بازی‌های ویدئویی، کانادا، موسیقی پاپ راک و عشق دوران جوانی در فیلم «Scott Pilgrim vs. the World» باعث شده است که این فیلم سرشار از موارد جذابی باشد که برای درک و قدردانی درست از آن‌ها باید چندین بار تماشایش کرد.
قهرمان خجالتی و ترسوی ما یک پسر دست و پا چلفتی و شیرین به نام اسکات (با بازی مایکل سرا) است که در یک گروه راک خانگی، گیتار بیس می‌نوازد. اسکات در رابطه با یکی از هم‌گروهی‌های خود به نام نایفز چائو (با بازی الن ونگ) و دختر اسکیت‌باز رویاهایش به نام رامونا فلاورز (با بازی مری الیزابت وینستد) مشکلات رومانتیکی دارد. رامونا که خیلی زود به اسکات علاقه پیدا می‌کند، مشکل بزرگی دارد؛ مشکل او، شش دوست‌پسر سابق شیطان‌صفتش هستند که اسکات باید آن‌ها را شکست دهد.
تماشای تبدیل شدن ایده‌های هنری رایت به واقعیت جالب است و چشمان تیزبین متوجه شباهت این فیلم به فیلم موزیکال کلاسیک «شبح بهشت» محصول ۱۹۷۴ به کارگردانی برایان دی پالما و فیلم‌برداری گیج کننده و ماهرانه او می‌شوند. دیالوگ‌های این فیلم دلپذیر و بازی‌ها خوب و لذتبخش هستند و تمام این‌ها با هم، باعث می‌شوند که «Scott Pilgrim vs. the World» را یکی از بهترین فیلم های کالت قرن ۲۱ بدانیم؛ اثری مناسب برای چند بار دیدن.
این فیلم، که ریتمی سریع و صحنه‌هایی خنده‌دار دارد، خیلی جلوتر از زمان خود است و می‌توان آن را اثری هنری، اصیل، ناهنجار و انقلابی دانست. مطمئن باشید که تماشای آن حداقل برای بار دوم ضروری است و اگر این کار را نکنید، شوخی‌های جالبی را از دست می‌دهید؛ چون معمولا در هنگام نشان دادن آن‌ها در حال خندیدن به صحنه‌ای مربوط به ۵ ثانیه قبل بوده‌اید.

۴. «Mandy» محصول سال ۲۰۱۸

خشونت و خونریزی زیاد در فیلم «مندی» پانوس کوسماتوس باعث می‌شود که تماشای آن برای خیلی‌ها تجربه‌ راحتی نباشد. اما اگر طرفدار ژانر وحشت هستید و تصاویر واضح و شفاف تحسین شما را برمی‌انگیزند (که در این فیلم تعدادشان خیلی زیاد است)، این فیلم ارزش چند بار دیده شدن را دارد و می تواند یکی از فیلم های کالت قرن ۲۱ باشد.
مندی فیلمی عمیقا شخصی از کوسماتوس است؛ فیلمی که به خیالی‌ترین و آشفته‌ترین شکل ممکن با شباهت به فیلم‌های پرهیاهوی دهه‌ ۸۰ ساخت. البته در اینجا منظور از فیلم‌های دهه‌ ۸۰، فیلم‌هایی مانند «مخمل آبی»، «مرده‌ شریر ۲» و «برپاخیزان جهنم» است.
داستان این فیلم در سال ۱۹۸۳ و شمال غربی اقیانوس آرام، جایی در نزدیکی کوهستان سایه اتفاق می‌افتد. رد میلر (با بازی جنون آمیز نیکولاس کیج) و دوست‌دختر هنرمند خیال‌پردازش به نام مندی بلوم (با بازی آندره‌آ ریسبرو) زندگی آرام و پر از صلح و صفایی را سپری می‌کنند. اما این زندگی خوش در این فانتزی خشن انتقام و پر از خونریزی، عمر کوتاهی دارد.
خوب و بد، تعاریف همیشگی‌شان را دارند، اما حس می‌کنید که کوسماتوس دقیقا همان اثر وسواسی و سازش‌ناپذیری را به معبد سینمای روانشناختی تقدیم کرده است که همیشه رویایش را داشت.
نیکولاس کیج در این فیلم به طرز زیبایی خارج از کنترل است و در دنیایی خونبار از غروب‌های بیگانه، جنگل‌های سرخ، شیاطین، موجودات دیوانه‌ مواد، حشرات روانگردان و گابلین‌ها زندگی می‌کند. این فیلم که با موسیقی شاهکار یوهان یوهانسون تقویت شده است، جلوه‌های خیره کننده‌ای دارد؛ از جمله چند سکانس رویایی انیمیشنی. فیلم «Mandy» یک ماجراجویی پر حادثه‌ است که هنر را به زیبایی و به شکلی غافلگیرکننده به تصویر می‌کشد.

۳. «Only Lovers Left Alive» محصول سال ۲۰۱۳

فیلم «تنها عاشقان زنده ماندند» به کارگردانی جیم جارموش یکی از آثاری است که قطعا ارزش چند بار دیدن را دارد؛ مخصوصا برای طرفداران این کارگردان. چیزی که فیلم «Only Lovers Left Alive» را برای قرار گرفتن در میان فیلم های کالت قرن ۲۱ تا این اندازه مناسب می‌کند، این است که مانند بهترین آثار جارموش مثل «قطار مرموز» محصول ۱۹۸۹، کارگردان فضایی چنان غنی و دوست داشتنی خلق می‌کند که بیننده به دنبال کردن شخصیت ها تا هر زمان که امکانش باشد علاقه‌مند می شود.
ایو (با بازی تیلدا سوئینتن) یک خون‌آشام خونسرد است که همسرش، آدام (با بازی تام هیدلستون)، قصد پایان دادن به زندگی خود را دارد. این فیلم خون‌آشامی بسیار خونسردانه و رمانتیک، سرشار از موضوعاتی مانند ترس، هیجان، غریبگی، انزوا، خلاقیت، هنر، موسیقی، ادبیات، زندگی و مرگ است. این فیلم، یک اثر ترسناک شوکه کننده نیست، بلکه صحنه‌های کلاسیک گوتیک، خون زیاد، لحظه‌هایی از ترس و نگرانی زیاد از عشقی بی‌پایان دارد.
«تنها عاشقان زنده ماندند» بیش‌تر از این که کلامی باشد، بصری است؛ این فیلم ظریف و وهم‌آور، بیش‌تر از همه تجزیه‌ و فساد شبح‌وار دیترویت، تصاویر جالب و ترسناک نامیرایان و آداب غیرطبیعی و سکونت‌گاه‌های عجیب آن‌ها را به تصویر می‌کشد.

۲. «What We Do in the Shadows» محصول سال ۲۰۱۴

«آنچه در سایه‌ها انجام می‌دهیم» محصول مشترکی به کارگردانی-نویسندگی جامین کلمنت و تایکا وای‌تیتی است که با تماشای آن قطعا خیلی می‌خندید. این فیلم، برداشتی طنز از موضوع ترسناک هیولاهایی مانند خون‌آشام‌هاست.
این دو نفر قبلا هم در چندین پروژه، مانند «Flight of the Conchords» و «عقاب در برابر کوسه» محصول ۲۰۰۷ همکاری داشته‌اند؛ وایتیتی و کلمنت در این فیلم هم عوامل خوبی را دور هم جمع کرده‌اند تا به آن‌ها در انجام این پروژه کمک کنند. این فیلم، حول محور یک سری دوست خون‌آشام و رقابتشان با گرگینه‌ها، جادوگران و حتی چند زامبی می‌گردد. در یکی از صحنه‌ها، ولادیسلاو (با بازی جامین کلمنت) به رفیق خون‌آشام خود می‌گوید: «ما خون‌آشام هستیم، حوله‌ها را روی زمین نمی‌گذاریم.» و در تمام طول فیلم، شاهد درگیری‌های دوستانه‌‌ای از این دست بین این خون‌آشام‌ها هستیم.
پارودی‌های انگشت‌شماری به خوبی «آنچه در سایه‌ها انجام می‌دهیم» عمل می‌کنند و این اثر هنری حرف‌های زیادی برای گفتن دارد و برای تمام کسانی که آن را تماشا می‌کنند، تجربه‌ای سرگرم‌کننده خواهد بود. یک نکته‌ مثبت دیگر درمورد این فیلم این است که نه تنها کلمنت و وایتیتی تمایل خود به ساخت ادامه‌ای بر آن اعلام کرده‌اند، بلکه در حال انجام کارهای فصل دوم سریال «آنچه در سایه‌ها انجام می‌دهیم» برای شبکه‌ FX هستند. الان زمان خوبی برای دیدن این فیلم است، حتی برای بار چندم.

۱. «Shaun of the Dead» محصول سال ۲۰۰۴

برای خیلی‌ها اگر فیلمی باعث خنده‌ زیاد شود و قابل بحث باشد، تا مدت زیادی به یادشان می‌ماند. چنین موردی درمورد فیلم «شان مردگان» صادق است.
برای شان (با بازی سایمون پگ) که فروشنده‌ لوازم برقی است، تلاش برای جمع و جور کردن خود و تبدیل شدن به دوست‌پسری مناسب برای دختری که نادیده‌اش می‌گیرد به قدر کافی دشواراست و در همین حین، زامبی‌ها هم از راه می‌رسند تا نوید پایان دنیا را بدهند.
«شان مردگان» که فیلمی کمدی-ترسناک و لذت‌بخش است، باعث شد ادگار رایت کارگردان و سایمون پگ بازیگر به موفقیت بزرگی دست پیدا کنند. این فیلم، قسمت اول از سه‌گانه‌ «سه طعم کورنتو» است که هر کدام از دو قسمت دیگر هم می‌توانستند به راحتی در صدر لیست فیلم های کالت قرن ۲۱ قرار بگیرند. قسمت دوم به نام «پلیس خفن» در سال ۲۰۰۷ و قسمت سوم به نام «ورلدز اند» در سال ۲۰۱۳ منتشر شدند.
فیلم «شان مردگان» با ترکیب طنز انگلیسی و سبک وحشت جرج رومئو، قهرمان بیچاره‌ ما را به همراه دوست مفت‌خورش به نام اد (با بازی نیک فراست) به تصویر می‌کشد که با هم در برابر فوجی از زامبی‌ها در لندن قد علم کنند و نقشه‌ای برای نجات دوست دختر گیر افتاده‌ شان به نام لیز (با بازی کیت اشفیلد) می‌کشند و در این حین شاید کمی رشد کنند. این فیلم یک کمدی کالت کلاسیک است و ارزش چند بار دیدن را دارد. به هیچ وجه آن را از دست ندهید.


منبع: Taste of Cinema

نوشته ۱۰ نمونه از بهترین فیلم های کالت قرن ۲۱ که ارزش دوباره دیدن دارند اولین بار در فیلیمو شات. پدیدار شد.

بهترین سریال های 2019؛ وقتی تلویزیون میخکوبتان می‌کند!

$
0
0

سال ۲۰۱۹ هنوز به پایان نرسیده است اما سریال‌های تلویزیونی امسال عملکردی حیرت‌انگیز داشته‌اند. برنامه‌های تلویزیونی، شامل سریال‌های استریم شده و سریال‌های کابلی سنتی هستند که به نمایش عمق قصه‌پردازی، استفاده از مجموعه بازیگران جذاب، هنجار سازی و هنجارشکنی همراه با داستان‌ها و شخصیت‌هایی که از آن‌ها سیر نمی‌شویم ادامه داده‌اند.
تنها سه ماه از سال باقیمانده است و در فیلیمو شات، فهرستی از بهترین سریال های 2019 را آماده کرده‌ایم؛ البته این فهرست شامل عناوینی می‌شود که تاکنون پخش شده‌اند و در چند ماه گذشته، طیف وسیعی از مردم را به خود جذب کرده‌اند. تماشاگران این سریال‌ها شاهد لحظاتی فوق‌العاده، داستان‌هایی شگفت‌آور و پیچ‌وتاب‌های شوکه کننده بوده‌اند.
این فهرست از ۲۰ سریال برتر نام می‌برد؛ بسته‌ای که شامل سریال‌های علمی-تخیلی شگفت‌انگیز، طنزهای تند و هوشمندانه، درام‌های تاریخی ویران‌کننده، ابرقهرمان‌های خرابکار و فراتر از آن است. سلیقه‌ها گوناگون هستند اما مطمئناً برخی از عناوین موجود در فهرست بهترین سریال های 2019 را دوست خواهید داشت.


۲۰- سریال «چیزهای عجیب» – فصل سوم

سازندگان این سریال ترسناک با مضمون هالووینی و فضای تیره و وحشتناک اما تاثیرگذار، پس از دو فصل روند داستانی آن را تا حدودی تغییر داده‌اند: خط داستانی سریال، با فضای آفتابی متمرکز روی فصل تابستان ترکیب شده است. اتفاقات عجیب و مضحک کنار استخر، پایگاه‌های نظامی پنهان‌شده زیر زمین، نقشه‌های روسی و انفجار هورمون بازیگران جوان تا حد زیاد بر جذابیت فصل سوم سریال می‌افزاید. این فصل، یک تحول طراوت‌بخش برای سریال است. البته تصور نکنید که این لحظات شاد و سرگرم‌کننده عامل ترس را کاهش داده‌اند. درجه وحشت، خیلی زود دوباره اوج می‌گیرد. نیروهای تاریکی هنوز بر محله هاوکینز حاکم هستند و این فقط به مرکز خرید جدید شهر محدود نمی‌شود.

۱۹- سریال «فاجعه» – فصل چهارم

فصل جدید سریال کمدی-درام شارون هورگان و راب دلینی، همانند فصول قبلی حقایق والدین و موضوعات ترحم‌برانگیز را به تصویر کشیده است. در این فصل با تبعات اعتیاد راب به الکل سروکار داریم. سریال از نظر عاطفی، صداقت خود را حفظ کرده است اما این صداقت گاهی بی‌رحمانه بیان می‌شود. شوخی‌های تند و منتقدانه‌ای که هورگان و دلینی را در کنار هم نگه داشته بودند هنوز هم پابرجا هستند. علاوه بر این، قسمت نهایی با دقایقی کاملاً شاعرانه به پایان می‌رسد. این دقایق آخر به یک اندازه دلگرم‌کننده و دلهره‌آور هستند. با تماشای این لحظات، شما همه‌چیزهایی که قبلاً دیده‌اید را درک می‌کنید. البته این قسمت برای دهه‌ها موردبحث قرار خواهد گرفت و سریال با نشان دادن این صحنه‌ها، وداعی درخشان با تماشاگران داشت.

۱۸- سریال «Derry Girls» – فصل دوم

سریال سیتکام یا کمدی موقعیت لیزا مک گی که در شمال ایرلند فیلمبرداری می‌شود، داستان چند نوجوان را در دهه ۹۰ به تصویر می‌کشد. پس از موفقیت‌های فصل اول، فصل دوم این سریال با قدرت ادامه پیدا کرد و جایگاه خود را به‌عنوان مجموعه کمدی جدید و محبوب بریتانیا تثبیت نمود. اگرچه در پس‌زمینه، اتفاقاتی جدی در حال رخ دادن است اما نمای ظاهری سریال، کاملا طنزآلود به نظر می‌رسد. بازیگران دوست‌داشتنی آن، داستان‌های طنز و لطیفه‌ها را با سرعتی خیره‌کننده بیان می‌کنند. آنها ترکیبی بی‌نقص از شوخ‌طبعی و صمیمیت ارائه داده‌اند و همین باعث می‌شود که «دختران درری» را به‌عنوان یکی از بهترین سریال های 2019 بشناسیم.

۱۷- سریال «آموزش جنسی» – فصل دوم

«آموزش جنسی» برخلاف دیگر سریال‌ها، با جذابیت‌های بصری الهام گرفته از دبیرستان‌های آمریکایی و بحث‌های صریح و خنده‌دار در مورد رابطه جنسی به یک سریال موفق تبدیل شده است. این درام زیرپوستی نوجوانان، با الهام از آثار جان هیوز توانسته است در لیست بلندبالای کمدی‌هایی با مضمون رابطه جنسی جایگاه خوبی پیدا کند. لوری نان (خالق سریال)، این سبک را وارد عصری جدید کرده است و بازیگران این مجموعه که ازجمله آنها می‌توان به ایسا باترفیلد، انکوتی گاتوا و اما ماکی اشاره کرد، بازی شگفت‌انگیزی ارائه داده‌اند.

۱۶- سریال «The Virtues»

شین مدوز، مهارت کارگردانی خود را مدت‌ها قبل در سریال «This Is England» اثبات کرده بود، اما به نظر می‌رسد او در مینی سریال «The Virtues» به اوج مهارت خود رسیده و حتی فراتر از تصور عمل کرده است. مدوز در این سریال، یک جوش‌وخروش عاطفی را به تصویر می‌کشد که از آثار قبلی‌اش پیشی می‌گیرد. استیون گراهام به خوبی از پس نقش جوزف برآمده و قلب بینندگان را تسخیر کرده است؛ جوزف مردی است که درگیر انتخاب‌هایش در زندگی شده. او تصمیم می‌گیرد به مسافرت برود و گذشته آشفته و بی‌رحم خود را مرور کند. حاصل کندوکاو جوزف، معنا و تاثیر آن بر افراد پیرامونش، مطابق با انتظار شما از شین مدوز به تصویر کشیده شده است؛ بنابراین دور ا ز انتظار نیست اگر بگوییم که با یکی از بهترین سریال های 2019 مواجه هستید.

۱۵- سریال «Years and Years»

چنانچه دنیای خارج از تلویزیون شما دست کمی از یک هرج‌ومرج ندارد، آخرین سریال راسل تی. دیویس مانند یک گوی بلورین، نگاهی انداخته است به آینده یک خانواده و جهان پیرامون آنها که روزبه‌روز بدتر می‌شود. روندهای دیجیتال، پیامد رویدادهای سیاسی، مشکلات و خشم، همگی کلیدی برای تغییر طالع خانواده لیونز هستند. اما تامپسون با عملکردی عالی در نقش یک زن سیاستمدار، به درک بهتر فیلم کمک زیادی کرده است و با اثری مواجه خواهید شد که به طرز شگفت‌انگیزی واقعی به نظر می‌رسد. این سریال چنان تاثیرگذار است که حتی اگر از شما بخواهد خود را زیر پتو پنهان کنید و تا سه روز قبل از نابودی دنیا به دلیل گرمایش زمین بیرون نیایید، این کار را خواهید کرد.

۱۴- سریال «پیشتازان فضا: اکتشاف» – فصل دوم

فصل اول سرگرم‌کننده بود، اگرچه گاهی اوقات، ماجراجویی‌های عاطفی خدمه سفر، روند آن را کند می‌کرد. اما فصل دوم که «اکتشاف» نام دارد، حس سرگرمی را به این ماجراجویی‌های فضایی بازگردانده است. اضافه شدن انسون مونت در نقش کاپیتان پایک، اتفاقی ویژه است؛ رمز و رازهای فرشته سرخ، سریال را به اوج هیجان می‌رساند. به لطف این معماها، بازیگران توانسته‌اند جنبه‌های بیشتری از شخصیت خود را نمایش دهند. از بازیگران جدیدی که به این مجموعه اضافه شده‌اند، می‌توان به اتان پک در نقش اسپوک اشاره کرد؛ او نقش دستیار پایک را ایفا می‌کند. تلاش سازندگان این سریال برای بازآفرینی دنیای پیشتازان فضا تعجب‌آور نیست، همان‌طور که قرار گرفتنش در میان بهترین سریال های 2019 قابل پیش‌بینی بود. امیدواریم این سریال بتواند دنیای پیشتازان را با جسارت بیشتر و در ابعاد جدید گسترش دهد.

۱۳- سریال «شکارچی ذهن» – فصل دوم

سریال درام دیوید فینچر، با تحقیقات روانشناسی بیشتر روی مجرمان بازگشته است؛ این سریال، با روندی آرام موضوعات پیچیده پرونده مجرمان واقعی مانند پرونده سان آو سم و چارلز منسون را بررسی می‌کند. در «شکارچی ذهن» که هنوز هم منحصربه‌فردترین سریال جنایی تلویزیون محسوب می‌شود، شاهد بوروکراسی گسترده در مواجهه با این نوع تحقیقات هستیم. سریال «شکارچی ذهن» با شجاعت، اعمال و رفتار قاتلان مشهور را بررسی می‌کند، اگرچه هیچ‌گاه قتل‌های انجام‌شده را نشان نمی‌دهد. در فصل دوم این سریال، جزئیات با دقت زیادی موردتوجه قرارگرفته‌اند و سه بازیگر اصلی هولت مک کالانی، جاناتان گروف و آنا تورو بازی‌های درخشانی ارائه داده‌اند. برای قرار دادن نام «شکارچی ذهن» در لیست بهترین سریال های 2019 به دلایل بیشتری نیازمندید؟

۱۲- سریال «سرخوشی»

اگر سن و سالی از شما گذشته است و یا حتی از دوران ۲۵ تا ۳۰ سالگی عبور کرده‌اید، دنیای نوجوانان برایتان شبیه به یک تمدن بیگانه به نظر می‌رسد. این موضوع، نقطه‌ضعف بسیاری از مجموعه‌های تلویزیونی با موضوع نوجوانان است؛ زیرا خالقان آنها، دید مبهمی نسبت به دوران نوجوانی دارند و اغلب اوقات، این سریال‌ها توسط کسانی ساخته می‌شوند که نوجوانی خود را به‌سختی به یاد می‌آورند. سریال «سرخوشی» روایتی واقعی و ناب دارد و بازیگران شخصیت‌های داستان، به رهبری کاراکتر اصلی با بازی شجاعانه زندایا، یک بازی خیره‌کننده ارائه داده‌اند. در این سریال، شاهد به تصویر کشیده شدن مضامینی همچون احساس وحشت و نگرانی، سیاست‌های هویتی، رابطه جنسی و عشق از دیدگاهی رک و صریح هستیم.

۱۱- سریال «کشتن ایو» – فصل دوم

هرگز نمی‌توان امید داشت که بازگشت ایو پولستری و ویلانل به تلویزیون، همانند فصل اول گرم و مهیج باشد؛ اما صرف‌نظر از هنرنمایی فیبی والر-بریج به‌عنوان خالق سریال، فصل دوم «کشتن ایو» را هنوز هم می‌توان پشت سر هم و با علاقه تماشا کرد. فصل دوم این سریال به نویسندگی امرالد فنل، لحن منحصربه‌فرد فصل قبل را حفظ کرده است. این درام جاسوسی عجیب‌وغریب روزمرگی را از بین می‌برد و کمدی سیاهی را هم ارائه می‌دهد. تداوم اختلالات روانی ایو و تمایل زیاد ویلانل برای قتل، به همراه جذابیت‌ها و شوخ‌طبعی این دو باعث شده است که یکی از بهترین سریال های 2019 برای فصل سوم هم تمدید شود.

۱۰- سریال «Line of Duty» – فصل پنجم

تیم بخش AC-12، بار دیگر با یک پرونده پیچیده به تلویزیون بازگشته‌اند؛ ما نگران این بودیم که جد مرکوریو (خالق سریال)، تمام توان و هنر خود را صرف سریال «بادیگارد» کرده باشد اما با تماشای فصل پنجم متوجه شدیم که او برای ساخت این درام پلیسی، خلاقیت‌های جدیدی ارائه داده است. مرگ سه افسر پلیس هنگام درگیری با دزدان یک محموله مواد مخدر ضبط‌شده، تنها لایه‌ای سطحی از یک نقشه خیانت‌آمیز را نشان می‌دهد که همه با تماشای آن، میزان وفاداری اعضا نسبت به افراد دیگر را پیش‌بینی می‌کنند؛ درحالی‌که هاستینگز، آرنوت و فلمینگ احساس می‌کنند جاسوس‌های بیشتری در لباس پلیس مخفی شده‌اند.

۹- سریال «من … هستم»

سه گانه دومینیک ساواژ زندگی سه زن را در موقعیت هایی حساس نشان می دهد که تماشای آن برای تماشاگر دشوار اما احساسات این سه زن، به خوبی قابل درک است. بازی ماهرانه بازیگران، شما را مجذوب سریال می‌کند. ویکی مک کلور در قسمت «من نیکولا هستم» نقش یک زن از طبقه کارگر جامعه را ایفا می کند؛ زمانی که بدهی های او بیش از حد افزایش می یابند به سمت اقدامات ناامیدکننده ای سوق داده می شود. در این قسمت، یک بررسی واقعی و خیره کننده از رابطه ای ناخوشایند را مشاهده می کنیم. در قسمت آخر، «من هانا هستم»، جما چن نقش زنی را ایفا می کند که در اواسط سی سالگی، فشار های اجتماعی بر زنان برای رفتار کردن مطابق هنجار ها را تحمل می کند. تمامی بازیگران عملکردی خارق العاده داشته اند. ساواژ تمرکز زیادی روی فضا های محدود داشته است تا تمام احساسات این سه زن را از نمایی نزدیک نشان دهد.

۸- سریال «پسرها»

اثری که می‌توانست یک سریال ابرقهرمانی کم‌ارزش و زمخت باشد، در حقیقت به یک کاوش شوخ طبعانه و هیجان‌انگیز در باب هیولاهایی تبدیل شد که در میان مردم زندگی می‌کنند و سعی دارند آنها را کنترل کنند. سریال «پسرها» بر اساس کتاب‌های کمیک گرت انیس و داریک رابرتسون ساخته شده است. کارل اربن در نقش بیلی بوچر، رهبری یک گروه یاغی را بر عهده دارد. این گروه سعی دارند با تیم ابرقهرمانی هفت مبارزه کنند. سریال سرشار از لحظات خنده‌دار، توصیفاتی از اخلاق و معنویات و بازیگرهای جذاب ازجمله آنتونی استار است؛ او نقش یک ابرقهرمان دیوانه به نام هوملندر را ایفا می‌کند که از لحاظ ظاهری به سوپرمن شباهت دارد. «پسرها» یکی از بهترین سریال های 2019 است که نباید تماشایش را از دست داد.

۷- سریال «دروغ‌های کوچک بزرگ» – فصل دوم

فصل اول با نمایش محدود توانست نظر مخاطبان را جلب کند. شخصیت‌ها و جهان ساخته‌شده از رمان لیان موریارتی به قدر کافی جذاب و متقاعدکننده بود. داستان فصل دوم درباره گروه مونتری فایو، تا حدودی توسط خود موریارتی نگاشته شده است. فصل جدید «دروغ‌های کوچک بزرگ» قصد دارد دید عمیق‌تری نسبت به زندگی بازیگران اصلی ارائه دهد. اگر هواداران نیکول کیدمن، ریس ویترسپون، شیلین وودلی، لورا درن و زوئی کراویتز تنها با ادامه داستان پنهان‌سازی یک قتل قانع نشدند، به طور حتم مریل استریپ با بازی خیره‌کننده خود آنها را راضی خواهد کرد.

۶- سریال «عروسک روسی»

«تولدت مبارک عزیزم!»
کمدی درام ناتاشا لیون با مضامین وجودی، حیات تازه‌ای به فیلم «روز گراندهاگ» داده است. داستان از این قرار است که نادیا با نقاط ضعف شخصیتی فراوان در یک حلقه زمانی گرفتار می‌شود. او قصد دارد تولد ۳۶ سالگی خود را جشن بگیرد اما در میانه راه مراسم می‌میرد و دوباره زنده می‌شود؛ با زنده شدن او، زمان به عقب بازگشته و جشن هنوز شروع نشده است. سریال «عروسک روسی» به‌شدت خنده‌دار و بامزه است. احساسات فیلم دلپذیر هستند و نحوه روایت داستان، شما را حیرت‌زده می‌کند. لیون در این سریال مفاهیم عمیق زندگی را به روشی بی‌نقص به تصویر کشیده است.

۵- سریال «وقتی آنها ما را می‌بینند»

ایوا دوورنی اغلب اوقات مضامین مشکلات اجتماعی را دست‌مایه آثار خود می‌کند. موفقیت او زمانی برجسته‌تر است که به داستان‌های واقعی می‌پردازد. این سریال، روایتگر اتفاقات رخ‌داده برای پنج مردی است که به جرم تجاوز به یک زن در سنترال پارک نیویورک محکوم شده‌اند. دوورنی از دیدگاهی دقیق و با حس درام و عدالت، رویدادهای این پرونده را دنبال می‌کند. او یکی از تماشایی‌ترین درام‌های نتفلیکس را خلق کرده که قرار گرفتن نام آن در لیست بهترین سریال های 2019 کاملا شایسته است. در این سریال، چهره‌هایی جدید از جمله جارل جروم در کنار بازیگران قدیمی مانند مایکل کنت ویلیامز و ورا فارمیگا به هنرپیشگی پرداخته‌اند.

۴- سریال «بازی تاج‌و‌تخت» – فصل هشتم

جمع‌بندی هفت فصل از یک سریال، با شخصیت‌هایی که تا حد زیادی توسعه داده شده‌اند، بسیار دشوار است. نمایش یک پایان رضایت‌بخش و حیرت‌آور برای سریالی که غیرقابل پیش‌بینی بود واقعاً سخت است. اگرچه فصل هشتم به مذاق همه خوش نیامد، اما هنوز هم این فصل کوتاه شده، داستانی بلندپروازانه را ارائه می‌دهد. «بازی تاج‌وتخت» یک سریال حماسی بود که پیش از آن در چنین مقیاسی برای تلویزیون ساخته نشده بود. سازندگان این سریال، با خلاقیتی خیره‌کننده و کم‌سابقه، میلیون‌ها نفر را با خود همراه کردند. صرف‌نظر از این که پایان داستان شخصیت‌ها مطابق سلیقه هواداران بود یا نه، پایان بزرگ‌ترین سریال تاریخ تلویزیون شبیه به هیچ‌یک از مجموعه‌های دیگر نبود.

۳- سریال «چرنوبیل»

اگرچه فاجعه هسته‌ای چرنوبیل به‌واسطه گذر سال‌ها در فرهنگ‌عامه کمرنگ شده بود، اما مینی سریال شبکه اسکای آتلانتیک و HBO یک یادآوری دقیق از این حادثه تاریخی هولناک ارائه داد. نمایش حادثه، در ابتدایی‌ترین لحظات و پیامدهای بعدی آن غالباً آزاردهنده و ناامیدکننده بود اما کریگ مازین سریالی خلق کرد که داستان این فاجعه را با جزئیات دقیق زمانی و با انسانیت کامل و خیره‌کننده روایت می‌کند. «چرنوبیل» نه‌تنها در نمایش پیامدهای این فاجعه قابل‌پیشگیری ناشی از خطای انسانی، عدالت را رعایت می‌کند، بلکه ناراحتی خود از نادیده گرفتن هشدارهای دانشمندان و تلاش دولت برای حفظ ظاهر و بی‌اهمیت دانستن جان افراد بی‌گناه را به تصویر می‌کشد.

۲- سریال «فلیبگ» – فصل دوم

گفته می‌شود که فیبی والر بریج برای نقش‌آفرینی در فصل دوم این سریال تردید داشته است، اما خدا را شکر که او این سریال را ادامه داد. تماشای لایه‌های جدیدی از شخصیت پیچیده او و تقابل‌هایش با اندرو اسکات در نقش کشیش بسیار لذت‌بخش است. اگرچه آشنایی ما با شخصیت اندرو تنها با عنوان کشیش آغاز می‌شود اما به‌مرورزمان، هواداران لقب «کشیش جذاب» را به او داده‌اند. اگر تماشای سریال «کشتن ایو» برای شما کافی نیست، فیبی والر بریج در این سریال هنرمندی خود را بار دیگر اثبات کرده است. سریال «فلیبگ» با یکی از جذاب‌ترین فیلمنامه‌های تلویزیونی، در جمع بهترین سریال های 2019 قرار می‌گیرد.

۱- سریال «او ای» – فصل دوم

ذکر دلایلی برای اثبات عجیب بودن سریال «او ای»، آسان به نظر می‌رسد؛ کافی است به اینترنت درختان و هشت‌پاهایی که به‌صورت ذهنی با یکدیگر صحبت می‌کنند اشاره‌کنیم. اما چیزی که سریال را بسیار جذاب جلوه می‌دهد، احساس شما در هنگام تماشای آن است. اثر حماسی بریت مارلینگ و زال باتمانقلیچ، لحنی اغفال‌کننده دارد و به موجودی فرشته مانند می‌پردازد که بین بعدهای مختلف جابه‌جا می‌شود. تماشای این سریال، شما را به نقطه‌ای می‌رساند که فکر می‌کنید همه‌چیز امکان‌پذیر است. البته نتفلیکس سریال را تنها پس از دو فصل لغو کرد، درحالی‌که شنیده‌ها حاکی از این بود که سریال پنج فصل خواهد داشت. بنابراین هدف نهایی سریال برای همیشه پوشیده ماند؛ اما ساخت این دو فصل، به تماشاگران فرصت تجربه یک داستان زیبا، لحظات تاثیر گذار و اوج هیجان را داد. درهرصورت، این سریال یکی از هیجان‌انگیزترین جهش‌های روایی در تاریخ تلویزیون است.


منبع: Empire Online

نوشته بهترین سریال های 2019؛ وقتی تلویزیون میخکوبتان می‌کند! اولین بار در فیلیمو شات. پدیدار شد.

آیا انیمیشن «داستان اسباب بازی 4» قسمت پایانی این مجموعه خواهد بود؟

$
0
0

هشدار: این مقاله، داستان انیمیشن «توی استوری ۴» را به‌طور کامل افشا می‌کند.

به نظر می‌رسید که قسمت سوم «داستان اسباب‌بازی»، پایانی ایده آل برای شخصیت‌های اصلی یعنی وودی، باز و بقیه گروه باشد؛ اندی، کودکی که صاحب اسباب‌بازی‌ها بود، در قسمت سوم این مجموعه بزرگ شد و به دانشگاه رفت، اما اسباب‌بازی‌های موردعلاقه‌اش را با سخاوتمندی برای بانی باقی گذاشت که دوران پیش از مدرسه را سپری می‌کرد. خردسال بودن بانی، نشان‌دهنده این موضوع بود که این اسباب‌بازی‌ها و عروسک‌ها برای سال‌ها فرصت دارند که توسط صاحب جدیدشان مورداستفاده قرار گیرند. جاش کولی، پس از انتخاب شدن به‌عنوان کارگردان انیمیشن «داستان اسباب بازی 4» در مصاحبه‌ای اعتراف کرد که: «سوالی که در ذهن همگان بود، برای ما هم پیش آمد: «من فکر می‌کردم که داستان اسباب‌بازی به پایان رسیده است» … ما هم پایان انیمیشن «داستان اسباب‌بازی ۳» را دوست داریم و حس می‌کنیم که می‌توان آن را به‌عنوان پایان ماجرای وودی و اندی در نظر گرفت. اما وودی هنوز هم داستان‌هایی برای تعریف کردن دارد.»

پایان دادن به داستان وودی

در انیمیشن «داستان اسباب بازی 4» می‌بینید که وودی در حال تلاش و تقلا برای قرارگیری در میان اسباب‌بازی‌های بانی است درحالی‌که جای خالی اندی را به‌شدت حس می‌کند و از دلتنگی برای او رنج می‌برد. وودی، دائماً در حال مقایسه بانی و اندی است و نمی‌تواند ذهنش را از انجام این کار منع کند؛ او خیلی زود به این نتیجه می‌رسد که اهمیت و جایگاهش نزد بانی، با میزان علاقه و توجهی که از اندی دریافت می‌کرد، قابل‌مقایسه نیست. وودی، اغلب اوقات در کمد اسباب‌بازی‌ها تنها گذاشته می‌شود درحالی‌که بانی با جسی، باز و بقیه دوستان او بازی می‌کند. اما خوشحالی بانی، هنوز هم مهم‌تر از هر چیز دیگری است؛ بنابراین وقتی اسباب‌بازی جدید موردعلاقه او، فورکی فرار می‌کند، وودی به این نتیجه می‌رسد که مسئولیت برگرداندن فورکی به خانه را بر عهده دارد و همچنین باید احساس «عضوی از خانواده بودن» را در او ایجاد کند.

اما در طول این مسیر، وودی با عشق گمشده‌اش بو پیپ مواجه می‌شود؛ کسی که چند سال قبل توسط مادر اندی به یک مغازه عتیقه‌فروشی فروخته شده بود. بو پیپ تصمیم گرفت به‌جای اینکه باقی عمر خود را با گردوخاک روی قفسه‌های عتیقه‌فروشی بگذراند، زندگی یک اسباب‌بازی گمشده و تمام مشکلات و مخاطرات آن را بپذیرد: مانند سفر کردن با یک کارناوال به نقاط مختلف جهان و دیدن گوشه گوشه آن.

در انیمیشن «داستان اسباب بازی 4» متوجه می‌شویم که وودی این فرصت را داشته است که همراه با بو پیپ خانه اندی را ترک کند، اما تصمیم گرفته است که احساساتش نسبت به بو پیپ را کنار بگذارد؛ چراکه اندی هنوز به او نیاز داشته است. اما حالا که بانی نسبت به او احساس نیاز چندانی ندارد، وودی به این نتیجه رسیده است که حالا این شانس را دارد که آرزوی دیرینه‌اش را دنبال کند: همراه بودن با بو پیپ و گشتن و تماشای دنیا. بنابراین وقتی که وودی بر سر دوراهی انتخاب بین «بازگشتن نزد بانی و دوستانش» و «سوارشدن بر کشتی و شروع یک ماجراجویی به همراه بو پیپ» قرار می‌گیرد، سرانجام میل و اشتیاق قلبی و باطنی خودش را بر خواسته‌های مالکش مقدم می‌شمارد. وودی با جسی، باز، اسلینکی، رکس، فورکی و بقیه اسباب‌بازی‌های اندی وداعی از ته قلب را انجام می‌دهد و به همراه بو پیپ در افق غروب محو می‌شود.

آیا انیمیشن «داستان اسباب بازی 4» پایانی بر این مجموعه داستانی خواهد بود؟

براساس گفته‌های تهیه‌کنندگان، حداقل در مورد وودی، این‌گونه خواهد بود؛ مارک نیلسن، تهیه‌کننده انیمیشن «داستان اسباب بازی 4» گفت: «ما «داستان اسباب‌بازی ۳» را پایانی بر دوران وودی با اندی در نظر گرفتیم و قسمت چهارم را تکمیل‌کننده پازل داستان وودی و ماجراهای او با باز می‌دانیم.» جوناس ریورا، تهیه‌کننده دیگر این انیمیشن اضافه کرد: «حداقل در حال حاضر، تیم تولید به این نتیجه رسیده اند که قسمت چهارم «داستان اسباب‌بازی»، قسمت پایانی این مجموعه داستانی باشد.» او اضافه کرد: «به‌عنوان یک فیلمساز اگر بخواهم صادق باشم، ما از این که «توی استوری ۴» قسمت نهایی باشد و داستان به این صورت پایان یابد، احساس رضایت داریم.»

تام هنکس، سوپراستاری که صداپیشگی کاراکتر وودی را بر عهده داشته، کاملاً متقاعد شده است که انیمیشن «داستان اسباب بازی 4» آخرین حضور او به‌عنوان شخصیت وودی خواهد بود. او درباره این موضوع گفت: «وقتی که در حال ضبط خطوط آخر متن و صداگذاری بودیم، من باید با این واقعیت کنار می‌آمدم. انگار که پرسیده باشم «اوه، این خط آخر است؟» و همه عوامل تولید در جواب گفته باشند «بله، این پایان کار است.» ما به استودیو اصلی برگشته بودیم؛ جایی که اولین قسمت از «داستان اسباب‌بازی» آنجا و در پشت شیشه‌هایش صداگذاری شده بود. همان‌جایی که همه‌چیز از آن شروع شد، و حالا، همان‌جایی که همه‌چیز در آن به پایان می‌رسید.» تام هنکس در کنفرانس خبری انیمیشن «داستان اسباب بازی 4» ضمن گفتن جملات بالا، یادآوری کرد: «لحظاتی قبل از ورود به استودیو، تیم (آلن) به من پیام داد که: «خودت را کنترل کن، قرار نیست که این موضوع را باور کنی.» هنوز در حالت شوک بودیم که فهمیدیم باید در محل استودیو حاضر شویم… معمولا در هنگام ضبط، یک پایه و یک میکروفون در اختیار شما قرار می‌گیرد و همه اینها درست جلوی رویتان قرار دارند. من از آنها خواهش کردم که اگر ممکن است میز را برگردانند، طوری که پشت من به سمت دیگران باشد؛ چون نمی‌خواستم هیچ رفتار ناخودآگاهی از جانب من باعث شود که بفهمند این قسمت از انیمیشن «داستان اسباب‌بازی »، آخرین قسمت آن خواهد بود. وقتی که آن لحظه گذشت، حس می‌کردم مانند کسی هستم که از آن‌طرف رودخانه، با افرادی که در روستایی قدیمی تنهایشان گذاشته‌ام، خداحافظی کرده‌ام و برایشان دست تکان می‌دهم. این لحظه ازلحاظ احساسی، بسیار عمیق بود.»

آیا ممکن است که «داستان اسباب‌بازی» قسمت پنجمی هم داشته باشد؟

اگرچه تهیه‌کنندگان به این موضوع اشاره می‌کنند که پیش‌ازاین، قسمت‌های دوم و سوم انیمیشن «داستان اسباب‌بازی» را هم به‌عنوان پایان این مجموعه در نظر گرفته بوده‌اند، ریورا می‌گوید: «آینده‌ای ضمنی برای همه این فیلم‌ها وجود دارد و ما در شرکت پیکسار هرگز نمی‌گوییم «هرگز!» اما همان‌طور که فیلمنامه نویسان گفته‌اند، از اینکه انیمیشن «داستان اسباب بازی 4» پایانی بر این مجموعه پرطرفدار باشد، راضی هستیم.»

همچنین، تیم آلن به IGN گفته است که سعی داشته تا یک پایان جایگزین برای انیمیشن «داستان اسباب بازی 4» پیشنهاد دهد، اما تهیه‌کنندگان تصمیم نهایی خود را مبنی بر پایان داستان گرفته بوده‌اند. او گفت: «من این پایان را دوست نداشتم و به‌سرعت یک پیشنهاد جدید ارائه دادم تا از این وضعیت خارج شویم؛ آنها این پیشنهاد را دوست داشتند اما گفتند که تصمیم نداریم به پیشنهادت عمل کنیم.»

بااین‌حال، در دقایقی که فیلم به قسمت معرفی دست‌اندرکاران انیمیشن و تیتراژ پایانی می‌رسد، ما تماشاگران این حس را داریم که حتی اگر این اسباب‌بازی‌ها را دنبال نکنیم، آنها به ماجراجویی‌هایشان ادامه خواهند داد؛ در حالی که باز و جسی نقش بیشتری را در رهبری اتاق بانی به عهده گرفته‌اند، فورکی یک همراه جدید پیدا کرده است، بو پیپ و وودی و داکی و بونی به اسباب‌بازی‌های جایزه‌ای کارناوال کمک می‌کنند تا خانه‌های جدید و دوست‌داشتنی پیدا کنند.

حتی اگر وعده انیمیشن جدیدی از سری فیلم‌های «داستان اسباب‌بازی» را نداشته باشیم، حداقل فورکی را به‌عنوان ستاره جدید کمپانی دیزنی در انیمیشنی با عنوان «فورکی یک سوال می‌پرسد» خواهیم دید؛ پروژه‌ای که شاید برخی از اسباب‌بازی های دیگر بانی هم در آن حضور داشته باشند.
شما درباره پایان احساسی انیمیشن «داستان اسباب بازی 4» چگونه فکری می‌کنید؟ آیا این پایان را برای وودی، باز و بقیه گروه مناسب می‌دانید یا هنوز دوست دارید «داستان اسباب‌بازی ۵» را ببینید؟

بنر داستان اسباب بازی 4

منبع: IGN

نوشته آیا انیمیشن «داستان اسباب بازی 4» قسمت پایانی این مجموعه خواهد بود؟ اولین بار در فیلیمو شات. پدیدار شد.

پایان «داستان اسباب بازی 4»؛ وودی و دوستانش چگونه با تماشاگران خداحافظی می‌کنند؟

$
0
0

هشدار: آنچه در ادامه خواهید خواند، جزییات روایت و پایان «داستان اسباب بازی 4» را افشا می‌کند.
قسمت چهارم انیمیشن محبوب «داستان اسباب‌بازی» سعی دارد بدون آسیب زدن به قسمت سوم، پایان داستان را تکمیل کند. نه سال از اکران «داستان اسباب‌بازی ۳» گذشته است، اما هنوز هم پایان قسمت سوم یکی از عاطفی‌ترین و ویران‌کننده‌ترین صحنه‌ها در میان فیلم‌های پیکسار است. حتی قبل از آنکه اندی (کسی که با اسباب‌بازی‌هایی مانند کلانتر وودی، باز لایتیر و جسی گاوچرون بازی می‌کرد)، این اسباب‌بازی‌ها را به یک دختر کوچک هدیه دهد، اسباب‌بازی‌ها همیشه با مرگ مبارزه می‌کردند و با پایان هر فیلم، مرگ را گول می‌زدند تا بتوانند در قسمت بعدی، داستانی جدید را روایت کنند. پایان به‌ظاهر قطعی «داستان اسباب‌بازی ۳» این سوال بدیهی را هنگام اعلام ساخت «داستان اسباب‌بازی ۴» مطرح کرد: قسمت چهارم چگونه می‌تواند پایان عالی قسمت سوم را بهتر کند؟ با فیلیمو شات همراه باشید.


این سوال خیلی زود در «داستان اسباب‌بازی ۴» پاسخ داده می‌شود. برخلاف قسمت‌های قبلی، این فیلم روی رها کردن و آزادی کلانتر وودی تمرکز کرده است. وودی، بار دیگر با صدای شگفت‌انگیز تام هنکس، سعی دارد خود را با دنیایی جدید وفق دهد اما این کار آسانی نیست؛ زیرا بانی (دختر کوچکی که اندی در پایان قسمت سوم، اسباب‌بازی‌ها را به او سپرد)، به اسباب‌بازی های دیگر، بیشتر علاقه دارد.

اگرچه وقتی بانی با وودی بازی نمی‌کند و او را نادیده می‌گیرد، ما ناراحت و عصبانی می‌شویم اما باید شرایط را درک کنیم. بانی، یک دختربچه در قرن ۲۱ است و وودی، یک عروسک محبوب در دهه ۱۹۵۰. آیا می‌توان این دختر را سرزنش کرد؟ دنیای بازی او بسیار تخیلی است و در این دنیا جایی برای کلانتر باقی نمی‌ماند. وودی در واکنش به این موضوع، خود را برای کمک کردن به عروسک جدید بانی به دردسر می‌اندازد.

فورکی (با صداپیشگی تونی هیل) یک قاشق چنگالی ساخته دسته بانی است که درک درستی از «اسباب‌بازی بودن» ندارد و خود را یک «زباله» می‌داند؛ به همین دلیل سعی دارد از اتاق بانی فرار کند. خیلی زود متوجه می‌شویم که وودی فقط به این دلیل به فورکی کمک می‌کند که فکر خود را از این موضوع که دیگر نیازی به او نیست، منحرف سازد.

هنگامی‌که وودی در یک سفر جاده‌ای با عشق قدیمی خود، بو پیپ (با صداپیشگی آنی پاتس) روبرو می‌شود، گزینه‌ای برای او مهیا می‌شود که شاید کمی وحشتناک به نظر برسد: او حالا می‌تواند عروسکی بدون صاحب باشد. بحث بر سر این است که آیا می‌توان بو پیپ را یک «اسباب‌بازی گمشده» دانست؟ این همان عبارتی است که وودی در قسمت اول (محصول سال ۱۹۹۵) در رویایش تکرار می‌کرد. اگرچه وودی از لحاظ فیزیکی در کنار دوستانش حضور دارد، اما از لحاظ عاطفی سرگردان است. پس از ماجراجویی بزرگی که در میانه فیلم اتفاق می‌افتد، فورکی دوباره به آغوش بانی بازمی‌گردد تا او بتواند با این اسباب‌بازی عجیب‌وغریب سرگرم شود. حالا وودی دو گزینه دارد: در کنار بو پیپ بماند یا به بقیه اسباب‌بازی‌ها بپیوندد.

وودی، ابتدا با بو پیپ خداحافظی می‌کند تا به گروه بازگردد؛ در این هنگام باز به او می‌گوید: «اتفاقی براش نمی‌افته.» باز مجدداً تاکید می‌کند: «بانی چیزیش نمی‌شه.» این جملات، نشان می‌دهند که دوستان قدیمی درک می‌کنند که وودی دوست دارد کجا باشد. بدین ترتیب، برعکس پایان‌بندی دلهره‌آور قسمت سوم، پایان «داستان اسباب بازی 4» وداعی لطیف‌تر و البته تلخ و شیرین را به تصویر می‌کشد. در نگاه اول، این پایان در تقابل با اصول مجموعه به نظر می‌رسد، اما از نظر عاطفی مناسب‌ترین حالت برای شخصیت اصلی داستان رخ می‌دهد.

مفهوم «در کنار هم بودن» به‌طور ویژه در «داستان اسباب‌بازی ۳» مهم‌ترین اصل مجموعه بود. عبارت «در کنار هم» بارها تکرار شد؛ برای مثال، در صحنه‌ای که وودی و دیگر اسباب‌بازی‌ها با محل آتش زدن زباله‌ها روبرو شدند و هم دیگر را در آغوش گرفتند و آهنگ «ما متعلق به همدیگر هستیم» را خواندند. اما پایان «داستان اسباب بازی 4» به‌وضوح مشخص می‌کند که نیازهای شخصی وودی می‌تواند مهم‌تر از نیازهای گروه باشند بدون آنکه غیبت او موجب از هم پاشیدن جمع دوستانه اسباب‌بازی‌ها شود.

از بسیاری جهات، وودی در ابتدای فیلم وضعیتی مشابه با ویزی پنگوئن قسمت دوم «داستان اسباب‌بازی» دارد؛ پنگوئنی که در بالای قفسه گیر کرده بود و هیچ بچه‌ای نمی‌توانست پیدایش کند و وودی سعی داشت به او کمک کند. هنگامی‌که مادر خانه می‌خواست گردوغبار قفسه‌ها را پاک کند، ویزی را نجات داد. وودی نمی‌خواست دچار سرنوشتی مشابه شود.

پایان «داستان اسباب بازی 4» موفق شد بدون آسیب زدن به قسمت قبلی، نتیجه کل مجموعه را بهتر کند: وودی از شادی دوستانش در کنار بانی راضی است، بااین‌حال، هنوز با خاطرات گذشته و اندی درگیری دارد؛ تا این که دوباره بو پیپ را می‌بیند و عشق قدیمی آنها زنده می‌شود. وودی متوجه می‌شود که دوران بازی او با یک بچه به خوبی سپری شده است اما آن بچه اندی بوده که اینک در دانشگاه تحصیل می‌کند. اگرچه در پیش‌درآمد فیلم، تصویری از کودکی اندی را می‌بینیم اما هیچ بازگشتی برای اندیِ بزرگ‌سال وجود ندارد؛ داستان او و کلانتر به‌پایان رسیده است.

بنابراین هنگامی که باز تصمیم وودی را تایید می‌کند، کلانتر می‌تواند دوباره خوشحالی را تجربه کند؛ او وداعی عاشقانه با تمامی اسباب‌بازی‌ها انجام می‌دهد و این احساس، در آغوش باز به اوج خود می‌رسد. صحنه‌های احساسی این فیلم، بسیار تأثیر گذار هستند بدون آن که هیچ صحنه‌ای از تاریخچه پیکسار آسیب ببیند. صادقانه بگوییم، اگرچه تلاش استودیو برای تاثیر گذاری عاطفی بر مخاطبان به روش‌های مختلف موثر واقع شده است، اما این موضوع که آنها به‌اندازه دوران ساخت «داستان اسباب‌بازی ۳» خود را تحت‌فشار قرار نداده‌اند، خوشایند است.

«داستان اسباب‌بازی ۴» مجبور بود با فرضیات اولیه افرادی که نسبت به ساخت آن بدبین بودند (ازجمله خودم) مبارزه کند؛ ما فرض می‌کردیم که این فیلم تنها برای درآمدزایی دیزنی ساخته می‌شود. سه قسمت قبلی، ماجراهایی خنده‌دار، سرگرم‌کننده، تعلیق آمیز و هوشمندانه را روایت می‌کردند و هر یک از آن‌ها همانند یک ترفند جادویی غیرممکن به نظر می‌رسند. اما اگر قسمت چهارم را با قسمت‌های قبلی مقایسه کنیم، بی‌شک موفقیت این فیلم ممکن است چراغ سبزی برای دیزنی باشد تا قسمت پنجم را بسازد. ساخت قسمت پنجم اکنون بسیار وسوسه‌آمیز به نظر می‌رسد اما این مجموعه هر بار موفق شده است. به‌عنوان یک سرانجام کامل و خوشایند برای کلانتر وودی، پایان «داستان اسباب بازی 4» عالی عمل کرده است.

بنر داستان اسباب بازی 4

منبع: Hollywood Reporter

نوشته پایان «داستان اسباب بازی 4»؛ وودی و دوستانش چگونه با تماشاگران خداحافظی می‌کنند؟ اولین بار در فیلیمو شات. پدیدار شد.

بهترین جوکرهای تاریخ سینما؛ لطفا لبخند بزنید!

$
0
0

این که در موقعیت‌های مختلف زندگی و چالش‌های آن، بتوانید مانند یک پوچ‌گرای سرخوش ظاهر شوید، بسیار جالب است؛ وارد شدن به فضای ذهنی جوکر به هنرمندان، نویسندگان و بازیگران زیادی اجازه داده است که به تاریک‌ترین بخش‌های وجود خود سرک بکشند. بازیگران زیادی در قالب این کاراکتر قرار گرفته و شرایط مختلفی را تجربه کرده‌اند: از دنیای رنگارنگ «بتمن» سال ۱۹۶۶ گرفته تا خیابان‌های سرد و غمزده فیلم «جوکر» محصول ۲۰۱۹. اما کدام یک در ایفای نقش موفق‌تر بوده‌اند؟ سوزانا پولو (ادیتور کتاب‌های مصور پولیگان) و پاتریک ویلمز (منتقد فیلم)، به این سوال پاسخ داده‌اند. آنها برای طولانی نشدن لیست، فقط جوکرهایی را موردبررسی قرار داده‌اند که در سالن‌های سینما حضور یافته‌اند؛ بنابراین از جوکرهای انیمیشن‌هایی که فقط پخش اینترنتی و خانگی داشته‌اند، خبری نیست. در ادامه، به بهترین جوکرهای تاریخ سینما خواهیم پرداخت؛ با فیلیمو شات همراه باشید.


۶. جرد لتو در «جوخه‌ انتحار»

جوکرِ جرد لتو، با سروصدای زیادی از راه رسید. این اولین نقش او بعد از بردن جایزه اسکار در مراسم سه سال قبل و اولین حضور سینمایی شخصیت جوکر بعد از بازی نمادین هیث لجر بود. این جوکر جدید، با ظاهری اغراق‌آمیز و درحالی‌که پوشیده از خالکوبی و جراحت بود از راه رسید. تا زمان پخش فیلم، مقاله‌های زیادی درمورد رفتارهای ناخوشایند لتو منتشر شد که بر اساس آن‌ها، او به‌قدری در نقش خود فرو رفته بود که هم‌بازیان خود را آزار می‌داد و برای آن‌ها هدایای عجیب و ناخوشایندی مانند خوک مرده و موش زنده می‌فرستاد.

درنهایت، تمام این جنجال‌ها پیرامون شخصیتی بود که برای پیشرفت داستان فیلم، اهمیت چندانی نداشت. جوکر «جوخه انتحار»، حتی شخصیت شرور اصلی داستان هم نیست بلکه فقط شخصیتی آزاردهنده است که هر بیست دقیقه یک‌بار در صحنه‌ای مجزا خودی نشان می‌دهد. نتیجه کار، شخصیتی از آب در آمد که کم‌تر «حس جوکر بودن» را انتقال می‌دهد و بیش‌تر شبیه یک مجرم خرده‌پا ظاهر می‌شود که بیش‌ازحد طرفدار جوکر است. اهمیتی ندارد که خنده او چقدر عجیب‌وغریب یا رعب‌انگیز باشد یا چند چاقو را به‌صورت دایره‌وار روی زمین بچیند، بیننده نمی‌تواند شخصیت شروری را جدی بگیرد که نام خود را روی شکمش خالکوبی می‌کند.

۵. واکین فینیکس در «جوکر»

هشدار: این قسمت، جزییاتی از فیلم «جوکر» را افشا می کند.
این که واکین فینیکس در این لیست رتبه خوبی ندارد، تقصیر خودش نیست. در حالی که به لتو مواد اولیه بدی داده بودند و خود او هم بدترش کرد، فینیکس برعکس این کار را انجام داد. شما هرچقدر هم که تلاش کنید، نمی‌توانید از آرتور فلک او چشم بردارید. فینیکس حتی هنگامی‌که به‌وضوح در حال گریه کردن است، تاب می‌خورد، شکلک درمی‌آورد، بی‌قراری می‌کند و خنده‌های ترسناک، غیرارادی و عصبی‌اش را به رخ می‌کشد.

مسئله این است که او این کارها را در جهت پرداخت شخصیتی می‌کند که شباهت چندانی به کاراکتر جوکر ندارد؛ نه از وسواس شدید نسبت به بتمن خبری هست، نه از نفرت عمیقش نسبت به بعضی چیزها؛ او حتی هدفی ندارد که برای اثبات آن به انجام جرم و جنایت رو بیاورد. البته که این جوکر جدید ترسناک است و از ما خواسته می‌شود که با او همدردی کنیم؛ ما تماشاگران هم با او ارتباط برقرار می‌کنیم، اما فقط از سر دلسوزی. شاید بدترین قسمت ماجرا این باشد که فینیکس، جوکری را بازی می‌کند که وقتی برای خنداندن تلاش می‌کند بسیار ناموفق است.

۴. زک گالیفیناکیس در «فیلم لگو بتمن»

به‌ندرت پیش آمده است که جوکری داشته باشیم که تا این حد دوست‌داشتنی و قابل‌ترحم باشد؛ آن هم نه به دلایل پیچیده. در فیلمی که بزرگ‌ترین دشمن بتمن، شک او به توانایی‌های خودش است، جوکر گالیفیناکیس باز هم دسیسه‌ای می‌چیند که شاید جاه‌طلبانه‌ترین سناریو در بین تمام هم‌قطاران سینمایی او باشد. کدام جوکر دیگری می‌تواند ادعا کند که کینگ کونگ، جادوگر بدجنس، دایناسورهای پارک ژوراسیک و حتی سائرون را زیر پرچم خود آورده است؟

با وجود این که بیش‌تر این موارد به خاطر فیلم‌نامه عالی «فیلم لگو بتمن» هستند و کالبد جوکر گالیفیناکیس به قیدوبندهای دنیای لگو محدود شده است، اما بازیگر هم این شخصیت را از آن خود کرده است؛ با این انگیزه که «می‌خواهم بتمن بفهمد رابطه ما چقدر مهم است». گالیفیناکیس می‌توانست به‌راحتی یک نقش کلیشه‌ای را بازی کند اما او همه‌چیز را در سطحی بالا نگه می‌دارد و یک جوکر گستاخ، چند شخصیتی و مهم‌تر از همه، خنده‌دار را ارائه می‌دهد که راهی سفری می‌شود برای درک این موضوع که حتی بدون توجه بتمن هم می‌تواند برای خود شخصیتی برجسته باشد.

جایگاه سوم بهترین جوکرهای تاریخ سینما ، به‌صورت مشترک به سزار رومرو و جک نیکلسون تعلق دارد.

۳. سزار رومرو در «بتمن» محصول ۱۹۶۶

بزرگ‌ترین میراث بازی سزار رومرو در نقش جوکر این است که او از تراشیدن سبیل خود اجتناب کرد و آرایش سفید را روی سبیلش انجام داد. همین کار شاید باعث شود که اجرای او بدون احساس و تلاش به نظر برسد، اما به‌هیچ‌وجه این‌طور نیست. جوکر رومرو همان دشمن خونی افسانه‌ای بتمن نیست که مو به تن آدم سیخ می‌کند و اکنون به آن عادت کرده‌ایم؛ او نه آشوب ایجاد می‌کند نه دست به کشتار می‌زند. او فقط می‌خواهد بتمن را منفجر کند.

جوکر رومرو فقط دلقک شروری است که عضوی از اجتماع شخصیت‌های شرور محسوب می‌شود. تماشای او لذت‌بخش است و فقط به این دلیل در لیست بهترین جوکرهای تاریخ سینما رتبه‌ بهتری ندارد که فیلم، او را کم‌اهمیت‌تر از باقی شخصیت‌های شرور جلوه می‌دهد. پنگوئن، ریدلر و زن گربه‌ای شخصیت‌های شرور اصلی این داستان هستند، در حالی که جوکر فقط آن‌ها را همراهی می‌کند. «بتمن» محصول ۱۹۶۶ یکی از معدود داستان‌های است که در آن، این کاراکتر تمرکز داستان را به سمت خود نمی‌برد.

۳. جک نیکلسون در «بتمن» محصول ۱۹۸۹

جوکرِ جک نیکلسون با موانع زیادی مواجه بود؛ بازیگر در دهه پنجم زندگی خود بود و هیکلش چندان روی فرم نبود و فیلم‌نامه هم در داستان اصلی تغییر زیادی ایجاد می‌کرد: جوکر به قاتل والدین بروس وین تبدیل می‌شد و همین موضوع بتمن را وارد فاز جدی‌تری از انتقام می‌کرد. این فیلم، دچار گناه کبیره «دادن نام» به جوکر می‌شود و در کمال تعجب، این کار جواب می‌دهد.

کارنامه حرفه‌ای نیکلسون، سرشار از شخصیت‌های کاریزماتیکی است که هاله‌ای خطرناک داشتند و به نظر می‌رسید هر لحظه ممکن است به سیم آخر بزنند و زمین و زمان را به هم بریزند. شاید مهم‌ترین ویژگی جوکر نیکلسون، لبخند به‌یادماندنی او باشد. بنابراین درست است که این جوکر یک جنایتکار پیر است که به آهنگ‌های پرینس علاقه دارد، اما عناصر حیاتی این شخصیت را به خوبی به نمایش می‌گذارد: او خنده‌دار و ترسناک است.

او نه نقشه بزرگی دارد و نه انگیزه‌ای واقعی. تمام مسائل برایش در حد جوک هستند (و بعضی از جوک‌هایش هم واقعا خنده‌دار هستند). اگر پای سرگرم شدنش در میان باشد، هر کاری که دلش بخواهد انجام می‌دهد و هرکسی را که بخواهد می‌کشد. جک نیکلسون این شخصیت را به خوبی درک و با تمام وجود آن را بازی می‌کند و به این ترتیب، یکی از بهترین جوکرهای تاریخ سینما را به نمایش می گذارد. چه در حال کشتار در موزه‌ای پر از آدم باشد، چه در حال شام خوردن با ویکی ویل یا در حال باختن به بتمن در مبارزه، تمام این‌ها برای او فقط یک جوک هستند.

۲. هیث لجر در «شوالیه‌ تاریکی»

جوکر هیث لجر حتی پیش از این که فیلم «شوالیه تاریکی» در سینماها پخش شود، شهرتی افسانه‌ای پیدا کرده بود؛ آن هم نه به خاطر کمپین عظیم تبلیغاتی این فیلم، بلکه بیش‌تر به خاطر مرگ لجر در سن ۲۸ سالگی. اما اجرای او، حتی بدون در نظر گرفتن تراژدی‌اش، به‌یادماندنی است.

برداشت کریستوفر نولان از این شخصیت، سرمنشاء کلاسیک او را (که همان غوطه‌ور شدن در مواد شیمیایی بود) کنار گذاشت و چهره سفید جوکر را فقط نتیجه یک آرایش غلیظ و عجولانه نشان داد. زخم‌های گوشه لب او، یادآور لبخند هستند و درحالی‌که چندین بار توضیح می‌دهد که چطور این زخم‌ها ایجاد شده‌اند، ما نمی‌توانیم هیچ‌کدام از این توضیح‌ها را باور کنیم. جوکر لجر بدون نیاز به دگردیسی، مردی را به نمایش می‌گذارد که خود را کاملا تغییر داده است تا وجودش را وقف تبدیل‌شدن به یک «مامور آشوب» خودخوانده کند. تمام تیک‌ها، تمام نشان دادن‌های زبان، تمام گرفتگی‌ها در لهجه تودماغی عجیب نیویورکی، در ظاهر افزونه‌ای به این منظور هستند. او کسی است که هرگز نمی‌توانید واقعا بشناسید یا درک کنید.

لجر هم درست مانند نیکلسون، تعادل این شخصیت بین خنده‌دار، جالب و ترسناک بودن را درک می‌کند. وقتی که در پاسخ خلافکارانی که از او می‌پرسند که فکر می‌کند می‌تواند از آن‌ها دزدی کند و بعد راهش را بکشد و برود، سریع پاسخ مثبت می‌دهد، یکی از خنده‌دارترین صحنه‌های فیلم را رقم می‌زند؛ اما مدتی بعد، وقتی با صدای جدی می‌گوید «به من نگاه کنید!» مو به تن آدم سیخ می‌شود. هر لحظه از هر صحنه‌ای که در آن حاضر است، یک انرژی غیرقابل‌پیش‌بینی دارد که باعث می‌شود چشم برداشتن از او غیرممکن شود.

۱. مارک همیل در «بتمن: نقاب شبح»

در دورانی که به نظر می‌رسید بزرگان هالیوودی مانند جک نیکلسون، نشانی ماندگار روی این شخصیت گذاشته‌اند، بازیگری که بیش‌تر به خاطر بازی در نقش لوک اسکای‌واکر ناجی کهکشان شناخته می‌شد، با برادران وارنر همکاری کرد تا در نقش یک میلیاردر فاسد در مجموعه انیمیشنی «بتمن» صداپیشگی کند. وقتی کار او تمام شد، توانست بروس تیم و پال دینی را قانع کند که او را برای صداپیشگی در نقش یک شخصیت شرور بازگردانند؛ هر شخصیت شروری که بشود.

در همین حین، برنامه‌سازان در استخدام صداپیشه‌ای برای جوکر که قرار بود در چندین قسمت فصل اول حضور پیدا کند، به مشکل خورده بودند. تصویرگر کهنه‌کار شخصیت‌های شرور، تیم کری، شخص مناسبی به نظر می‌رسید اما تست او با مشکل مواجه شد. می‌توانستند کاری کنند که ترسناک و تاریک باشد، اما نمی‌توانستند کاری کنند که خنده‌دار و مضحک هم به نظر برسد.

از همین رو، ما به مارک همیل به‌عنوان جوکر مدیون هستیم، چرا که اجرای او به‌قدری خوب بود که هر وقت کسی به‌جز او در محصولات انیمیشنی برادران وارنر به‌جای جوکر صداپیشگی می‌کند برای همه جای سوال پیش می‌آید که مگر مارک در دسترس نبود؟ این مسئله با توجه به تعداد دفعاتی که او به‌عنوان دلقک جرم و جنایت به برنامه‌های کارتونی، فیلم‌های انیمیشنی روی دی‌وی‌دی و بازی‌های ویدئویی برگشت، منطقی است. درخشان‌ترین حضور همیل در «بتمن: نقاب شبح» رقم خورد که یکی از بهترین جوکرهای تاریخ سینما را خلق کرد.

همیل صدای جوکر فقط یک فیلم نیست، بلکه صدای جوکر یک نسل است؛ اجرایی که تنها با امکانات انیمیشن ممکن بود. هرچند، با توجه به داستان‌های پشت‌صحنه، حتی این موضوع هم تا حدودی مدیون همیل است. صداپیشگان «بتمن: نقاب شبح» برخلاف همکاران خود در انیمیشن‌های دیگر، به‌جای این که به‌صورت جداگانه صدای خود را ضبط کنند، همگی در یک اتاقک بودند و به سبک رادیویی صدایشان را ضبط می‌کردند. درحالی‌که دیگران با میکروفن و متن خود راحت می‌نشستند، همیل ایستاده کار می‌کرد تا بهتر بتواند ژست بگیرد و هیجان به خرج دهد.

از بازی مشابه رومرو و گالیفیناکیس در بعضی از قسمت‌های مجموعه‌ انیمیشنی جوکر، مانند «میلیون‌ها دلار جوکر» گرفته تا هاله‌ تاریک نیکلسون و لجر در مجموعه‌ای مانند «بتمن ماورایی: بازگشت جوکر» و «بتمن: تیمارستان آرکهام» و القاء وحشتی که آلن مور و برایان بولند در «جوک کشنده» به تصویر کشیده بودند می‌توان فهمید که مارک همیل تا چه اندازه در نفوذ به عمق این کاراکتر موفق بوده است.

همیل بهتر از هر بازیگر دیگری می‌تواند ترسناک، مضحک و تاریک باشد و به‌ همین دلیل، می توان او را نفر اول لیست بهترین جوکرهای تاریخ سینما دانست.


منبع: Polygon

نوشته بهترین جوکرهای تاریخ سینما؛ لطفا لبخند بزنید! اولین بار در فیلیمو شات. پدیدار شد.

دیدنی‌ترین 10 فیلم 2019 (تاکنون) که حتما باید دوبار دید!

$
0
0

در تاریخ سینما، فیلم‌های به‌خصوص و مشخصی وجود دارند که مخاطبان آن، گاه و بی گاه هوس می‌کنند دوباره و یا چندباره آن را ببینند. این اتفاق قطعا دلیلی دارد. این موضوع احتمالا نشان‌دهنده آن است که این فیلم‌ها به نوعی لذت‌بخش و سرگرم‌کننده بوده‌اند، شاید هم به لحاظ بصری خیره‌کننده بوده‌اند و جلوه‌های ویژه جذابی داشته‌اند. گاهی هم صرفا داستانی چنان پر و پیچ‌وخم دارند که توجه مخاطب را به خود معطوف می‌کنند. بسیاری از فیلم‌هایی که مردم دوست دارند دوباره آن را ببینند از این دست‌اند.
تا اینجای سال ۲۰۱۹، یک سال ترکیبی و پرتنوع برای فیلم‌های منتشر شده بوده‌ است. در میان فیلم‌هایی که به‌شدت تحسین شده‌اند و در باکس آفیس سروصدای زیادی به راه انداخته‌اند، تعدادی فیلم‌ شکست‌خورده و مهمل و کاملا دور از انتظار هم در باکس آفیس به چشم می‌خورد. اما در دنیای فیلم، برای این‌که فیلمی شایستگی آن را پیدا کند که مخاطبان، مشتاق دیدن دوباره آن باشند لازم نیست فیلم به موفقیت مالی و یا موفقیت خاص و بسیار زیادی دست پیدا کند. زمان تنها چیزی است که مشخص خواهد کرد کدام‌یک از فیلم‌های منتشرشده در سال ۲۰۱۹، قطعا قابلیت دوباره دیده شدن را خواهند داشت.

برای آشنایی با 10 فیلم 2019 که حتما باید آن‌ها را دو بار دید همراه فیلیمو شات بمانید.

۱. شزم!

داستان از وقتی شروع می‌شود که پسربچه چهارده‌ساله دبیرستانی بیلی بتسون، تصادفا با یک جادوگر برخورد می‌کند و بعد از آن می‌فهمد که صاحب قدرت‌های جدید، عجیب و شگفت‌انگیزی شده است. فقط کافی است داد بزند: شزم! تا تبدیل به یک ابرقهرمان با اندامی عضلانی شود. تنها مشکل اینجا است که حالا بیلی باید بفهمد که دقیقا چه کارهایی می‌تواند انجام دهد و چه توانایی‌هایی دارد. آیا می‌تواند پرواز کند؟ به قدرت تشخیص اشعه ایکس مجهز است؟ او به همراه برادرخوانده‌اش، فردی، شروع به آزمودن قدرتش می‌کند. با این حال، آن‌ها باید هر چه سریع‌تر این کار را انجام دهند، زیرا با تهدیدی مرگبار از طرف، دکتر تادئوس سیوانا، که یک ابرشرور است، مواجه شده‌اند.

این فیلم چرا ارزش دوباره دیدن دارد؟ چون سرگرم‌کننده است.

از دید منتقدان، دنیای سینمایی DC در مقایسه با دنیای سینمایی مارول، وضعیت به‌مراتب بدتری دارد. یکی از انتقادهای اصلی، فقدان عامل سرگرمی در فیلم‌های DCEU است. فرقی نمی‌کند که شما با این انتقاد موافق باشید یا خیر، اما کمپانی DCEU، با منتشر کردن فیلم «شزم» ثابت کرد که شک و شبهه این افراد غلط است. شزم مسلما یکی از سرگرم‌کننده‌ترین و جالب‌ترین فیلم‌های ابرقهرمانی در سال‌های اخیر است. با توجه به درخواست و استقبال جهانی از این فیلم و عامه‌پسند بودنش که آن را برای دیدن هر قشری مناسب کرده است، به نظر می‌رسد «شزم» به‌عنوان یکی از دیدنی‌ترین 10 فیلم 2019 ، کاملا ارزش دوباره دیدن دارد.

بیشتر بخوانید: نقد و بررسی فیلم شزم!

پاورقی جذاب اما غیر مهم: در انبار متروکه‌ای که بیلی و فردی، قدرت بیلی را تست می‌کنند، یک کارخانه با عنوان «Ace Chemicals» در پس‌زمینه فیلم به چشم می‌خورد، که همان جایی است که جوکر در آن متولد شده است.

بنر شزم

۲. راکت‌من

این فیلم به داستان زندگی التون جان می‌پردازد. پس از پیشرفت‌های بی‌سابقه و سال‌های موفقیت ستاره پاپ آقای التون جان، که او را از یک اعجوبه پیانو به یک فوق ستاره بین‌المللی تبدیل کرد و رجینالد دوایت (اسم واقعی التون جان) را به خاطر شخصیت جدید خود، التون جان پشت سر گذاشت. شروع فیلم «راکت‌من» که داستان پشت‌صحنه زندگی مردی را بازگو می‌کند که به یک نماد و سمبل تبدیل شده است، همراه با برخی از مشهورترین آهنگ‌های اوست.

این فیلم چرا ارزش دوباره دیدن دارد؟ به خاطر نمایش موزیکالش.

موضوع داغ این روزها، بیوگرافی‌های مربوط به دنیای موسیقی است. «راپسودی بوهمی» هم نامزد دریافت جایزه بهترین فیلم در آکادمی اسکار شد. (البته به همراه چندین نامزدی دیگر). فیلم «راکت‌من» داستان زندگی التون جان را در کانون توجه قرار داده است. این فیلم، انفجاری از موسیقی و نمایش است. تماشاگران دوست دارند این فیلم را دوباره ببینند تا نه‌تنها به موسیقی شگفت‌انگیز التون جان گوش دهند، بلکه به خاطر بازی‌های فوق‌العاده بازیگران و سرگرمی‌هایی که در فیلم ارائه می‌شود، دوباره از آن لذت ببرند.

پاورقی جذاب اما غیر مهم: «تارون اگرتون»، بازیگر نقش التون جان در این فیلم، بیش از پنجاه عینک استفاده کرده است.


۳. آلیتا: فرشته جنگ

داستان فیلم درباره کسی است که هیچ خاطره‌ای از گذشته ندارد و نمی‌داند چه کسی است. آلیتا، باقیمانده یک سایبورگ مونث است که با قلب و روح یک زن جوان توسط دکتر ایدوی مهربان پیوند خورده است. او در Iron City خطرناک یا گورستان زایدات زندگی می‌کند. ایدو تلاش می‌کند تا واقعا به بهترین حالت از آلیتا در برابر خطرات احتمالی که ممکن است او را گرفتار کند محافظت کند. آلیتا، پس از آنکه با دوست جدیدش هیوگو ملاقات می‌کند، متوجه می‌شود که توانایی‌های رزمی خاصی دارد که ممکن است کلید نجات شهر باشد.

این فیلم چرا ارزش دوباره دیدن دارد؟ به خاطر غوطه‌وری کامل در دنیایی دیگر.

از لحاظ بصری و جلوه‌های ویژه، فیلم «آلیتا: فرشته جنگ» تا به امروز، یکی از اثرگذارترین و چشمگیرترین فیلم‌ها، در سال ۲۰۱۹ بوده است. طراحی تولید آن بسیار عالی و درخشان است، تصاویر تولیدشده توسط رایانه (CGI) و جلوه‌های ویژه فیلم در سطحی است که تماشاگر را به‌خوبی با فیلم درگیر می‌کند، بدون اینکه اذیت کننده باشد. به‌طورکلی فضای تلخ جامعه و محیط سایبرپانک طوری به نمایش گذاشته می‌شود که تماشاگران بدون اینکه خودشان نقشی داشته باشند، تمایل دارند این فیلم را به‌عنوان یکی از 10 فیلم 2019 بارها ببینند.

بیشتر بخوانید: نقد و بررسی آلیتا: فرشته جنگ

پاورقی جذاب اما غیر مهم: اگرچه پروژه ساخت این فیلم در سال ۲۰۰۳ کلید خورده بود، اما تولید آن عقب افتاد، چون تهیه‌کننده این فیلم، جیمز کامرون مشغول ساخت «آواتار» و ادامه آن بود.


۴. انتقام جویان: پایان بازی

در ابتدای «انتقام جویان: پایان بازی» است، تونی استارک را می‌بیند که در فضا گرفتار و تنها مانده است و ذخایر اکسیژن او شروع به تمام شدن می‌کند. در جای دیگر، انتقام‌جویان باقیمانده تلاش می‌کنند تا راهی برای مقابله و شکست دادن تانوس پیدا کنند، کاری که یک بار و برای همیشه باید انجام دهند.

این فیلم چرا ارزش دوباره دیدن دارد؟ به خاطر این که ادامه یکی از بزرگ‌ترین فیلم‌های سال است.

کاملا مشخص است که فیلم «انتقام جویان: پایان بازی» یکی از فیلم‌هایی ۲۰۱۹ خواهد بود که ارزش دوباره دیدن دارد. این فیلم، نه‌تنها به خاطر سکانس‌های اکشن تأثیرگذارش و خصوصیات کلی آن، به‌طور شگفت‌انگیزی قابلیت دوباره دیدن دارد، بلکه به خاطر این‌که طرفداران دنیای سینمایی مارول به‌طور پیوسته، فیلم‌های این کمپانی را دنبال می‌کنند و چند بار می‌بینند، فیلمی به شمار می‌رود که پتانسیل دوباره دیده شدن را دارد. به‌علاوه، پایان بازی، پر از «ایستر اگ» است. (اشاره به المان‌های دیگر موجود در فیلم‌های مارول دارد. ایستراگ، یعنی چیزی در گوشه‌ای از یک فیلم یا سریال پنهان شده است که تنها با دقت فراوان می‌توان آن را پیدا کرد. اما اگر آن را پیدا کنید، معمولا می‌توانید اطلاعات جالب و در بعضی موارد، مهمی را در رابطه با آن فیلم یا سریال کسب کنید.) بنابراین طرفداران فیلم‌های مارول می‌خواهند ببینند که آیا می‌توانند این المان‌ها را تشخیص داده و پیدا کنند، چون معمولا بعد از یک ساعت، تقریبا غیرممکن است که دیگر آن‌ها را ببینند. این فیلم به‌عنوان یکی از 10 فیلم 2019 قطعا ارزش دو بار دیدن دارد.

بیشتر بخوانید: نقد و بررسی انتقام‌جویان: پایان بازی

پاورقی جذاب اما غیرمهم: برادران روسو عبارت معروف «من تو را ۳۰۰۰ تا دوست دارم!» را پس از این‌که «رابرت داونی جونیور» (بازیگر نقش مرد آهنین) به آن‌ها گفت که فرزندش این عبارت را به او گفته است، در فیلم قرار دادند.

بنر انتقام جویان پایان بازی فیلیمو

۵. سایه

فرمانده نظامیِ یک پادشاه جوان و غیرقابل‌پیش‌بینی، یک سلاح پنهانی و مخفی دارد، سایه‌ای که توانایی فریب دادن دشمنان را دارد و حتی می‌تواند خود پادشاه را هم فریب دهد و گول بزند. اکنون فرمانده باید طرحی پیچیده برای استفاده از این سلاح بسازد تا پادشاه را برای پیروزی در جنگی که شاه مخالف آن است، رهبری کند.

این فیلم چرا ارزش دوباره دیدن دارد؟ به خاطر جلوه‌های بصری و تصاویر خیره‌کننده.

«سایه» فیلمی است که ممکن است شروع کندی داشته باشد، اما به‌محض این‌که سرعت آن افزایش پیدا می‌کند، تصویری قابل‌توجه و خیره‌کننده به نمایش می‌گذارد. ژانگ ییمو کارگردان این فیلم، طرح تصویر کلی این فیلم را در زمینه تکنیک‌های قلم‌مو در خوشنویسی و نقاشی چینی پایه‌گذاری و ارائه کرده است و نتیجه آن چیزی شده است که فقط باید دیده شود. آنچه در این فیلم انجام شده، یک استفاده بسیار منحصربه‌فرد، واقعا بی‌نظیر و هوشمندانه از رنگ‌ها و هنر در فیلم‌برداری است که نتیجه آن فیلمی شده که تماشاچیان دوست دارند برای دیدن جلوه‌های تصویری زیبا و پرزرق‌وبرق آن، یک‌بار دیگر آن را ببینند.

پاورقی جذاب اما غیرمهم: این فیلم برای اولین بار در جشنواره فیلم ونیز سال ۲۰۱۸ به نمایش درآمد.

بنر سایه

۶. هرگز می‌توانی مرا ببخشی؟

لی ایزریل که یک نویسنده است، در حال تلاش است تا صورت‌حساب خود را در نیویورک در دهه ۱۹۹۰ پرداخت کند، با طرح و نقشه‌ای که او برای به‌دست آوردن پول بیشتر ریخته است. او نامه‌های عاشقانه نویسندگان مشهور را جعل می‌کرد و آن‌ها را به مجموعه‌داران و کتاب‌فروشان می‌فروخت. اما وقتی کم‌کم فروشندگان این موضوع را فهمیدند که انگار همه‌چیز آن‌طور که به نظر می‌رسد نیست، لی، دوست جدید و غیرعادی‌اش جک را استخدام می‌کند تا بتواند به ادامه اجرای این طرح کمک کند.

این فیلم چرا ارزش دوباره دیدن دارد؟ به‌خاطر این‌که یکی از جذاب‌ترین بیوگرافی سال‌های اخیر است.

فیلم‌های بیوگرافی یا زندگینامه‌ای، در حالت معمول، فیلم‌های بسیار جدی هستند. بدیهی است وقتی شما داستان‌ها و روایاتی را بر اساس وقایع زندگی واقعی افراد ایجاد می‌کنید، تم داستان می‌تواند کاملا جدی و تیره و گنگ باشد. اما این موضوع درباره فیلم «هرگز می‌توانی مرا ببخشی؟» صادق نیست. این فیلم دارای مطالب بسیار جدی، جنایات، اعتیاد به الکل و غیره است، اما به‌گونه‌ای که این لحن هرگز بیش‌ازحد تیره و یا افسرده و غمناک نمی‌شود. در عوض، این داستان جنایی و شخصیت‌پردازی‌های درخشان و عالی آن، به روشی با مخاطبان برخورد می‌کند که فوق‌العاده درگیرشان کرده و برایشان جذاب است. این فیلم یکی از 10 فیلم 2019 است که ارزش دو بار دیدن دارد.

پاورقی جذاب اما غیرمهم: در ابتدا، قرار بود این فیلم توسط «نیکول هلفوفنر» (Nicole Holofcener) کارگردانی شود و نقش اول آن را «جولیان مور» (Julianne Moore) بازی کند، اما ۶ روز قبل از شروع فیلبرداری، مور پروژه را ترک کرد و بعد از مدت کوتاهی، هلفوفنر از آن‌ها جدا شد. موضوع کناره گیری مور در ابتدا مشکوک بود، اما مور بعدها فاش کرد که او اخراج شده‌ است.

بنر هرگز می توانی مرا ببخشی؟

۷. دیه گو ماردونا

در ۵ جولای ۱۹۸۴ دیه گو مارادونا برای دریافت هزینه رکورد جهانی خود وارد شهر ناپل شد. محبوب‌ترین فوتبالیست دنیا و یکی از خطرناک‌ترین شهرها در اروپا، دو موضوع جذاب‌اند که به‌نوعی با یکدیگر تناسب دارند. این فیلم مستند درباره ادامه سفر مارادونا ساخته شده است، بیش از پانصد ساعت از فیلم‌های دیده نشده آرشیو که کنار هم گذاشته شده و به هم وصل شده‌اند.

این فیلم چرا ارزش دوباره دیدن دارد؟ برای توجه به یک اسطوره فوتبال.

طرفداران فوتبال و طرفداران مارادونا، برای دیدن پشت صحنه زندگی غیرحرفه‌ای یکی از بزرگ‌ترین بازیکنان فوتبال و فیلم‌های شگفت‌انگیز آرشیوی درباره او بدون شک این فیلم را بارها و بارها تماشا می‌کنند. اما حتی آن‌هایی که طرفدار فوتبال هم نیستند متوجه خواهند شد که در این فیلم چیزهای زیادی برای لذت بردن وجود دارد. داستانی واقعی از یک زندگی جذاب و غم‌انگیز که بیننده را چنان درگیر می‌کند که مایل است این فیلم را به‌عنوان یکی از 10 فیلم 2019 چندین بار نگاه کند.

پاورقی جذاب اما غیرمهم: کارگردان فیلم، «آصف کاپادیا» (Asif Kapadia) به خبرنگار گفته که نیمی از این فیلم‌های آرشیوی را در صندوق عقبی در بوینوس آیرس پیدا کرده است.


۸. زندگی عالی

مونته به همراه دختر کوچکش، آخرین بازمانده‌های یک ماموریت خطرناک‌اند که برای بررسی و کشف استخراج منبع انرژی از یک سیاه‌چاله، به‌منظور ادامه بقای زمین به فضا فرستاده شده‌اند. دکتری که خدمات‌رسانی به زندانیان اعدامی را بر عهده دارد ناپدید شده‌ است. طی فیلم، همان‌طور که از آنچه اتفاق افتاده پرده برداشته می‌شود، مونته و دخترش هم باید برای زنده ماندن تلاش و تقلا کنند، چراکه آن‌ها در حال پرتاب به سمت یک سیاهچاله هستند.

این فیلم چرا ارزش دوباره دیدن دارد؟ برای این‌که می‌فهمید در اطرافتان چه می‌گذرد.

کارگردان این فیلم کلر دنی، چیزهای زیادی برای گفتن درباره انسان‌ها، زندگی، موجودیت و هستی در فیلم زندگی عالی‌اش دارد که بسیاری از آن‌ها گفته شده و یا بعضا ناگفته مانده است. تقریبا نزدیک به غیرممکن است که با یک بار دیدن یک فیلم، همه دیالوگ‌ها و نمادهای این فیلم را درک کنید. اگر بگوییم فیلم زندگی عالی، فیلمی است که فهمیدن آن سخت و دشوار است درباره این فیلم بی‌انصافی نکرده‌ایم. برخی از تصاویر و روایات در این فیلم، بسیار تکان‌دهنده و آزاردهنده است. ممکن است زندگی عالی، فیلمی نباشد که بیننده از دوباره دیدن آن لذت ببرد، اما به‌یقین می‌توانیم بگوییم، فیلمی است که به نظر می‌رسد، به‌عنوان یکی از 10 فیلم 2019 شایستگی دقت و مطالعه و توجه بیشتری را دارد.

پاورقی جذاب اما غیرمهم: این فیلم، اولین فیلم انگلیسی‌زبان کلر دنی کارگردان شهیر فرانسوی است که بعد از ۱۳ فیلم به زبان فرانسوی، آن را ساخته است. دلیل اصلی این که او زندگی عالی را به زبان انگلیسی ساخت، صرفا این بود که گفت نمی‌تواند تصور کند مردم در فضا فرانسوی حرف بزنند!


۹. کاراگاه پیکاچو

بعد از این‌که کارآگاه هری گودمن، ناپدید می‌شود، پسر بیست‌ویک ساله‌اش، تیم تصمیم می‌گیرد تحقیق کند تا بفهمد چه اتفاقی برای او افتاده‌ است. درحالی‌که یک شب به آپارتمان متروکه پدرش رفته، با شریک پدرش، کارا گاه پیکاچو، یک کارگاه فوق‌العاده عاقل برخورد می‌کند. آن‌ها با هم هماهنگ می‌شوند و راه می‌افتند تا معمای ناپدید شدن هری و توطئه پنهانی که شهر ریم را تهدید می‌کند، حل کنند. شهری که در آن انسان‌ها و پوکمون‌ها با هم هم‌زیستی مسالمت‌آمیز دارند.

این فیلم چرا ارزش دوباره دیدن دارد؟ به خاطر نوستالژی.

شما چه اهل جمع‌کردن کارت‌های کلکسیونی باشید، چه اهل گیم بازی کردن یا تماشا کردن کارتون فرقی نمی‌کند. شاید هم فقط این موضوعات را به خاطر داشته باشید، درهرصورت می‌دانید که ما با پوکمون بزرگ شده‌ایم. در گذشته، خیلی از افراد نه‌تنها مدت‌زمان زیادی طرفدار پوکمون بودند بلکه کسانی بودند که با پوکمون بزرگ شدند و همیشه منتظر دیدن نسخه اکشن آن روی پرده سینما بودند. اما این فیلم، علاوه بر قدیمی‌ترها همچنین توانست مخاطبان جوان‌تر را هم به همان خوبی جذب کند. با توجه به همه این موضوعات، کارا گاه پیکاچو فیلمی است که دارای جاذبه و تقاضا در سطح جهان است. با توجه به درخواست و استقبال جهانی از این فیلم و عامه‌پسند بودنش که آن را برای دیدن هر قشری مناسب کرده است، کارآگاه پیکاچو یکی از 10 فیلم 2019 است که به‌راحتی قابلیت دو بار دیدن را دارد.

بیشتر بخوانید: نقد و بررسی کارآگاه پیکاچو

پاورقی جذاب اما غیرمهم: شایع شده‌ است که این فیلم پس از موفقیت عظیم بازی پوکمون گو بسیار همه‌گیر و دیده شد.

بنر کارآگاه پیکاچو

۱۰. ما

آدلاید ویلسون که در گذشته خود، دچار یک ترومای حل‌نشده و ضربه روحی شده‌ است، برای بازگشت به خانه ساحلی دوران کودکی خود، کمی محتاط و نگران است. درحالی‌که یک مجموعه اتفاقات وهم‌آور در حال وقوع است که باعث شده جنون و پارانویای او افزایش پیدا کند، شوهرش مدام سعی می‌کند او را قانع کند که همه‌چیز خوب است و جای نگرانی نیست. با این حال، زمانی حرف آدلاید اثبات می‌شود که یک گروه، متشکل از چهار چهره مرموز و خطرناک دم در آن‌ها آمدند.

این فیلم چرا ارزش دوباره دیدن دارد؟ برای توجه به موضوعات مخفی و مرموز.

به دلیل وجود تعداد زیادی پیام‌ و نماد در این فیلم، فیلم ما، فیلمی است که قطعا نیاز دارد که دوباره دیده شود. در فیلم ما، تعداد زیادی موضوعات مخفی، نشانه‌ و استعاره وجود دارد که کارگردان آن، جوردن پیل فیلم را از آن انباشته است و تماشاگران می‌توانند با هر بار دیدن آن، یک‌چیز جدید کشف کنند، چیزی که در دیدن قبلی آن را نفهمیده بودند. فیلم ما به همان خوبی اولین فیلم پیل، «برو بیرون» (Get Out) است و با توجه به این‌که ابعاد احساسی هر دو فیلم بسیار امروزی و منطبق با شرایط کنونی است و به دلیل ارتباط خوبی که تماشاگران با فیلم برقرار کرده‌اند، به‌احتمال زیاد فیلم ما، یکی از 10 فیلم 2019 است که مخاطب، دوست دارد آن را دوباره ببیند.

پاورقی جذاب اما غیرمهم: اعداد ۱۱: ۱۱ به طور مرتب در کل فیلم به چشم می خورد. روی تابلو دوبار عبارت ارمیا ۱۱: ۱۱ به چشم می‌خورد، وقتی Gabe در حال دیدن مسابقه بیسبال از تلویزیون است، گزارشگر امتیازات را ۱۱: ۱۱ اعلام می‌کند. وقتی آدی و جیسون در اتاق جیسون با هم صحبت می‌کنند ساعت ۱۱: ۱۱ را نشان می‌دهد، یک کارگر کارناوال در سال ۱۹۶۹ و یکی از دوقلوها در عصر حاضر، هر دو تی‌شرتی پوشیده‌اند که روی آن لوگوی گروه بگ فلگ است که شبیه ۱۱: ۱۱ است و در پایان فیلم، پلاک آمبولانسی در حال عبور، عدد 1111 است.

بنر ما

منبع: Taste of Cinema

نوشته دیدنی‌ترین 10 فیلم 2019 (تاکنون) که حتما باید دوبار دید! اولین بار در فیلیمو شات. پدیدار شد.

۱۰ نکته جالب درباره «روزی روزگاری در هالیوود» که کوئنتین تارانتینو به ما می‌گوید

$
0
0

هرکدام از فیلم‌های کوئنتین تارانتینو یک رویداد هستند و فیلم نهم او، «روزی روزگاری در هالیوود» هم استثناء نیست. بخشی از آن، آخرین برگ عصر طلایی هالیوود را نمایش می‌دهد و بخشی دیگر، به داستان بازیگری میان‌سال به نام ریک دالتون با بازی لئوناردو دی کاپریو و بدلش، کلیف بوث با بازی برد پیت اختصاص دارد؛ قسمتی از فیلم هم به بازگویی قتل‌های خانواده منسن می‌پردازد. جدیدترین فیلم تارانتینو که در سال ۱۹۶۹ اتفاق می‌افتد، کارگردان را در صمیمی‌ترین، بازیگوش‌ترین و درخشان‌ترین حالتش به نمایش می‌گذارد. در فیلیمو شات به ۱۰ نکته درباره «روزی روزگاری در هالیوود» پرداخته‌ایم.

زمانی که تارانتینو برای نمایش فیلم به بریتانیا رفته بود، مجله امپایر مصاحبه‌ای ویژه با او ترتیب داد که بخش‌هایی از داستان را افشا می‌کند. این اولین مصاحبه او با پادکست امپایر بود که در آن به ۱۰ نکته درباره «روزی روزگاری در هالیوود» پرداخت؛ این نکات شامل توضیحاتی درباره سکانس‌های غافلگیرکننده فیلم، صحنه خیره‌کننده پایانی‌اش، بازسازی لس‌آنجلس سال ۱۹۶۹ و میراث ستاره‌های سینمایی آن دوران بود. مکالمه صورت گرفته، بسیار فوق‌العاده و دارای دامنه‌ای گسترده بود که وجه پُرحرف تارانتینو را به نمایش می‌گذاشت. او در این مکالمه، درباره تصمیم‌هایش هنگام نوشتن صحنه‌ها، تغییراتی که در میانه کار ایجاد کرده است، احساساتش در مورد درگیر شدن با وحشت خانواده منسن و آوردن آن روی پرده در پرده آخر صحبت کرد.

ادامه مطلب را بخوانید تا با ۱۰ نکته درباره «روزی روزگاری در هالیوود» ، یکی از منحصربه‌فردترین فیلم‌های کوئنتین تارانتینو آشنا شوید. البته توجه کنید که این متن، بخش زیادی از داستان فیلم را افشا می‌کند و تاثیر غافلگیرکننده آن را در هنگام تماشا از بین خواهد برد.

۱- تارانتینو نمی‌خواست اجازه دهد که خانواده‌ منسن وارد ذهنش شوند

زمانی که شایعاتی درباره قصد کوئنتین تارانتینو برای ساخت پروژه‌ای با حضور خانواده منسن منتشر شد، نگرانی‌هایی به وجود آمد مبنی بر این‌که آیا این بخش سیاه و جنجال‌برانگیز تاریخ هالیوود واقعا نیازی به بازنگری دارد یا نه؛ اما مشخص شد که فیلم‌ساز هم نگرانی‌های خود را در مورد ورود به این محدوده داشته است. او گفت: «داشتم آماده می‌شدم که شیرجه بزنم، اما ناگهان با خودم گفتم که بهتر است قبل از شروع، توقف کنم. آیا واقعا می‌خواستم که خانواده منسن وارد ذهنم شوند؟ واقعا می‌خواهم به این فکر کنم که آن‌ها از کجا آمده‌اند؟ و جواب این بود که نمی‌خواهم؛ بنابراین آن را کنار گذاشتم. اما متنی که نوشته بودم به‌قدری خوب بود که به‌صورت مستمر، بین کارهایم به آن سر می‌زدم. چیزی که من را در این مسیر پیش برد، صحنه پایانی بود.»

۲- صحنه‌های مربوط به شارون تیت، نمایانگر زندگی روزمره‌ او بودند

با این که داستان شارون تیت در پایان، با داستان ریک دالتون و کلیف بوث تقاطع پیدا می‌کند، او در بیش‌تر مدت‌زمان فیلم در تینزلتون می‌چرخد، در فیلم‌ها حضور پیدا می‌کند، کتاب می‌خرد و به مهمانی می‌رود. فقدان حوادث بزرگ در این صحنه‌ها، اقدامی عمدی از سوی تارانتینو بوده است. او درباره این موضوع گفت: «این زندگی عادی شارون بود، که خانواده منسن همان را از او دزدیدند؛ این همان چیزی بود که از او دریغ شد. بیش‌تر مردم، زمانی که به شارون تیت فکر می‌کنند، به یاد پایان غم‌انگیز زندگی‌اش می‌افتند؛ او مدام با پایان ناراحت‌کننده‌اش تعریف شده است. بنابراین با خودم گفتم که تماشای زندگی روزمره او باید جالب باشد.»

۳- صحنه‌ای که کلیف بوث با چارلز منسن رودررو می‌شود، حذف شده است

با وجود این که قتل‌های خانواده منسن به‌وضوح در فیلم «روزی روزگاری در هالیوود» به نمایش درمی‌آیند، خود چارلز منسن فقط یک‌بار در فیلم ظاهر می‌شود. زمانی که امپایر چند صحنه را در میان نسخه‌های ویرایشی دید، متوجه شد سکانسی که منسن در خانه تیت و پولانسکی حضور پیدا می‌کند لحظه‌ای داشته است که در آن رهبر فرقه، با کلیف بوث که روی پشت‌بام خانه ریک ایستاده است، چشم در چشم می‌شود؛ او فریاد می‌زند «برو به درک، جک!» و چند حرکت کاراته انجام می‌دهد که همگی در ویرایش نهایی حذف شده‌اند. تارانتینو در تایید این موضوع می‌گوید: «من آن را حذف کردم. تا همین امروز هم نمی‌دانم کار درستی کرده‌ام یا نه. کلمبیا از من می‌خواست که نگهش دارم. بخشی از روند هدایت فیلم این است که بدانی درامای آن کجاست و جریان درامای فیلم را با واکنش تماشاچیان در یک راستا نگه داری. به نظر می‌رسید که باید به سراغ ریک و دختر کوچولو برگردم؛ مدتی بیش‌تر آنجا ماندم تا کلیف و چارلی زمان کافی برای خلوت کردن با یکدیگر را داشته باشند، اما از آنجا به بعد به نظر می‌رسید که پنج دقیقه از دراما عقب هستم. حس درستی نداشت.»

۴- صحنه‌ ترودی و داستان Easy Breezy، آخرین قطعه پازل بود که سر جای خود قرار گرفت

یک نکته درباره «روزی روزگاری در هالیوود» که نباید فراموش شود، تفکر حاکم بر آن در مورد میان‌سالی، منسوخ شدن و پایان یک دوران، احتمالا در صحنه‌ای که ریک دالتون هنگام فیلم‌برداری سریال Lancer و خواندن داستان Easy Breezy دچار فروپاشی می‌شود، بیش‌تر از باقی جاها حس می‌شود. بحران او توسط بازیگر کودک نابغه، ترودی، که سخنرانی آموزنده‌ای برایش می‌کند، تشدید می‌شود. تارانتینو در این مورد می‌گوید: «ترودی، آخرین شخصیتی بود که به ذهنم رسید. وقتی این صحنه را در ذهنم ساختم، با خود گفتم که فوق‌العاده است و از آن خوشم می‌آید. سپس باید تقریبا باقی فیلم را تغییر می‌دادم تا این صحنه بتواند درست در میان کار جا بگیرد و آن دختر هم بتواند جایگاه مناسب خود را داشته باشد.»

۵- روایت توسط کرت راسل انجام می‌شود

کرت راسل که پای ثابت کارهای تارانتینو است، در «روزی روزگاری در هالیوود» نقش یک بدلکار را ایفا می‌کند و علاوه بر آن، راوی داستان است. حرکتی که از پل توماس اندرسن الهام گرفته شد. «او در «مگنولیا»، از ریکی جی هم به‌عنوان راوی استفاده کرد هم به‌عنوان بازیگر و به نظرم این کار خیلی خوب جواب داد.» به گفته تارانتینو، این بازیگر یکی از چهار نفری بود که مسئولیت روایت داستان را بر عهده داشت. تارانتینو افزود: «کرت به‌راحتی این نقش را از آن خود کرد. او تقریبا مانند یک راوی از خود آن دوران است؛ او آنجا بود. بسیاری از برنامه‌هایی که به آن‌ها اشاره می‌شود، برنامه‌های خود کرت بوده‌اند. او در «ویرجینیایی» و «چاپارل» بود. زمانی که در این برنامه‌ها ایفای نقش کرد، شاید فقط ۱۲، ۱۳ یا نهایتا ۱۵ سال داشت، اما باز هم مهم این است که در آن‌ها حاضر بود. او اهل آن دوران است و دقیقا می‌داند از چه چیزی صحبت می‌کنم.» در نسخه‌های اولیه، روایت در فیلم نقش برجسته‌تری داشت. «وقتی شارون کتاب تس دوربرویل را خرید، می‌توانستم مکث کنم و با روایتی کوتاه توضیح دهم که چگونه به خاطر این‌که تس این کتاب را به خانه برد، پولانسکی فیلم «تس» محصول ۱۹۷۹ را ساخت. اما درنهایت به این نتیجه رسیدم که نیازی به چنین توضیحی ندارم.»

۶- تارانتینو می‌داند دالتون در «سگ‌های انباری» نقش چه کسی را بازی می‌کرد

وقتی صحبت از حرفه‌ ریک دالتون پس از پایان فیلم «روزی روزگاری در هالیوود» به میان می‌آید، تارانتینو دقیقا می‌داند که اگر این شخصیت خیالی در «سگ‌های انباری» پذیرفته می‌شد، نقش چه کسی را بازی می‌کرد. او می‌گوید: «ریک در سال ۶۹ در دهه‌ چهارم زندگی خود است و اگر وارد «سگ‌های انباری» می‌شد به درد نقش جو می‌خورد.»

۷- استیو مک ‌کوئین در مقایسه با ریک دالتون، کولر کینگ بهتری است

یکی از خیالی‌ترین صحنه‌های «روزی روزگاری در هالیوود» مربوط به زمانی است که ریک دالتون خود را در نقش کاپیتان ویرجیل هیلتس یا کولر کینگ در فیلم «فرار بزرگ» تصور می‌کند و خود را در بین پنج نامزد نهایی بازی در این نقش تصور می‌نماید؛ اما حتی در دنیای تارانتینو هم ریک دالتون به گردِ پای استیو مک کوئین نمی‌رسد. تارانتینو با خنده گفت: «مک کوئین برای این نقش مناسب‌تر است. ریک بازیگر کار درستی است، اما اگر من هم بودم، مک کوئین را برای این نقش انتخاب می‌کردم. در مورد لئو صحبت نمی‌کنیم، منظور ما ریک است؛ وگرنه شاید لئو را به «فرار بزرگ»وارد کنم.»

۸- سیگار آغشته به اسید، اواخر کار اضافه شد

صحنه نهایی «روزی روزگاری در هالیوود»، جایی که کلیف با بازی برد پیت چند لحظه قبل از حمله خانواده‌ منسن یک سیگار آغشته به ال‌اس‌دی می‌کشد، وارد سطح بالاتری می‌شود. این قسمت، در اواخر کار به داستان تارانتینو وارد شد. او در این مورد گفت: «سیگار اسیدی که کلیف می‌کشد اصلا در متن فیلم‌نامه نیست. این فکر، خیلی دیر به ذهنم رسید.» این صحنه از مستند «انقلاب» جک اوکانل محصول ۱۹۶۸الهام گرفته شد و درحالی‌که این فیلم بیش‌تر به سمت تاریخ تلفیقی خود سوق پیدا می‌کند، تارانتینو آن را به چشم تغییری سودمند می‌بیند. او در ادامه گفت: «حتی صحنه‌ای بود که در آن یک دختر گل‌فروش، سیگارهای اسیدی می‌فروخت. من آن را به‌عنوان موضوعی احتمالی برای گنجاندن در فیلم نوشتم. و بعد با خودم گفتم چرا اصلا کاری نکنیم که او همان شب آن سیگار را بکشد؟ باید اعتراف کنم، این یکی از بهترین ایده‌هایی بود که تاکنون داشته‌ام. این صحنه تقریبا مثل نقطه‌ای روشن‌کننده برای کل ماجرا است، به‌نحوی‌که خودم هم برای آن آماده نبودم. کاری کردم که مخاطب از اتفاقی که به خاطر سیگار اسیدی قرار است بیفتد، چارچوب ذهنی درستی داشته باشد.»

۹- صحنه‌ نهایی، از سال‌ها پیش در ذهن تارانتینو بوده است

صحنه‌ نهایی «روزی روزگاری در هالیوود» برای مدت‌ها در ذهن باقی می‌ماند: ریک دالتون توسط شارون تیت دعوت شده است و دوربین در هوا به عقب و بالا تاب می‌خورد؛ یک پایان خیال‌انگیز حقیقی. این تصویر، برای مدت‌ها در ذهن تارانتینو بوده است. او توضیح داد: «چهار یا پنج سال پیش، این تصویر در ذهن من نقش بست. این که برای مدت‌ها در ذهنم بود و سپس آن را پیاده کردم و دقیقا به همان شکلی که در ذهنم بود در آمد، واقعا باعث آرامش خاطرم شد.» از طرفی هم بابت توضیح مفصل درباره صحنه‌ نهایی محتاط بود و گفت: «خودتان باید به آن برسید.»

۱۰- تیم راث نقش یک پیشخدمت بریتانیایی را بازی می‌کرد

تیم راث که پای ثابت آثار تارانتینو است، قرار بود در «روزی روزگاری در هالیوود» حضور داشته باشد؛ با وجود اینکه شخصیت او در ویرایش نهایی از فیلم حذف شد، در لیست عوامل به او اشاره می‌شود. تارانتینو در مورد او گفت: «او عضوی از دار و دسته ماست و بابت این‌که آمد و تمام تلاش خود را کرد، قدردانش هستم. او نقش پیشخدمت بریتانیایی جی سبرینگ را بازی کرد. صحنه مربوط به تیم، یک صحنه کوتاه بامزه بود که درنهایت حذف شد.»


منبع: Empire Online

نوشته ۱۰ نکته جالب درباره «روزی روزگاری در هالیوود» که کوئنتین تارانتینو به ما می‌گوید اولین بار در فیلیمو شات. پدیدار شد.


نگاهی به کارنامه هنری بیلا تار

$
0
0

در میان فیلم‌سازان امروز جهان، شاید کمتر کسی یافت شود که توانسته باشد جهانِ تکین خود را بر روی پرده سینما بیافریند؛ در این شکل از فیلم‌سازی، درواقع آفرینش جهانِ شخصی در صدر تمام اهداف دیگر فیلم‌ساز ازجمله گفتن داستان و سرگرم نمودن تماشاگر قرار می‌گیرد و تمام عناصر فیلم، ازجمله داستان و روایت، تابعی از جهانِ فیلم می‌شوند. این فیلم‌سازان، که نمونه آنها بیشتر در دوره مدرنیسم سینمایی دیده می‌شود، کسانی همچون برگمان، آنتونیونی، برسون، یانچو و غیره هستند که مفهوم نگره مولف را به اوج خود رسانده‌اند و به‌جای این‌که همچون فیلم‌سازان داستان محوری مانند کوبریک، انرژی و خلاقیت خود را صرف آفرینش فضاهای داستان‌های گوناگون کنند و در هر فیلم به شکلی جداگانه جهانی تکین بیافرینند، تمام نیروی خود را در راه آفرینش فضا، اتمسفر و نهایتا جهانی تکین در تمام آثارشان نموده‌اند؛ جهانی که دیگر مهم نیست چه داستانی وارد آن شود. داستان و کاراکترها هر چه باشند، آن جهان تغییر نخواهد کرد؛ چراکه ریشه‌ای عمیق در بینش و نگرش یک انسان به جهان پیرامونش دارد.

این جهان البته برای بیشتر این فیلم‌سازان، از همان نخستین فیلمشان شکل نگرفته است و هر یک از آن‌ها دست‌کم یک فیلم یا بیشتر، خارج از فرمی که بعدها به آن دست‌یافته‌اند ساخته‌اند. برای نمونه، برسون «بانوان جنگل بولونی» را می‌سازد که به جهان فیلم‌های دیگرش هیچ ارتباطی پیدا نمی‌کند؛ یا تارکوفسکی، «آدمکش‌ها» را از روی داستان همینگوی می‌سازد که به هیچ رو، شبیه فیلم‌های دیگرش نیست. در ایران هم شاید بتوان در مورد فیلم «گزارش» کیارستمی چنین چیزی گفت؛ فیلمی که تفاوت فرمیِ زیادی با دیگر آثار این فیلم‌ساز دارد.

مختصر این که، جهانِ تکینِ این فیلم‌سازان چیزی از پیش آماده نیست، اما هنگامی‌که به دنیای تکین خود در جهان سینما دست می‌یابند، دیگر آن را تا پیش از بسط و گسترش کامل رها نمی‌کنند و بیش از آن که بخواهند دنیاهایی دیگر بیافرینند، می‌کوشند جهانِ تکینشان را شکل دهند. محصول چنین پافشاری‌ای در آفرینش و گسترش یک جهان شخصی و پایان نبخشیدن به شکل دادن آن در صِرف یک فیلم، مداومتی است که نهایتا کنشی هنرمندانه و شاعرانه شمرده می‌شود و تبدیل به زیستی موازیِ زندگیِ واقعی، هم برای فیلم‌ساز و هم برای تماشاگران آثار او می‌شود. جهانِ بیلا تار نیز به همین شکل آفریده شده است و حتی شاید نسبت به فیلم‌سازانی چون برسون، کائوریسماکی، آنتونیونی و دیگران، بیلا تار بسیار دیرتر به جهان شخصی‌اش دست یافته باشد.

از این دیدگاه، زندگی سینمایی بیلا تار را می‌توان به دو دوره کاملا مجزا از یکدیگر بخش نمود: دوره اول، دوره‌ای است که در آن فرم فیلم‌های تار بسیار شبیه به فیلم‌های بداهه کاساواتیس یا بعضا شبیه به برخی آثار فون تریه در گروه «دگما ۹۵» است؛ «آشیانه خانوادگی» محصول ۱۹۷۷، «هتل مگنزیت» محصول ۱۹۷۸، «بیگانه» محصول ۱۹۸۱، «مردم پیش‌ساخته» محصول ۱۹۸۲، در این دوره ساخته شده‌اند. فرم آنها، محصول تمهیداتی چون دوربین روی دست، بازی‌های بداهه یا نیمه بداهه و استفاده بیش‌ازاندازه از نماهای نزدیک است. در این دوره به نظر می‌رسد که مهم‌ترین دغدغه تار، ارائه تصویری واقعی از آدم‌ها و رفتارها و روابطشان در اجتماع انسانی است؛ اما در همین دوره هم، تمام عناصر از واقعیت گرفته نمی‌شوند و رنگ در بیشتر این آثار حذف می‌شود و به‌جز «بیگانه»، باقی فیلم‌ها سیاه‌وسفید هستند. این بدان معناست که تار، گرچه در چند فیلم آغازینش هنوز به سبک شکل یافته و خاصِ خود دست نیافته است، اما در همین چند فیلم هم بینش و زاویه دید خاصش را وارد فیلم‌هایش می‌کند؛ بینشی که گرچه ظاهرا به فرم فیلم‌های دوره بعدی او ارتباطی ندارد، اما ریشه‌های حسی، فلسفی و فکری آن با فیلم‌های بعدی‌اش چندان هم بیگانه نیست.

«مکبث» محصول ۱۹۸۳ که سفارشی تلویزیونی است، فیلمی عجیب در کارنامه بیلا تار است؛ این فیلم، درواقع نه چنان به آثار آغازین او نزدیک است و نه ربط چندانی به دوره بعدی فیلم‌سازی‌اش دارد. یک فیلم رنگی که فقط از دو نما تشکیل شده است: یک نمای حدودا پنج‌دقیقه‌ای و یک نمای حدودا هفتاددقیقه‌ای. «سالنامه خزان» محصول ۱۹۸۴ نیز، گرچه در هیچ‌کدام از دوره‌های فیلم‌سازی بیلا تار نمی‌گنجد اما به‌اندازه «مکبث» فیلمی جدا افتاده از این دو دوره نیست. درواقع این فیلم را با وجود رنگی بودنش، می‌توان مقدمه‌ای برای آغاز دوره جدید فیلم‌سازی بیلا تار دانست. به‌بیان‌دیگر، بسیاری از تمهیدات سبکیِ دوره دوم فیلمسازیِ تار، شکل خود را در این فیلم می‌یابند و بعدتر، در فیلم سیاه‌وسفید «نفرین» محصول ۱۹۸۸ به شکلی پخته‌تر و شکل‌یافته‌تر به کار گرفته می‌شوند؛ تمهیداتی همچون بازی سبک پردازی شده کاراکترها، حرکت آهسته دوربین، و میزانسن های خاصِ تار که با حرکت دوربین ایجاد می‌شوند.

«نفرین»، درواقع فیلمی ملودرام و عاشقانه است اما به لحاظ فرمی، شبیه هیچ‌کدام از فیلم‌های ملودرام و عاشقانه‌ای نیست که تا آن زمان در سینما دیده شده بود. بیلا تار با «نفرین»، برای اولین بار به سبکی بسیار شکل یافته و پرداخته دست‌یافت که او را نه‌تنها از فیلم‌سازان سراسر دنیا، بلکه از آثار پیشین خودش هم به شکلی مشخص و رادیکال جدا می‌نمود. دنیایی سیاه‌وسفید با بازه خاکستری بسیار زیاد، که با فیلم‌های سیاه‌وسفید پیشین او بسیار متفاوت بود؛ بازی‌های استیلیزه و سبک پردازی شده‌ای که دیگر نشان از واقعی بودن آدم‌ها نداشت، بلکه بیشتر شبیه تصویری بیش‌ازاندازه واقعی یا هایپررئال از آنها بود؛ حرکت دوربین آهسته و مداومی که همچون ویروسی ویرانگر و نامرئی، تمام دنیای آدم‌های فیلم را فرا می‌گرفت. این حرکت دوربین، توسط نویسندگان گوناگون بسیاری به حرکت مداوم و نا ایستای زمان تشبیه شد؛ حرکتی که به هیچ رو قصد ایستادن نداشت و تداوم آن، به معنای ویرانی‌ای فرسایشی و فراگیر بود.

در جهان تازه بیلا تار ، همه‌چیز به رنگ تیره در آمد و دروغین بودن تمام روزنه‌های امیدی که تا آن زمان توسط مذاهب و ایدئولوژی‌های گوناگون برای انسان تصویر شده بود، آشکار شد. آدم‌های جهان بیلا تار نه می‌میرند و نه رستگار می‌شوند؛ بلکه رنجی مداوم سرتاسر زندگی آنان را فرا گرفته است. در همچون دنیایی، حتی باران که تا آن دوره عنصری آسمانی و خوش‌یمن شمرده می‌شد، نیز به عنصری ویرانگر تبدیل شد. بارانی که به شکلی فرساینده همه‌چیز را می‌خورد و ویران می‌کرد؛ اما از بین نمی‌برد. این دنیایی است که بیلا تار در فیلم‌های دوره دومش روی پرده سینما تصویر می‌کند: دنیایی که در اوج اِدبار، هرگز به پایان نمی‌رسد و ازاین‌جهت می‌توان چنین گفت که بینش تار نسبت به فیلم‌های پیشینش هیچ تغییری ننموده است؛ تنها تفاوت در شکل ارائه است. به‌بیان‌دیگر، تار اگر در فیلم‌های آغازینش معتقد بود که «نزدیک‌ترین تصویر به دنیای بیرونی، حال‌وروز واقعی آدم‌ها را تصویر می‌کند»، در دوره دوم فیلم‌سازی‌اش به این باور دست‌یافت که اتفاقا تصویری بسیار سبک پردازی شده و تصویری که در واقعی بودن آن اغراق‌شده، یا به‌بیان‌دیگر یک تصویر هایپررئال از واقعیت، بهتر می‌تواند نشان‌دهنده ذات واقعیت باشد.

با وجود این که سبک تازه یافته، هنوز جوان است و دیری از آفرینش آن نمی‌گذرد، بیلا تار شش سال بعد و در ۱۹۹۴، «تانگوی شیطان» را می‌سازد که رادیکال‌ترین اثر او در سبک تازه‌اش به شمار می‌رود. «تانگوی شیطان» که مدت‌زمانی بیش از هفت ساعت دارد، فیلمی است که با تمام توان به مقابله با فیلم‌های سرگرم‌کننده روز جهان برمی‌خیزد و جهانِ ابلهانه آنها را شدیدا تحقیر می‌کند. «تانگوی شیطان» فیلمی بسیار پخته، شکل‌یافته، منسجم و درنهایت شگفت‌انگیز است. فیلمی که تماشاگر را به‌واسطه زیبایی‌شناسیِ خاص خودش برای ساعت‌ها خیره نگاه می‌دارد و در احساسات و بیش از آن، در اندیشه او نفوذ می‌کند. حالت و فیگور ویران‌شده و خاص بازیگران تار در این فیلم، به تماشاگر حتی اجازه لبخند زدن هم نمی‌دهد و در طی این هفت ساعت حضور داشتن درون سینما، او را به‌طور کامل از دنیای بیرون (که پر از آلودگی دیداری و شنیداری است) جدا می‌کند و دنیایی کاملا استیلیزه به او ارائه می‌دهد: دنیایی که سبب تغییر نگاه تماشاگر به دنیای واقعی می‌شود. این فیلم، که روایت آن جزو ساختارهای زمانی نو در سینما به شمار می‌رود، روایت پیچیده مردمی فروشکسته و لِه‌شده را به تصویر می‌کشد که هیچ راه گریزی از ادبار ابدی و پایان‌ناپذیر خود ندارند.

«هارمونی‌های ورکمایستر» محصول سال ۲۰۰۰، فیلم بعدی اوست که شیرین‌ترین لحظات سینمایی سبکِ تار در آن پدید آمده‌اند. دنیای این فیلم، با وجود پایان بسیار تیره‌اش به‌اندازه دیگر فیلم‌های این فیلم‌ساز، سیاه و ویران‌شده نیست و لحظات استعلایی و روانشادگرِ زیادی در آن وجود دارد؛ لحظاتی که محصول موسیقی مینیمال میهالی ویگ (آهنگساز ثابت فیلم‌های تار)، فیلم‌برداری درخشان یک تیم چندین نفره، بازی‌های بسیار خوب و چهره و فیگور خاص بازیگران و متن کراژناهورکای (نویسنده ثابت فیلم‌های بیلا تار) است.

«سفر به درون دشت» محصول ۲۰۰۲ و «پرولوگ» محصول ۲۰۰۴، فیلم‌هایی هستند که تار پس از «هارمونی‌های ورکمایستر» آنها را می‌سازد. «پرولوگ» که یک اپیزود از فیلم «رویاهای اروپا»ست، کاملا شبیه فیلم‌های دیگر این دوره بیلا تار است اما «سفر به درون دشت»، شکلی کاملا جداشده از این سبک دارد و با بازی میهالی ویگ، به فیلمی صمیمی و رها تبدیل شده است.

«مردی از لندن» محصول سال ۲۰۰۷ که داستانی پلیسی جنایی دارد، برتری کارگردانی، سبک و بینش فردی را بر داستان، روایت و ژانر به خوبی اثبات می‌کند؛ این فیلم با توجه به داستانی که دارد، می‌توانست یک فیلم ژانر با فضایی سرگرم‌کننده باشد، اما سبک خاص تار، گویی ویژگی‌های ژانری را خفه می‌کند و تصویر تکان‌دهنده‌تری از عناصر ژنریک ارائه می‌دهد. نماهایی که در هر فیلم معمولیِ دیگری با برش‌های فراوان به یکدیگر متصل می‌شدند، در این فیلم تبدیل به حرکت زجرآور دوربین می‌شوند؛ حرکتی که میان بازپرس و متهم تفاوتی قائل نمی‌شود و هر دو را به یک نسبت ویران می‌کند.

«اسب تورین» محصول ۲۰۱۱، آخرین فیلم در دوره دوم فیلم‌سازی بیلا تار است. فیلمی که انسان را برای لحظات زیادی، از نقطه ثقل اثر کنار می‌گذارد و فرسایش تدریجی و ویرانی مداوم را این بار در زندگی یک اسب به تصویر می‌کشد. این فیلم، که اشارات زیادی به نیچه و سال‌های پایانیِ زندگی او دارد، همچنان در ادامه جهان‌بینیِ تلخِ تار نسبت به هستی است و حتی با وجود الهام از زندگی نیچه، هیچ‌گونه شادی و سبک‌بالی نیچه‌گونه‌ای (دست‌کم بر اساس نظریات وی و نه بر طبق زندگی و درونیاتش) درون آن دیده نمی‌شود. بیلا تار در مصاحبه‌ای گفته بود که پس از «اسب تورین» فیلم نخواهد ساخت و دیگر حرف تازه‌ای برای گفتن ندارد؛ اما گویا پس از این فیلم، دو مستند ساخته و هنوز فیلم‌سازی را کنار نگذاشته است. گرچه شاید دیگر هرگز، فیلمی در این سبک نسازد.


نوشته نگاهی به کارنامه هنری بیلا تار اولین بار در فیلیمو شات. پدیدار شد.

نگاهی به کارنامه هنری ناصر تقوایی

$
0
0

ناصر تقوایی را شاید بتوان بهترین فیلمساز کلاسیک سینمای ایران دانست؛ فیلمسازی که کارش را با ساخت مستندهایی در دهه چهل شمسی آغاز کرد. «باد جن»، شناخته‌شده‌ترین مستند کارنامه ناصر تقوایی است؛ فیلمی که به مراسم اهل هوا در جنوب ایران می‌پردازد. «باد جن»، به‌خصوص با گفتار احمد شاملو، فضایی شاعرانه و رازآمیز پیدا کرده است و رویکرد ناصر تقوایی در فیلمسازی را به خوبی نشان می‌دهد. رویکردی که در آن، پرداخت اتمسفر و تولید فضا در صدر تمام وجوه دیگر قرار می‌گیرد. جدا از فرم و ساختارِ مستندهای تقوایی، باید گفت که بیشتر فیلم‌های مستند او، آثاری بوده‌اند که در دنیای فرهنگی پیرامون فیلمساز تاثیرات مهمی بر جای گذاشته‌اند؛ برای مثال، «باد جن» مراسمی را به مردم دنیا و به‌ویژه ایران معرفی نمود که تا پیش از آن، هیچ آگاهیِ جمعی‌ای در موردش وجود نداشت. همچنین در مورد مستند او درباره تعزیه در ایران، چنین گفته می‌شود که در ثبت جهانی این مراسم در سازمان یونسکو تاثیر زیادی داشته است. با توجه به این نکته، و فارغ از این پرسش که «آیا این تاثیرات، اساسا ارزشمند هستند یا نه؟»، باید گفت که فیلم‌های مستند تقوایی رسالت مستند بودنشان را به خوبی انجام داده‌اند و در فضای زیست او مؤثر واقع شده‌اند.

با این که تقوایی در دوره‌ای طولانی به ساخت مستند پرداخت و در ساخت آن موفق هم بود، اما بهترین فیلم‌های او از دیدگاه هنری، آثار سینمایی و داستانی‌اش هستند؛ البته این فیلمساز، در میان ساخت مستندهایش دو فیلم کوتاه هم ساخته است: «تلفن» و «رهایی» محصول سال ۱۳۵۰. «رهایی» در آن سال‌ها با اقبال از سوی جشنواره‌ها روبه‌رو شد و نام تقوایی را به‌عنوان فیلمسازی مستعد به جامعه سینمایی شناساند. اگرچه مقداری سانتی مانتالیسم و احساساتی‌گری در داستان «رهایی» وجود دارد، اما او به خوبی توانسته بود این احساساتی‌گری را در مرحله فیلم‌نامه و کارگردانی از فیلم بزداید و آن را تبدیل به فیلمی تماشایی کند. کارگردانیِ ناصر تقوایی، از همین نخستین فیلم کوتاهش چشمگیر است و به‌جرئت می‌توان گفت که این فیلم کوتاه، از غالب فیلم‌های بلند امروز سینمای ایران، لحظات سینمایی بیشتری دارد؛ از صحنه رویارویی پسر با پدر و مونتاژ خلاقانه آن گرفته تا لحظه دعوای بچه‌ها که آن هم دکوپاژ و مونتاژی پر حس دارد.

«آرامش در حضور دیگران» محصول سال ۱۳۴۹، اولین و بهترین فیلم بلند کارنامه ناصر تقوایی است؛ نکته جالب و عجیب اینجاست که این نخستین فیلم تقوایی، بسیار مدرن‌تر از آثار دیگر اوست. کاراکترهای «آرامش در حضور دیگران»، کاراکترهایی هستند که به لحاظ زمانی و فکری اختلاف زیادی با کاراکترهای فیلم‌های بعدی فیلمساز دارند. کاراکترها و فضای این فیلم، حتی از کاراکترها و فضای «فیلم کاغذ بی‌خط» محصول سال ۱۳۸۰( که به لحاظ زمانی بسیار جلوتر هستند)، مدرن‌تر و درونگراتر می‌نمایند. همچنین عناصر دیگرِ فیلم همچون فرم، ساختار، ترکیب بندی‌ها و موارد دیگر نیز گرچه در رهایی از بندهای سینمای کلاسیک چندان موفق نیستند، اما به‌طور کلی فضایی بسیار مدرن‌تر از آثار دیگر او حتی «کاغذ بی‌خط» می‌آفرینند. از این جهت، این فیلم را که یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ سینمای ایران به شمار می‌رود و به‌زعم برخی منتقدین بهترین اثر کارنامه ناصر تقوایی نیز هست، شاید نتوان نزدیک‌ترین اثر به خود فیلمساز دانست؛ حس مدرنیسمِ موجود در آن را شاید بتوان بیشتر به داستان ساعدی و بازیگران فیلم (که تعداد زیادی از آنها روشنفکران آن روز ایران بودند) و یا فضای بازترِ فرهنگیِ پیش از انقلاب پنجاه‌وهفت ربط داد. البته این را هم نباید از نظر دور نگاه داشت که پایان‌بندی فیلم، به‌علاوه یکی دو جای دیگر از دکوپاژ، تا اندازه زیادی رنگ و بوی مدرنیسم دارند، اما پس از این کار، دیگر هیچ شمه‌ای از مدرنیسم در آثار تقوایی دیده نمی‌شود؛ تا «کاغذ بی‌خط» که برخی ترکیب بندی‌های آن، تماشاگر را دوباره به یاد فیلم‌های مدرن می‌اندازد، اما رفتار و روابط کاراکترهای این فیلم (با وجود آن که به‌ظاهر در دنیایی مدرن زیست می‌کنند)، آن‌قدر کلاسیک و کهنه است که این اثر هم نمی‌تواند از سطح یک فیلم کلاسیک فراتر رود و به شکلی ایدئال بیانگر درونیات کاراکترها باشد.

به هر رو، ناصر تقوایی هنرمندی مدرن نیست و تقریبا تمام آثار این فیلمساز را می‌توان در دسته آثار کلاسیک جای داد؛ و البته بهترین آثار کلاسیک. چه بسا او هنوز هم مهم‌ترین و متبحرترین کارگردان و فیلم‌نامه‌نویس کلاسیک سینمای ایران به شمار رود؛ به این دلیل که آثار وی حتی در قیاس با فیلمسازان نوتری همچون اصغر فرهادی (که او هم نهایتا فیلمسازی کلاسیک است) هنوز فرم و ساختار محکم‌تری دارند و تمهیداتی که تقوایی برای آفرینش اتمسفر سینمایی به کار برده است، بسیار خلاقانه‌تر و حتی در بعضی موارد وجدآور هستند.

«صادق کُرده» محصول سال ۱۳۵۰، دومین فیلم بلند کارنامه ناصر تقوایی است که از داستان تا فیلم‌نامه و کارگردانی‌اش، همگی در سطحی عالی هستند؛ صحنه‌پردازی و دیالوگ‌نویسی‌های این فیلم، کاملا قابلیت تدریس در مدارس سینمایی را دارند. یکی از صحنه‌های فیلم، که پرداختی بسیار عالی و خلاقانه دارد، صحنه‌ای است که در آن رییس پاسگاه با سرگروهبان ولی خان در قهوه‌خانه‌ای متروکه روبه‌رو می‌شود؛ محمدعلی کشاورز، در نقش رییس پاسگاه به عالی‌ترین شکل ظاهر می‌شود اما در مقابل، عزت‌الله انتظامی در ایفای نقش سرگروهبان ولی خان چندان موفق نیست و برخی از نگاه‌های او حاکی از آن است که هنوز خیال می‌کند گاو مش حسن است. یک فیلم‌نامه نویس معمولی، برای این صحنه دیالوگ‌هایی آتشین و دوطرفه می‌نوشت و برای فضای دیالوگ، اوج و فرودی حسی ایجاد می‌کرد که در انتها با اشک و آه به‌پایان برسد؛ اما تقوایی به شکلی بسیار خلاقانه، مونولوگ‌هایی برای رییس پاسگاه می‌نویسد که فضا را تبدیل به فضایی یک‌طرفه می‌کند و باز هم به شکلی خلاقانه، در همان مونولوگ‌ها به‌صورت مستقیم به سکوت کردن ولی خان و یک‌طرفه بودن گفتار اشاره می‌کند؛ این اشاره، بار منفیِ نمایشی و غلو شدگیِ آن را به‌طور کامل می‌گیرد و به‌واسطه این تمهیدات و البته میزانسن و لحن گیرای اداکننده مونولوگ، فضایی کاملا سینمایی پدید می‌آید. فضایی که اثر آن، در همین صحنه به پایان نمی‌رسد و تا صحنه پایانیِ فیلم و حتی پس‌ازآن هم درون تماشاگر به‌جا می‌ماند.

نکته بسیار مهم دیگر در مورد «صادق کرده»، ورود به سینمای ژنریک در آن سال‌های سینمای ایران است؛ امری که سینمای ما هنوز هم در دست یافتن به آن موفق نیست. «صادق کرده» درواقع، گونه‌ای از سینمای جنایی است که در زیرمجموعه قاتل‌های سریالی می‌گنجد؛ نمونه‌های موفق این‌گونه فیلم‌ها در سینمای جهان، فیلم‌های «هفت»، «سکوت بره‌ها»، «هانیبال»، «جایی برای پیرمردها نیست» و غیره هستند که همگی پس از «صادق کرده» ساخته‌شده‌اند. البته باید اشاره نمود که در دوره فیلم‌های استودیویی، فیلم «اِم» فریتز لانگ و یکی دو فیلم از هیچکاک مانند «روانی (psycho)» و «دیوانه (frenzy)» نمونه‌های بسیار موفقی به‌حساب می‌آیند. اما نکته مهم اینجاست که ناصر تقوایی در «صادق کرده» به خوبی موفق می‌شود که شکلی بومی و کاملا ایرانی از گونه جنایی و به‌ویژه زیرگونه قاتل سریالی بیافریند. او برخلاف هالیوود و دیگر سینماهای تجاری که می‌کوشند قاتل‌های سریالی را صرفا برای ایجاد جذابیت و سرگرم نمودن تماشاگر ترسناک جلوه دهند، کوشیده است تا در این فیلم، تصویری بسیار انسانی از یک قاتل سریالی در سینما ارائه دهد؛ و همان‌طور که می‌دانید، در این امر به‌طور قطع موفق بوده است و «صادق کرده» را شاید بتوان انسانی‌ترین تصویر از یک قاتل سریالی در تاریخ سینما دانست.

تقوایی پس از «صادق کرده»، در سال ۱۳۵۲ «نفرین» را می‌سازد؛ در این فیلم، بهروز وثوقی، فخری خوروش و جمشید مشایخی نقش سه کاراکتر اصلی را بازی می‌کنند؛ «نفرین» فیلمی تلخ است اما نه به تلخی «ناخدا خورشید» محصول ۱۳۶۵. «ناخدا خورشید» را شاید بتوان خوش‌فرم‌ترین و بهترین اثر کلاسیک سینمای ایران دانست؛ فیلمی پر حس که گویی اندوه مردمان دریا را درون خود پنهان نموده است. گرچه این فیلم، کاملا داستان‌محور است و به شکلی مدرن، به درونیات مردم یا کاراکترها نمی‌پردازد، اما بااین‌حال، تا اندازه زیادی موفق می‌شود حسی از اندوهی دائمی را که بر مردمان دریا چیره است به تماشاگر انتقال دهد. «ناخدا خورشید» به‌اندازه «صادق کرده» در پرداخت صحنه‌ها خلاقانه نیست اما در کاراکترپردازی، به‌ویژه در پرداخت خود ناخدا خورشید، قطعا بهترین اثر کارنامه ناصر تقوایی است: کاراکتری که یک دست دارد اما به‌غایت استوار و قدرتمند است. درواقع با خلق این شخصیت، ناصر تقوایی موفق شد کاراکتری مرکزی خلق کند که برای اولین بار در تاریخ سینمای ایران نقص عضوی مهم دارد و این نقص عضو، نه‌فقط او را تضعیف نمی‌کند، بلکه تقویتش می‌کند و از او کاراکتری کاریزماتیک می‌سازد. نقص عضو ناخدا خورشید، همچنین می‌تواند یک تروما یا زخم تراژیک به شمار رود؛ ترومایی که البته ربط مستقیمی به داستان فیلم پیدا نمی‌کند، اما به هر رو کاراکتری چندبعدی و عمیق از او می‌سازد. ناخدا خورشید، که نقش او را داریوش ارجمند به خوبی بازی می‌کند، اکنون جزو کاراکترهای ماندگار تاریخ سینمای ایران شده و این ماندگاری، بیش از هر چیز مرهون خلاقیت و تبحر ناصر تقوایی است.

پیش از «ناخدا خورشید»، تقوایی سریال «دایی جان ناپلئون» را برای تلویزیون ساخته بود که آن هم به مجموعه‌ای ماندگار در تاریخ تلویزیون ایران تبدیل شد؛ اما پس از «ناخدا خورشید»، تقوایی فیلم سینمایی «ای ایران» را در سال ۱۳۶۸می‌سازد و با ساخت این فیلم، برای نخستین بار (و شاید آخرین بار) وارد سینمای کمدی می‌شود. تقوایی در فیلم «ای ایران» همچنان قدرتمندانه موفق می‌شود فضا و اتمسفری پر حس ایجاد کند و اندوه و تلخیِ بسیار انسانیِ خود را حتی در یک فیلم کمدی و به‌ویژه در صحنه نوازندگیِ آقای سرودی، به خوبی به تماشاگر انتقال دهد. اما در برخی موارد مانند دیالوگ‌نویسی، کمی افول می‌کند و در مواردی به‌ویژه در مورد بحث‌های آقای سرودی و همکارش پیرامون تغییرات شعر ای ایران، ناگزیر دچار کمی سطحی‌نگری و نااستواری می‌شود. نکته مهم در «ای ایران» این است که کمدیِ تقوایی شبیه کمدی‌های دیگر نیست و به هیچ رو نمی‌کوشد شبیه کمدی‌های مرسوم، در پی خنداندن تماشاگر باشد؛ این فیلم، شکل خود را می‌یابد و موفق می‌شود هویت خاصش را در میان کمدی‌های دیگر پیدا کند.

فیلم دیگری که در کارنامه ناصر تقوایی به چشم می‌خورد، «کشتی یونانی» است که اپیزودی از فیلم «قصه‌های کیش» محصول سال ۱۳۷۷ محسوب می‌شود؛ دیگر اپیزودهای این فیلم را محسن مخملباف و ابُلفضل جلیلی ساخته‌اند. «کشتی یونانی» داستان مردی را بازگو می‌کند که همسرش هوایی شده است و او را برای درمان پیش اهل هوا می‌برند. تقوایی در این فیلم، به مستند «باد جن» بازمی‌گردد که سال‌ها پیش‌ازاین ساخته بود و این بار، مراسم اهل هوا را به شکلی داستانی به تصویر می‌کشد. «کشتی یونانی» فرم و ساختاری کاملا کلاسیک دارد و با این که فضای مراسم، اساسا فضایی گیراست و فیلم هم فیلم بدی نیست، در کنار اپیزودِ «در» که ساخته محسن مخملباف است و روایت و فرمی بسیار رهاتر و خلاقانه‌تر دارد، فیلمی کهنه به نظر می‌رسد.

آخرین فیلم سینمایی و داستانیِ کامل شده کارنامه ناصر تقوایی ، «کاغذ بی‌خط» است که در آن شاهد افول فیلم‌ساز از همه جهات هستیم. فضای این فیلم، گرچه از زیست خود تقوایی نشات می‌گیرد اما به‌گونه‌ای است که گویی فیلم‌ساز، اشراف چندانی به آن ندارد یا آن را چنان که باید زیست ننموده است. بازی‌های فیلم، بیشتر خسرو شکیبایی و کمتر هدیه تهرانی، تقلیدهایی دم‌دستی از قشری از جامعه‌اند که خودشان جزو آن به شمار می‌روند و هنگامی‌که این بازیگران می‌خواهند نقش خود را بازی کنند، به‌شدت دچار مشکل می‌شوند؛ چه‌بسا بازی‌هایی بداهه‌پردازانه، کمک بیشتری به ساخت اتمسفر و فضای روابط کاراکترهای فیلم می‌کرد. به‌جز این مورد دکوپاژ، ترکیب‌بندی‌ها و دیگر عناصر فیلم هم بی تکلیف‌اند و به دلیل عدم شناخت فیلم‌ساز از سینمای مدرن، جایی در میان کلاسیسیم و مدرنیسم، سرگردان می‌مانند و به نتیجه مشخصی نمی‌رسند.

پس از «کاغذ بی‌خط»، تقوایی چند پروژه را آغاز نمود که همگی ناتمام ماندند و خانه‌نشین شدن ناصر تقوایی در سال‌های اخیر، به دغدغه برخی هنردوستان و هنرمندان ایرانی تبدیل شده است. به دور از مسایل مالی، زمزمه‌ها حاکی از این است که حکومت اجازه کار به او نمی‌دهد و جلوی پایش سنگ‌اندازی می‌کند. واقعیت این است که آثار ناصر تقوایی، به هیچ رو معترضانه‌ نیستند؛ گرچه در آثار نیمه‌تمام او از «کوچک جنگلی» (که بهروز افخمی در اقدامی غیرحرفه‌ای و سفله مآبانه کارگردانی آن را پذیرفت)، گرفته تا «زنگی و رومی» و «چای تلخ»، ممکن است نگرش‌هایی باشد که به مذاق حکومتیان خوش نیاید و جلوی این کارها را گرفته باشند؛ اما به هر رو، در فرم و ساختار و بنیان آثار تقوایی هیچ نگرش ضد دینی‌ای وجود ندارد و حتی نگرش ضد حکومتی هم به جز اندکی در فیلم «ای ایران» (که آن هم با عناصر دیگر فیلم کاملا بی‌اثر می‌شود)، در هیچ اثر دیگری از او دیده نمی‌شود. در «ای ایران» هم اگر اعتراضی باشد، شکلی کهنه و استعاری دارد و این‌گونه اعتراضاتِ به ظاهر خلاقانه ولی عمیقا پوسیده، مسلما از سالن‌های سینما خارج نمی‌شوند.

در فیلم «ای ایران»، پرچم گروه معترض از سه رنگ سبز و سرخ و سفید تشکیل شده است و هیچ نشانی روی آن نیست؛ نه نشان شیر و خورشید مربوط به حکومت گذشته و نه نشان الله که مربوط حکومت کنونی است. ازآنجایی که ساخت این فیلم به سال ۱۳۶۸بازمی‌گردد، طراحی چنین پرچمی را شاید بتوان نشانه‌ای از مخالفت با حکومت فعلی یا برخی خط‌مشی‌های آن دانست؛ اما در همین فیلم، وقتی معترضان فریاد «به همت خمینی، شاه فراری شده» سر می‌دهند و هنگامی‌که زنان در اکستریم لانگ شات پایانی، همگی با چادرهایی که مسلما پوشش آن روستا نیست بر سر بام‌ها می‌ایستند، بودن یا نبودن نشان وسط پرچم تفاوت چندانی ندارد؛ بنابراین نمی‌تواند نشانه اعتراض او به حکومت وقت تلقی شود. همچنان که مشاهده می‌شود، دین و مذهب همواره جایگاه بالایی در این فیلم و دیگر آثار کارنامه ناصر تقوایی دارند و هیچ‌گونه اعتراضی به بنیان‌های دینی در فیلم‌های او دیده نمی‌شود. از این منظر، تقوایی را اتفاقا نه یک روشنفکر، بلکه می‌توان صرفا سرگرمی‌سازی سربه‌زیر دانست؛ سرگرمی‌سازی که به جز اندکی در فرم «ای ایران»، هیچ‌گونه سرکشی فرمی و ساختاری‌ای در آثارش دیده نمی‌شود.

به هر رو، خانه‌نشینی هنرمندی چنین برجسته به هر دلیلی که باشد، مسئله‌ای دوست‌داشتنی نیست و جلوگیری از فیلمسازی او، به معنای به اسارت گرفتن ریشه‌های کهنه سینمای ایران است. فیلمسازان جوان‌تر، باید از این بی‌رحمی موجود در سینما یا سازوکار قدرت درس بگیرند و بدانند که سینما، فرصت بازگشت و اصلاح برای فیلمساز باقی نمی‌گذارد. پس باید به رادیکال‌ترین شکل ممکن، آنچه را که می‌خواهند بسازند؛ چون با چنین اوضاعی، هر فیلمِ یک فیلمساز، ممکن است آخرین اثرش باشد و آن‌قدر او را برای پروژه‌های گوناگون سر بدوانند که همچون تقواییِ بزرگ، دچار بلایی به‌شدت تراژیک شود و حتی اگر اجازه هم بدهند دیگر خود، توان فیلم ساختن نداشته باشد. درس دیگر این است که جوان‌ترها باید بیاموزند که با کمترین هزینه فیلم‌هایشان را بسازند؛ اگر بخواهند فیلم ساختن را صرفا به شکل حرفه‌ای دنبال کنند و نتوانند با بی‌چیزی فیلم بسازند، ممکن است در سرزمین خود به‌نوعی اسارت دچار شوند و هرگز فرصت انجام کاری که به آن عشق می‌ورزند را نیابند؛ همچون بزرگ فیلمساز ایران، ناصر تقوایی.

نوشته نگاهی به کارنامه هنری ناصر تقوایی اولین بار در فیلیمو شات. پدیدار شد.

۱۰ فیلم الهام بخش که برای دوستداران واقعی سینما جالب خواهند بود

$
0
0

درحالی‌که خیل عظیمی از فیلم‌ها صرفا برای سرگرمی مخاطب ساخته می‌شوند، تماشای فیلمی که چیزی بیش از هیجان و خنده برای ارائه داشته باشد، برای دوستداران واقعی سینما بسیار دلپذیر است. فیلم‌ها قدرتی باورنکردنی دارند؛ آن‌ها می‌توانند ذهن تماشاگر را به بازی بگیرند، نظرش را تغییر دهند، امیدوارش کنند و او را به سمت تلاشی جدی برای محقق کردن رویاها سوق دهند. در فیلیمو شات قصد داریم به معرفی ۱۰ فیلم الهام بخش بپردازیم که تماشای آن‌ها، افق‌های جدیدی را پیش روی تماشاگر می‌گستراند.

شاید تصادفی باشد، شاید هم نه، اما بیشتر فیلم‌های این لیست، بر اساس داستان‌های واقعی ساخته شده‌اند و یا حتی در گروه آثار مستند قرار می‌گیرند. تماشای یک فیلم الهام بخش درحالی‌که به واقعی بودن آن واقف هستید، تاثیر بسیار بیشتری دارد در مقایسه با زمانی که به تماشای یک اسطوره یا داستان تخیلی می‌نشینید؛ البته این موضوع، استثنا هم دارد و سومین فیلم الهام بخش همین مقاله، بهترین مثال برای اثبات آن است.

الهام، به شیوه‌‌های مختلفی به ذهن افراد خطور می‌کند و ذهن انسان‌های مختلف با عناصری متفاوت تحت تاثیر قرار می‌گیرد؛ بنابراین تلاش کرده‌ایم تا فیلم‌های این لیست، کمترین شباهت را به یکدیگر داشته باشند.


۱- «بیست هزار روز روی زمین» محصول سال ۲۰۱۴

  • خلاقیت

برای بیش از ۴۰ سال، نیک کیو یکی از جذاب‌ترین، بانفوذترین و الهام‌بخش‌ترین چهره‌های دنیای موسیقی راک بود. او به همراه گروه ماندگارش، «بد سیدز»، حجم عظیمی از آثار موسیقی را منتشر کرد و عرصه موسیقی قرن بیستم را کاملا تغییر دادند. نیک کیو هنوز هم یکی از بهترین آهنگسازان و ترانه‌سراهای زنده دنیاست که با هر آلبوم تازه، تولدی دوباره می‌یابد و نسل جدیدی را شیفته پرسونای مبهم و موسیقی شاعرانه‌اش می‌کند.

فیلم «بیست هزار روز روی زمین»، داستان یک روز از زندگی نیک کیو یا اگر بخواهیم دقیق‌تر بگوییم، بیست هزارمین روز حضور او بر روی زمین را به‌صورت مستند به تصویر می‌کشد: دوربین، نیک را در زندگی روزمره دنبال می‌کند؛ به شهر زادگاهش (برایتون) می‌رود، رابطه او با خانواده‌اش را به نمایش می‌گذارد، بحث و گفتگوهایش با اعضای گروه «بد سیدز» را ثبت می‌کند، تلاش‌هایش در استودیو برای ضبط پانزدهمین آلبوم موسیقی‌اش را نشان می‌دهد و حتی در جلسه روان‌درمانی هم تنهایش نمی‌گذارد؛ جایی که نیک درباره گذشته‌اش سخن می‌گوید.

تماشای این فیلم الهام بخش به کسانی توصیه می‌شود که ذهنی خلاق و هنردوست دارند اما هنوز نتوانسته‌اند راهشان را پیدا کنند؛ تماشای شخصیت جذاب نیک کیو و گفتگو‌های متفاوت او با اشخاص گوناگون، می‌تواند برای هرکسی راهگشا باشد.

۲- «بندباز» محصول سال ۲۰۱۵

  • دست یافتن به غیرممکن‌ها

فیلیپ پتی، هنرمند بندباز فرانسوی، در سال ۱۹۷۱ و به‌واسطه راه رفتن روی طنابی که برج‌های کلیسای نوتردام پاریس را به یکدیگر متصل می‌کرد مشهور شد؛ اجرای او در منهتن در ۱۹۷۴ هم بر شهرتش افزود: پتی فقط ۲۴ سال داشت که برای هشت بار متوالی، فاصله بین برج‌های دوقلو مرکز تجارت جهانی را بر روی یک طناب پیمود و در ۴۵ دقیقه‌ای که مشغول اجرای نمایشش بود علاوه بر راه رفتن، برای تماشاگران دست تکان داد و در ارتفاع یک‌چهارم مایلی از سطح زمین رقصید.

با وجود جلوه‌های ویژه و جلوه‌های بصری حرفه‌ای، بازی تاثیرگذار جوزف گوردون لویت، کارگردانی رابرت زمکیس و هیجان حاکم بر فضای داستان، «بندباز» یک فیلم الهام بخش بسیار درخور توجه است که داستان مردی با رویایی غیرممکن را روایت می‌کند؛‌ هنگام تماشای این فیلم، با فیلیپ پتی در سفری همراه می‌شوید که رویایش را به واقعیت بدل می‌سازد و شاهد استقامت و تلاش جان‌فرسای او خواهید بود.

۳- «ویپلش» محصول سال ۲۰۱۴

  • خروج از حاشیه امن

«ویپلش» یکی از بهترین نمونه‌هایی است که به‌عنوان فیلم الهام بخش ساخته‌شده در یک دهه گذشته، به ذهن هر سینمادوستی می‌رسد؛ فیلم به داستان رابطه پرتنش اندرو نیمن با بازی مایلز تلر، که یک درامر جوان و بااستعداد از شهر نیویورک است، با استادش می‌پردازد؛ جی.کی.سیمونز در نقش ترنس فلچر ظاهر می‌شود: معلمی بسیار پرمدعا که تبحرخاصی در شکوفا کردن استعدادهای شاگردانش دارد.

از ابتدا تا انتهای فیلم «ویپلش»، چنان انگیزه‌بخش و جذاب است که حتی اگر موزیسین نباشید هم تحت‌تاثیر قرار می‌گیرید. کارگردانی فوق‌العاده دیمن شزل، نقش‌آفرینی حرفه‌ای سیمونز (که برای آن برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل شد) و تلر، همچنین موسیقی جازی که در سراسر فیلم به گوش می‌رسد، تماشای این فیلم را برایتان به‌یادماندنی خواهد کرد.

۴- «چهره‌ها، روستاها» محصول سال ۲۰۱۷

  • گرامیداشت اطرافیان

انیس واردا، یکی از کارگردانان پیشگام موج نوی سینمای فرانسه است که پیش‌بینی می‌شد پس از ساخت «سواحل آنیس» در سال ۲۰۰۸، اعلام بازنشستگی کند؛‌ اما در ۲۰۱۷ و با نمایش «چهره‌ها، روستاها»، بازگشتی پیروزمندانه به دنیای فیلمسازی داشت. فیلم، نامزد جایزه اسکار برای بهترین فیلم مستند شد و بسیار موردتحسین قرار گرفت.
فیلم «چهره‌ها، روستاها»، سفر انیس واردا و یک عکاس فرانسوی به نام جی.آر را به تصویر می‌کشد که در روستاهای فرانسه می‌چرخند، از افراد عکاسی می‌کنند و سپس نمای بیرونی ساختمان‌ها را با عکس‌های پرتره مردمی که در راه دیده‌اند می‌پوشانند.

اگر به دنبال تماشای یک فیلم الهام بخش ، با حس خوب و کمی هم مالیخولیایی هستید، تماشای این مستند جذاب را از دست ندهید. سفر جاده‌ای انیس و جی.آر، سرشار از گفتگوهای روشنگرانه و لحظات شادی‌بخش است. جالب است بدانید که این دونفر، علیرغم وجود اختلاف سنی پنجاه‌ساله، دید هنری بسیار مشابهی دارند؛‌ آنها در طول این سفر، اثر هنری بسیار جذابی خلق می‌کنند که شبیه قصیده‌ای در توصیف انسانیت به نظر می‌رسد.

۵- «در جستجوی شوگرمن» محصول سال ۲۰۱۲

  • امیدبخش

«در جستجوی شوگرمن» که پیش‌تر برنده جایزه اسکار بهترین فیلم مستند شده است، داستان سیکستو رودریگز را روایت می‌کند؛‌ یک موزیسن آمریکایی که طی عمر کوتاه فعالیت حرفه‌ای خود در دهه ۷۰ میلادی، به یک پدیده فرهنگی در آفریقای جنوبی تبدیل شد.

او در آمریکا به شهرت چندان دست نیافت اما در آفریقای جنوبی، از امثال الویس پریسلی بسیار محبوب‌تر و شناخته‌شده‌تر بود. جالب است بدانید، که رودریگز از این محبوبیت بی‌خبر بود تا اینکه در ۱۹۹۷ دخترش به‌صورت اتفاقی، وب‌سایتی آفریقایی را یافت که به این خواننده آمریکایی اختصاص یافته بود؛ طرفداران خارجی رودریگز، چیز زیادی از جزییات زندگی او نمی‌دانستند و در ضمن، شایعه‌ای وجود داشت که به خودکشی این خواننده در دهه ۷۰ میلادی اشاره می‌کرد و بسیار هم مقبول بود.

«در جستجوی شوگرمن»، یک فیلم شگفت‌انگیز است که به هرکسی امید به واقعیت پیوستن رویاها را از راه‌های غیرمنتظره می‌دهد؛ اما به‌طور همزمان، شما را به این فکر می‌اندازد که چند سیکستو رودریگز دیگر در دنیا وجود دارند، چند نفر آن‌ها کشف خواهند شد و چند نفر دیگر در گمنامی باقی خواند ماند؟

۶- «۱۲۷ ساعت» محصول سال ۲۰۱۰

  • عزم و اراده

فیلم به ماجرای واقعی یک کوهنورد حرفه‌ای به نام آرون رالستون با بازی جیمز فرانکو می‌پردازد؛ رالستون در سال ۲۰۰۳ و در حین عبور از یک گذرگاه باریک، گرفتار شد و برای ۱۲۷ ساعت به‌تنهایی تلاش کرد تا بازویش را از زیر یک تخته‌سنگ آزاد کند و خود را نجات دهد.

دنی بویل، که «۱۲۷ ساعت» را با سبک خاص همیشگی‌اش کارگردانی کرده است، اثری بسیار هیجان‌انگیز و الهام‌بخش خلق می‌کند؛‌ نمایشی به‌یادماندنی از عزم و اراده مردی که هر آن ممکن است با مرگ مواجه شود.

۷- «سیاره پتریلا» محصول سال ۲۰۱۶

  • کنش‌مندی و عملگرایی

این فیلم مستند کمتر شناخته‌شده رومانیایی، به روایت عواقب تعطیل شدن یک معدن زغال‌سنگ در شهر پتریلا می‌پردازد؛ شهری کوچک که زمانی مرکز اصلی معادن کشور بوده است.
شخصیت اصلی فیلم، مردی فوق‌العاده الهام‌بخش است: یون باربو، یک معدنچی سابق که پس از تعطیلی معدن به‌عنوان هنرمندی فعال و کنش‌مند وارد میدان می‌شود و سیستم را به چالش می‌کشد. او معتقد است که تنها شانس پتریلا، مبارزه فرهنگی است و برای این منظور، به همراه دوستانش روی دیوار ساختمان‌های متروک پیام‌هایی رنگارنگ می‌نویسند و رویدادهای اعتراضی مسالمت‌آمیز را مدیریت می‌کنند. تمام تلاش‌های او در راستای جلوگیری از تخریب ساختمان‌های مربوط به معادن شهر و متقاعد کردن مسئولان شهری برای حفظ آن‌ها و تبدیلشان به مراکز فرهنگی است؛ این معدنچی سخت‌کوش، می‌خواهد هویت زادگاهش را زنده نگه دارد.

فیلم الهام بخش «سیاره پتریلا» شباهت‌های زیادی به اثر قبلی فیلمساز دارد: مستندی به‌نام «کنستانتین و النا» که داستان زندگی روزمره زوجی سالخورده را به‌صورت مستند روایت می‌کرد. هردو این فیلم‌ها، حاوی پیامی ارزشمند بودند: اهمیت حفظ سنت‌ها. تمرکز فیلم اول بر زندگی روستایی و آخرین نشانه‌های زندگی سنتی رومانیایی بود، فیلم دوم، نشان می‌دهد که سنت چطور می‌تواند از گذر زمان نجات یابد و بر تاثیری که یک مرد صاحب‌نظر می‌تواند بر جامعه‌اش و میراث فرهنگی آن بگذارد، تاکید می‌نماید.

۸- «به‌سوی طبیعت وحشی» محصول ۲۰۰۷

  • یافتن زیبایی‌های زندگی عادی

«به‌سوی طبیعت وحشی»، داستان سفرهای کریستوفر مک‌کندلس را روایت می‌کند و از کتابی با همین نام و قلم جان کراکائر اقتباس شده است. مک‌کندلس، یک کوهنورد ۲۲ ساله آمریکایی بود که بلافاصله پس از به‌پایان رساندن دوران کالج، تصمیم گرفت که از خانواده جدا شود و به دل طبیعت آلاسکا بزند. او پیش از شروع سفر پرماجرایش، تمام اموال خود را به خیریه بخشید.

این فیلم، شما را به اندیشه‌ای عمیق درباره معنای زندگی دعوت می‌کند؛ ‌در حالی که تصمیم مک‌کندلس برای بسیاری از مردم اغراق‌آمیز به نظر می‌رسد، اما نکات آموزنده زیادی در میان باورها و اعتقادات او وجود دارد که بیننده را درگیر خواهد کرد.

با توجه به کارگردانی خوب شان پن، موسیقی گوش‌نواز ادی ودر و بازی تقریبا بی‌نقص امیل هرش در نقش اصلی، فیلم الهام بخش «به‌سوی طبیعت وحشی» از آن آثاری است که می‌تواند نوع نگرش تماشاگر به زندگی را تغییر دهد.

۹- «دست‌نیافتنی‌ها» محصول سال ۲۰۱۱

  • خوش‌بینی

داستان واقعی دوستی فیلیپ و دریس، دستمایه یک فیلم بسیار موفق فرانسوی قرار گرفته است. فیلیپ (با بازی فرانسوا کلوزه) میلیونری است که در اثر یک تصادف فلج شده و به پرستاری تمام‌وقت نیاز دارد؛ دریس (با بازی عمر سی) این وظیفه را بر عهده می‌گیرد و استخدام می‌شود. در ابتدا، به نظر می‌رسد که این دو نفر هیچ نقطه مشترکی ندارند اما آن‌ها از معاشرت با یکدیگر لذت می‌برند و دوستی عمیقی شکل می‌گیرد.

این فیلم الهام بخش ، تاثیر خوش‌بینی در زندگی را به خوبی نشان می‌دهد و ثابت می‌کند که یک ارتباط شاد چطور می‌تواند جریان زندگی دو آدم کاملا متفاوت اما غمگین را تغییر دهد. حس خوبی که از رابطه بین دو کاراکتر اصلی منتقل می‌شود، این دوستی را پذیرفتنی جلوه می‌دهد؛ این در حالی است که لحن شادی‌بخش، احساساتی و دلداری‌دهنده، تجربه تماشای فیلم را بسیار دلچسب‌تر می‌کند.

۱۰- «فری سولو» محصول سال ۲۰۱۸

  • شجاعت

این مستند، داستان الکس هانولد را دنبال می‌کند که در تلاشی دیوانه‌وار، قصد فتح صخره‌ای ۳۰۰۰ فوتی را دارد؛ البته بدون استفاده از هیچ طنابی!
در همراهی با او، یک تیم کامل از فیلمبردارانی که توانایی صخره‌نوردی هم دارند، برای انجام یک مسئولیت چالش‌برانگیز مامور می‌شوند: فیلمبرداری از هانولد و ثبت تصاویر صعود او، بدون مداخله در کارش؛ هرگونه مداخله‌ای می‌تواند جان او را به خطر بیندازد.

«فری سولو»، چشمان تماشاگر را خیره می‌کند و هیجان حاکم بر این مستند باعث می‌شود که چیزی از یک اثر سینمایی دلهره‌آور کم نداشته باشد. نکته دیگری که این فیلم را متمایز می‌کند، نگاه صمیمانه آن به الکس هانولد، طرز فکر او و تاثیری است که سبک زندگی‌اش بر سایرین دارد. اگر ترس از ارتفاع ندارید، حتما به دیدن این فیلم الهام بخش بنشینید.


منبع: Taste of Cinema

نوشته ۱۰ فیلم الهام بخش که برای دوستداران واقعی سینما جالب خواهند بود اولین بار در فیلیمو شات. پدیدار شد.

کارنامه علی حاتمی

$
0
0

اگر از چند فیلمساز در تاریخ سینمای ایران بتوان نام برد که سینمای شخصی خودشان را ساخته باشند، علی حاتمی بی‌شک یکی از آن‌هاست. فارغ از این که این سینمای شخصی چه تاثیراتی بر جامعه ایران گذاشته است و نان به توبره چه کسانی ریخته است، می‌توان آن را یکی از جذاب‌ترین و تماشایی‌ترین سینماهای شخصی ایران دانست. سینمایی که مهم‌ترین شاخصه آن غوطه خوردن در فرهنگ کوچه و بازار است؛ البته فرهنگ کوچه و بازارِ بخشِ مرکزیِ ایران، آن هم در یک مقطع زمانی خاص. با این وصف می‌توان گفت که سینمای حاتمی سینمایی بسیار محدود است و تقریبا هرگز از تجربه عینیِ فیلمساز فراتر نرفته است.

با فیلمیو شات همراه باشید تا به بررسی کارنامه علی حاتمی بپردازیم.

حسن کچل (۱۳۴۸) اولین فیلم علی حاتمی است. فیلمی موزیکال که از همان آغاز، پرداختن به فرهنگ عامه را با غلظتی بیش از دیگر فیلمسازان به رخ می‌کشد و مایه‌هایی از طنز دارد. این را نیز باید اشاره کرد که یک مایه طنز که از مردم عامیانه گرفته شده است، به بی واسطه‌ترین و صمیمی‌ترین شکل ممکن، در تمام کارنامه علی حاتمی دیده می‌شود. شاید تنها فیلمی که از این قاعده مستثنا باشد فیلم طوقی (۱۳۴۹) است. فیلمی که در ادامه دامن زدن به موج جدید لومپنیسمی ساخته شد که توسط قیصر کیمیایی یک سال پیش آغاز شده بود. پس از طوقی، علی حاتمی دیگر فیلمی به این سبک نساخت. طوقی شبیه هیچ یک از فیلم‌های دیگر حاتمی نیست و اثر چندانی از فضای شخصی وی در آن دیده نمی‌شود. حتی دیالوگ‌های خاص حاتمی که مهم‌ترین مشخصه فیلم‌های اوست نیز در طوقی چندان به چشم نمی آیند. گویی طوقی فیلمی تقلیدی است و تا اندازه زیادی تحت تاثیر جو سال‌های آخر دهه چهل و مشخصا تحت تاثیر قیصر ساخته شده است. این در حالی است که فیلم پیشین حاتمی یعنی حسن کچل از این فضا خالی نیست و اتفاقا تا اندازه زیادی رنگ و بوی فضای فیلم‌های حاتمی را در خود دارد.

حاتمی که گویا با ساخت طوقی از خودش تا اندازه‌ای دور شده بود، پس از آن دومین موزیکالش یعنی باباشمل (۱۳۵۰) را ساخت. به واسطه این فیلم، هم فضای شخصی‌ای که در حسن کچل دیده شده بود را تثبیت کرد و هم به گونه‌ای در سینمای تقریبا خالی از موزیکالِ ایران، گونه‌ای تازه به وجود آورد. گونه‌ای از موزیکال که کاملا بومی بود و در شکل صنعتیِ سینما، می‌شد ساختِ آن را به شکلی گسترده ادامه داد. اما این روند به دلایل مختلف از جمله شاید به دلیل عدم استقبال عمومی در گیشه، ادامه پیدا نکرد.

فیلم بعدی علی حاتمی یعنی قلندر (۱۳۵۱) یک فیلم هندی ضعیف است. روایت سست، بازی‌های متوسط و فضای سانتی مانتال و سطحی این فیلم اجازه نمی‌دهد این فیلم نیز از سطح فیلم‌های متوسط گیشه‌ای فراتر رود. خواستگار (۱۳۵۱) فیلم بعدی حاتمی است که همچنان به فرهنگ عامه می‌پردازد و البته نسبت به قلندر گامی رو به جلو به شمار می‌رود. علی حاتمی در بیشتر موارد هنرمندی تصویرگر است و توان، یا تمایل چندانی در به اندیشه واداشتن تماشاگرش ندارد و در آن مواردی هم که تماشاگر را به فکر فرو می‌برد، دائما در حال نگاه به گذشته و افسوس خوردن برای مفاهیم لذتبخشی است که مربوط به گذشته‌اند. به بیان دیگر علی حاتمی با تمام شیرینی و لذتی که در تماشای آثارش برای عده‌ای وجود دارد، هرگز جزو هنرمندانی به شمار نم‌یرود که یک گام از زمانه و مردم خودشان پیش باشند و از این هم بیشتر، می‌توان گفت از آن‌ها پس تر نیز هست. علی حاتمی در واقع پیرمردی عامی است که دائما افسوس گذشته و ارزش‌های از دست رفته را می‌خورَد؛ پیرمردی که استعدادی بی نظیر در ساختن لحظات فیلمیک برای تماشاگر و آفرینش اتمسفر سینمایی دارد.

ستارخان (۱۳۵۱)، سوته دلان (۱۳۵۶)، حاجی واشنگتن (۱۳۶۱)، کمال الملک (۱۳۶۲) و جعفر خان از فرنگ برگشته (۱۳۶۶)، نقطه اوج دغدغه‌مندی اجتماعی و سیاسی کارنامه علی حاتمی هستند. واقعیت این است که علی حاتمی در تمام این فیلم‌ها خواسته یا ناخواسته نقش یک مبلغ مذهبی را ایفا کرده و دائما در حال گسترش فرهنگ اسلامی در میان توده مردم بوده است. به بیان دیگر برای اولین بار باید در کمال صراحت بگوییم که علی حاتمی حتی در تصویر کردن فرهنگ عامه نیز به تماشاگرانش دروغ گفته است؛ چرا که جرئت قرار دادن حتی یک کاراکتر بی دین و بی مذهب، که کاراکتری گیرا و مثبت داشته باشد را در آثارش نداشته است. در حالی که چنین کاراکترهایی در میان توده مردم بسیارند و اگر حاتمی تمام کاراکترها و فضای فیلم‌هایش را از زیست شخصی‌اش وام گرفته است، نمی‌توانسته چنین کاراکترهایی را در سطح جامعه ندیده باشد. پس او آن‌ها را حذف کرده است (و این البته می‌تواند انتخاب یک فیلمساز باشد که در این مورد از قضا، به نفع سامانه قدرت تمام می‌شود).

ستارخان در سال ساختش با اعتراض نمایندگان مجلس رو به رو شد. آن‌ها به همراه برخی از هنرمندان مدعی شده بودند که فیلم، تاریخ را تحریف کرده است و نهایتا به این جرم توقیف شد. این فیلم پس از انقلاب پنجاه و هفت نیز مورد توجه قرار نگرفت. اما فیلم بعدی علی حاتمی – سوته دلان – با بازی گیرای بهروز وثوقی، جایگاه خاصی در میان تماشاگران ایرانی پیدا کرد؛ جایگاهی که تاکنون و در میان تماشاگران نسل‌های بعد نیز تا اندازه زیادی حفظ شده است. حاتمی در این فیلم توانست به شکلی مستقیم به یکی از مهم‌ترین دلمشغولی‌هایش یعنی کاوش در دنیای دیوانگان بپردازد؛ کاوشی که تقریبا در تمام آثار علی حاتمی می‌توان رد آن را جُست و مشاهده‌اش کرد. این کاوش سطحی البته در تمام فیلم‌های حاتمی از دیدگاهی بیرونی انجام شده است و نهایتا از سطح همذات پنداری و حتی گاهی ترحم نسبت به این قشر فراتر نرفته است.

حاجی واشنگتن چه به لحاظ سینمایی و چه به لحاظ مضمون و اندیشه، یکی از بهترین آثار علی حاتمی به شمار می‌رود. فیلمی تقریبا تک پرسوناژ که در گیرایی کاملا می‌تواند با نمونه‌های خوب سینمایی‌اش قیاس شود. در این فیلم نیز کاوش حاتمی در دنیای دیوانگان به شکلی دیگر ادامه می‌یابد. به بیان دیگر کاراکتر حاجی واشنگتن در این فیلم خود به گونه‌ای وارد این دنیا می‌شود؛ دنیایی که در صحنه معروف قصابی گوسفند با دیالوگ‌های مالیخولیایی حاتمی، لحظه به لحظه عیان‌تر می‌شود.

کمال الملک و حاجی واشنگتن شاید فیلم‌هایی باشند که اندکی دغدغه اجتماعی دارند و اعتراضاتی زیرلبی و نامحسوس به حکومت وقت ایران در آن‌ها دیده می‌شود؛ اعتراضاتی که تنها در یکی دو دیالوگ دیده می‌شود و یا در لفافه و لای هزار استعاره و کنایه بیان می‌شود. اعتراضاتی که مسلما احدی را تکان نم‌یدهند؛ بیشتر به این دلیل که فرم فیلم‌های حاتمی فرمی معترضانه نیست و همواره در پی تثبیت ارزش‌هایی کاملا همسو با ارزش‌ها و منافع سامانه قدرت است. این همسویی با سامانه قدرت، در جعفر خان از فرنگ برگشته به اوج خود می‌رسد و به شکلی عریان خود را نمایان می‌کند. در این فیلم علی حاتمی کاملا مانند پدربزرگی متحجر و نااندیشه ورز، مدرنیته را به سخره می‌گیرد و با تعصب و کورذهنی‌ای بیش از همیشه، بر داشته‌های فرهنگی و اصل تغییرناپذیری آن‌ها صحه می‌گذارد. او در این فیلم بر آن است که برای پیشرفت باید به گذشته بازگشت در حالی که گویی از حال و روز مردم ایران بی خبر است. مردمی که نیازی به این نصیحت ندارند و به خودی خود در گذشته، ماندن نه، بلکه فرو رفته‌اند. و به هیچ رو حاضر نیستند نه یک گام بلکه حتی نگاهی هم به آینده بیندازند. حاتمی که پیش از انقلاب پنجاه و هفت جلوه دیگری از زن‌ها در سینما می‌آفرید، در آثار پس از انقلابش، همچون دیگر فیلمسازانِ سازشکار ایرانی، تغییرها را پذیرفت و به ارائه تصویری سانسور شده از تصویر ذهنی‌اش از زنان روی آورد.

شایان ذکر است که شاید کیارستمی تنها کارگردانی باشد که همواره از این سازشکاری به دور بوده است و همچون پیش از انقلاب که با سانسور زنان محجبه در فیلمش مخالفت نموده بود در زمان پس از انقلاب نیز آن گونه که می‌اندیشید فیلم ساخت و هیچ گاه زنی را در خانه خودش با حجاب نمایش نداد. گرچه در این شکل نیز هنرمند به گونه‌ای سازشکاری دچار می‌شود و ممکن است به دلیل محدودیت‌ها اثر خود را تغییر دهد، اما به هر روی، همین مقدار از هویتمندی و اندیشمندی هم در میان فیلمسازان بی هویتی که همگی نان را به نرخ روز می‌خورند، غنیمتی بس ارزشمند است. همچنین باید اشاره کرد که بهرام بیضایی نیز در آثار آغازین پس از انقلابش بدون توجه به قوانین سانسور آثار خودش را ساخت اما پس از آن در آثار متاخرش به آن تن در داد و او نیز سازشکاری را بر بیکاری ترجیح داد.

مادر (۱۳۶۸) بدون شک بهترین اثر در کارنامه علی حاتمی است. فیلمی که ماندگارترین و تماشایی‌ترین لحظات ایرانی را بر پرده ی سینما به نمایش گذاشت. گرچه حاتمی حتی در این فیلم هم با مطرح کردن واقعه گوهرشاد در مسیری همسو با سامانه قدرت حرکت می‌کند. دلشدگان (۱۳۷۰) نیز فیلمی شخصی به شمار می‌رود. فیلمی که علاقه او به موسیقی ایرانی را نشان می‌دهد.

به جز آثار سینمایی، تعدادی از بهترین سریال‌های تلویزیون ایران هم در کارنامه علی حاتمی جای دارد. سلطان صاحبقران و هزاردستان، که بعضا از برخی آثار سینمایی او تماشایی‌تر نیز هستند. از هزاردستان، پس از مرگ او دو فیلم سینمایی به نام‌های کمیته مجازات و تهران روزگار نو بیرون آمده است که به دلیل حضور نداشتن کارگردان نمی‌توان این دو را فیلم‌های سینماییِ او دانست. همچون فیلم جهان پهلوان تختی که آن نیز پس از مرگش به کارگردانی دیگر سپرده شد (کارگردانی که در پذیرفتن زبونانه کارهای نیمه کاره ید طولایی دارد و پیش از این نیز کار نیمه کاره ناصر تقوایی یعنی کوچک جنگلی را پذیرفته بود).

علی حاتمی را نهایتا می‌توان کارگردانی دانست که تنها کمی از سرگرمی سازی فراتر رفته است؛ آن هم نه به نفع اندیشه بلکه به نفع سامانه قدرت. البته اگر بخواهیم منصفانه نگاه کنیم، او را قطعا باید، دست کم در ایران، کارگردانی مهم تلقی کرد. چرا که هیچ کس مانند او نتوانست فرهنگ شهری و مرکزی ایران را روی پرده سینما بیاورد. همچنین باید به این اشاره کرد که به لحاظ توانایی در ساخت و پرورش اتمسفر و فضا در یک فیلم سینمایی، به طور قطع علی حاتمی یکی از قدرتمندترین و متبحرترین کارگردانان ایران به شمار می‌رود و لحظاتی که او در فیلم‌هایش آفریده است، بدون شک لحظاتی ماندگار، و دست کم برای هر ایرانی، بسیار لذتبخش است.

نوشته کارنامه علی حاتمی اولین بار در فیلیمو شات. پدیدار شد.

یک داستان علمی-تخیلی با همراهی فناوری پیشرفته؛ هنرنمایی ویل اسمیت در «مرد ماه جوزا»

$
0
0

چرا باید به ستاره‌های جدید روی بیاوریم وقتی می‌توانیم تا ابد از قدیمی‌ها استفاده کنیم؟ این رویکرد، قطعا برای استودیوهای هالیوودی پیشنهادی وسوسه‌انگیز محسوب می‌شود که به‌منظور حفظ برندشان در این بازار پرتلاطم، به طرز فزاینده‌ای در حال رو آوردن به موارد خاطره‌انگیز و استفاده از سرمایه‌های موجود هستند؛ هنرنمایی ویل اسمیت در «مرد ماه جوزا» یکی از همین نمونه‌هاست.

تلاش استودیوها برای بازسازی چهره جوان بازیگران به‌صورت دیجیتالی، برای بیش از یک دهه مورد آزمایش قرار گرفته است؛ از جف بریجز جوان شده در «ترون: میراث» محصول سال ۲۰۱۰ گرفته تا حضور کامپیوتری جادویی کری فیشر در «روگ وان: داستانی از جنگ‌های ستاره‌ای» (محصول سال ۲۰۱۶) و حضور مدل دهه نودی ساموئل ال جکسون در «کاپیتان مارول» همین امسال.

بازسازی افراد مرده، در مقایسه با مورد قبلی تاریخچه‌ طولانی‌تری دارد: از بازسازی انیمیشنی برندون لی در فیلم «کلاغ» محصول ۱۹۹۴گرفته تا پل واکر در «سریع و خشن ۷» محصول ۲۰۱۵. حتی تعدادی آگهی بازرگانی تلویزیونی با حضور آدری هپبورن برای تبلیغ شکلات و فرد آستر در حال رقص با جاروبرقی هم ساخته شده است. اما این افکت‌ها در مقایسه با آخرین نوآوری صنعت سینما، مثل فیلترهای اینستاگرامی هستند.

ماه بعد، شاهد ایفای نقش بی‌نظیر رابرت دنیرو، آل پاچینو و جو پشی در «مرد ایرلندی» مارتین اسکورسیزی خواهیم بود که با نسخه‌های جوان‌تر خودشان هم‌بازی می‌شوند؛ اما پیش از آن، هنرنمایی ویل اسمیت در «مرد ماه جوزا» را می‌بینیم که با مدل جوان‌تر خودش وارد نبرد می‌شود.

درباره فیلم «مرد ماه جوزا» باید گفت که تاکید فیلم‌سازان بر روی جوان کردن به‌صورت سنتی نیست؛ در فرایند سنتی، از CGI استفاده می‌شد تا یک بازیگر را به دوران جوانی خود بازگردانند، اما در این فیلم از یک مدل دیجیتالی کامل استفاده می‌شود که دارای اطلاعاتی ذخیره‌شده است. ویل اسمیت این مدل را مانند یک نقاب می‌پوشد و حرکاتش با تجهیزات ضبط حرکت، ثبت می‌شوند.

ویل اسمیت در «مرد ماه جوزا»، در نقش یک آدمکش دولتی به نام هنری بروگن ظاهر می‌شود که نزدیک شدن به دوران بازنشستگی، باعث شده است که افکار فلسفی پیدا کند. در اوایل فیلم شاهد هستیم که این بازیگر ۵۱ساله به همراهش، دنی زاکاروسکی با بازی مری الیزابت وینستد می‌گوید: «این اواخر، از نگاه کردن به خودم در آینه اجتناب می‌کنم.»

آخرین کار بروگن باعث شده است که به هدف سازمان شبه‌نظامی «ماه جوزا» برای حذف تبدیل شود؛‌ همان سازمانی که پیش‌ازاین، او را آموزش داده است. سازمان «ماه جوزا»، ناامیدانه تلاش می‌کند تا این مامور بازنشسته را از سر راه بردارد و تنها آدمکشی که از پس این ماموریت برمی‌آید را اعزام می‌کند: بدل او.

در این موقعیت، جونیور (باز هم با بازی ویل اسمیت) وارد داستان می‌شود؛ او یک نسخه جوان‌تر، سریع‌تر و بدون عذاب وجدان از بروگن است که توسط سازمان «ماه جوزا» ساخته شده است. بروگن ۲۳ ساله، که توسط تیم جلوه‌های بصری از ویل اسمیت دوران فیلم‌هایی مانند «پسران بد» اقتباس شده است، تمام حرکات خود مسن‌ترش را از پیش می‌داند و همین مسئله، او را به دشمنی ترسناک تبدیل می‌کند.

بروگن اصلی، بعد از اولین برخورد با جونیور، که یک دوئل هیجان‌انگیز با موتور بود و اتفاقا به‌عنوان بهترین بخش فیلم هم در نظر گرفته می‌شود، می‌گوید: «مثل این بود که داشتم به یک روح نگاه می‌کردم.»

اما این تازه‌کار، با وجود مهارت‌های مرگبارش از لحاظ احساسی بی‌تکلف است و مدل‌سازان دیجیتال از همین موضوع، نهایت استفاده را در راستای بهبود تصویرش در فیلم می‌برند؛ حضور ویل اسمیت در «مرد ماه جوزا» به شکل دوران جوانی خودش، به طرز فوق‌العاده‌ای قانع‌کننده است اما نه ۱۰۰ درصد و این کار قطعا یک نوآوری دیجیتال تحسین‌برانگیز نیست. البته نمی‌توان انکار کرد که استفاده از این فناوری در فیلم و تصمیم آنگ لی برای فیلم‌برداری با کیفیت 4K و به‌صورت 3D plus با ۱۲۰ فریم بر ثانیه، فیلم «مرد ماه جوزا» را به تجربه‌ای عجیب و فوق‌العاده برای تماشاگران تبدیل می‌کند.

سکانس‌های اکشن خیلی واقعی به نظر می‌رسند و هیجان‌انگیز هستند، درحالی‌که لحظه‌های آرام‌تر، یا فریبنده هستند یا ناامیدکننده؛ حتی با وجود این‌که دوربین به خوبی صحنه را برداشت می‌کند و تمام زوایای آن را به تصویر می‌کشد. جالب است بدانید که طراحان حتی به منافذ پوست ویل اسمیت هم با جزئیات میلی‌متری پرداخته‌اند، درحالی‌که پس‌زمینه‌ها با فضا یکی شده‌اند و اغلب مانند دکورهای فیلم‌های قدیمی، اصلا متقاعدکننده نیستند. اصرار لی برای کپی با جزئیات و شبیه‌سازی با تصویری که توسط چشم انسان دیده می‌شود، به شباهتی عجیب منجر شده است که البته با تجارب اخیر او در تناقض نیست.

بعد از فیلم فوق‌العاده «زندگی پی» محصول ۲۰۱۲، که در آن یک ببر کامپیوتری احتمالا مطلوب‌ترین اجرای آن سال را داشت، فیلم قبلی لی به نام «پیاده‌روی طولانی بیلی لین بین دو نیمه» محصول ۲۰۱۶ (که به طرز ناعادلانه‌ای با بی‌توجهی مواجه شد)، سطح کار را خیلی بالا برد و در آن از فناوری فریم ریت پیشرفته‌ای برای خلق ابعاد سورئال استفاده شد که به باز شدن مرزهای جدیدی در زمینه جلوه‌های جدید در دنیای رسانه منجر شد. اما در اینجا، عناصر فناوری با پیوستن به یک روایت اکشن مرسوم که تخیل خیلی کمی در آن جریان دارد، به‌سرعت به جالب‌ترین وجه «مرد ماه جوزا» تبدیل می‌شوند در حالی که داستان، دیالوگ و شخصیت‌ها قربانی این دسته از کارها شده‌اند.

با توجه به این که نوشتن متن فیلم‌نامه زمان زیادی برد، این موضوع چندان غافلگیرکننده نیست که امثال مل گیبسون، سیلوستر استالونه و آرنولد شوارتزینگر هم برای مدتی به‌عنوان نقش اصلی فیلم در نظر گرفته شده باشند؛ ضمن اینکه داستان فیلیپ کی دیک، به «لوپر» رایان جانسون محصول ۲۰۱۲ شباهت دارد.

متاسفانه فناوری به‌کاررفته در فیلم، از تمام موارد دیگر مهم‌تر شده و هیچ تلاشی برای بهبود معضلات اساسی آن صورت نگرفته است. ماجرا جایی بدتر می‌شود که جاه‌طلبی‌های فناوری محور لی، به دلیل وجود یک متن ضعیف که چندان هم غافلگیرکننده نیست، آن‌طور که بایدوشاید به چشم نمی‌آیند. «مرد ماه جوزا» محتوای کمی برای لذت بردن در اختیار بیننده قرار می‌دهد و او را فقط با بعد فضایی گیج‌کننده‌اش تنها می‌گذارد که در آن، پیشرفته‌ترین فناوری دیجیتال جهان از اصول فیلم‌های ویدئویی تبعیت می‌کند.

پوچی بصری و شباهت «مرد ماه جوزا» به سریال‌های آبکی باعث می‌شود که به یاد فیلم بی‌کیفیت «اتاق» اثر تامی ویزو محصول بیفتیم که در آن دیالوگ‌های خیلی پیش‌پاافتاده‌ای در مقابل یک پرده سبز خیلی پرهزینه گفته می‌شدند و تازه این قسمت خوب ماجراست. ویل اسمیت در «مرد ماه جوزا» یک دیالوگ تکراری دارد؛ او پس از اولین برخورد با بدل خود مرتب می‌گوید: «با وجود این که داشتم تماشا می‌کردم، کل ماجرا عجیب بود» که باعث می‌شود تماشا کردن این فیلم، نوعی تجربه ماورایی هم تلقی شود.

درحالی‌که فیلم‌هایی که بودجه ساخت چندانی نداشته‌اند به خوبی در حال رقابت با فیلم‌های پرهزینه هالیوودی هستند، فیلم لی، ما را بیش‌تر از آنکه با دستاوردهایش شگفت‌زده کند با کارهایی که نکرده است غافلگیر می‌کند. «مرد ماه جوزا» به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند انتظاراتی را برآورده کند که از یک فیلم علمی-تخیلی با بودجه زیاد وجود دارد، اما این موضوع که لی این‌همه پول استودیو را خرج کرده تا مرزهای فناوری را گسترش دهد، تا حدودی لذت‌بخش است؛ هرچند، درنهایت نتوانست با ساخت یک فیلم خوب، کار خود را به اوج برساند.

فیلمی که با استفاده از فناوری بدل‌سازی ساخته می‌شود، پیام‌های ضد بدل‌سازی دارد و این موضوع، واقعا متناقض و جالب است؛ اما درهرصورت، ساخته‌شدن این فیلم پیامدهای هیجان‌انگیزی دارد که نوید سینمایی نوین را در آینده می‌دهد. سینمایی که در آن می‌توانیم شاهد ایجاد انواع اطلاعات توسط هوش مصنوعی باشیم. شاید «مرد ماه جوزا» باید قدم‌های کوتاه برمی‌داشت تا فیلم‌سازان دیگر بتوانند قدم‌های بزرگ‌تری بردارند.


منبع: ABC

نوشته یک داستان علمی-تخیلی با همراهی فناوری پیشرفته؛ هنرنمایی ویل اسمیت در «مرد ماه جوزا» اولین بار در فیلیمو شات. پدیدار شد.

Viewing all 169 articles
Browse latest View live